eitaa logo
᪥رایحه بهشتی᪥
1.4هزار دنبال‌کننده
353 عکس
407 ویدیو
1 فایل
چه دمی می شود آن دم که شود رؤیتِ تو... که به پایان برسد ظلم شبِ غیبت تو... 🌱 ای خوش آن دم که رسد رایحه‌ی نابِ وصال... به مشامم برسد عطر خوش قامتِ تو... ྎ به کانال خودتون خوش آمـدین ྎ
مشاهده در ایتا
دانلود
13.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا مثل اینکه قضیه ربوده شدن زائرین در عراق جدی شده، بیشتر از قبل مراقب خودتون باشید😅☝️ ꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌹✨🌹✨꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭
᪥رایحه بهشتی᪥
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 #رویای_سبز #خِشت۳۶۰ ✍ #بانونیلوفر تازه نگاهم از در ورودی خانه وسر در زیبایش گرفت
دوستان گل هر کسی میخواد زودتر داستان رویای سبز رو با ششصد و خورده ای پارت بخونه دستش بالا😌✋ ‼️البته نسخه ویرایش نشده اگه مایل بودین فقط برای سفارش به این آیدی پیام بدین @kosar19_86z
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ آمدم پنجره را باز کنم باد گرفت دلم از هَمهَمهٔ این همه بیداد گرفت ━━━━💠🌸💠━━━━ @Raeha_behshti
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ᪥رایحه بهشتی᪥
بســـــــمـ الله الرحمـــــــن الرحیــــمـ
... ✋❤️ 🌹 صبح می‌دمد ... و همچنان ... جای خالی‌ات را ... نشانمان می‌دهد... 🍃🌼 سلام ... حاضرترین غایب زمین 💔🍃
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 اولین چیزی که باوارد شدن به اتاق توجهم را جلب کرد، گلدان فیکوسی بود که جلوی درب ورودی قرار گرفته بود .کتابخانه کوچک بارنگ سفید، با یک جفت شمعدانی آبی رنگ در کنار آن داخل اتاق شدم و با شب بخیری به سمیه خانم در را بستم. دوباره نگاهم را به اتاق دادم. روبه روی کتابخانه آینه ی بزرگی بودکه طول آن با کتابخانه برابری میکردو نمای اتاق را بزرگتر نشان میداد. میز شیشه ای پر از گل های نرگس که عطرش در تمام فضای اتاق پیچیده بود، باعث شد لحظه ای چشم هایم را ببندم و از هوای اتاق نفس بگیرم گوشه ی اتاق یک اسند کوچک پر از گیاهان سبز ولوازم التحریر که در کنارش باز یک گلدان سفید بزرگ با گیاه برگ انجیری بود. زیباترین قسمت اتاق، پنجره ی رو به حیاط عمارت بود که پرده هایش با تخت یک نفره سفید خاکستری ، ست شده بود. جالب بود که انگار تک تک آنها را از من پرسیده بودند و باسلیقه ی دلخواه من چیدمان شده بود. چمدانهای صورتی رنگم قبلا توسط حبیب آقا بالا آورده شده بود. آنهارا به سمت کمد دیواری که انتهای اتاق بودحرکت دادم و با تمام خستگی که داشتم، لباس راحتی از میان آن بیرون کشیدم و وارد حمام شدم.
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 _ عه سینا نکن... مامان بیا سینا رو.... چشم هایم به سرعت گشوده شد . دستهای کوچک وتپلی که چشم هاو بینی ام را لمس می کردرا در دست گرفتم. یادم آمد،این دستهانمی توانست برای سینا باشد. چشم های عسلی و موهای مشکی پسر بچه ی روبه رویم این امر راثابت می کرد. روی تخت به حالت نشسته درآمدم تا بتوانم اورا بهتر ببینم. انگارکه مغزم تازه به روز رسانی شده باشد همه چیز را به خاطرآوردم. فهمیدم پسر بچه ی روبه رویم که انگشت اشاره اش را در دهان فروکرده بود وبا تعجب به من نگاه می کرد کیست. کاسه ی چشم هایم با یاد آوری اینکه دیگر سینا، برادر بامزه و کوچکم نیست که مرا این گونه بیدار کند از اشک پر شد.هرچند همه کودکان معصوم و دوست داشتنی بودند. اشکهایم را پاک کردم و با لبخند گفتم _سلام جوجو ...چه طوری اومدی اینجا بلا ؟ سمت خودم کشیدم و روی پای راستم که تا کرده بودم نشاندمش. عجیب بود که برخلاف سینا که درآغوش هرکسی غیر از خانواده اش بیگانگی میکرد، اوآرام وبی صدا به من خیره شده بود و همچنان انگشتش را در دهان نگه داشته بود.طاقت نیاوردم وبوسه آبداری از لپ هایش گرفتم _تو چرا اینقد خوشگل و بامزه ای ؟چند سالته عزیزم؟ فکر کنم چند ماه از سینا بزرگتر باشی در حالی که در آغوشش داشتم از تخت پایین آمدم واو را روی صندلی کنار پاتختی نشاندم. به ساعت نگاه کردم. پنج و نیم صبح را نشان میداد. _ اسمت چی بود...اممم.... هادی! هادی تپلی، مثل یه پسر خوب همین جا بشین، تا من نمازمو بخونم بعد برای صبحانه باهم بریم پایین باشه ؟ مثل اینکه سخنم را فهمیده باشد سرش را به یک طرف کج کرد و دندانهای موشی اش رابه نمایش گذاشت وخندید _وای....نخند جوجو همین جا میخورمت تموم شی ها بوسه ای محکم ازلپ های آویزان و گوشتی اش گرفتم وبه دنبال چادرنمازم سمت چمدانم حرکت کردم. پارت اول https://eitaa.com/Raeha_behshti/6 کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.@makrmordab⚜.
᪥رایحه بهشتی᪥
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 #رویای_سبز #خِشت۳۶۲ ✍ #بانونیلوفر _ عه سینا نکن... مامان بیا سینا رو.... چشم های
سلام دوستان عزیز احتمالا من امشب اگه خدا بخواد راهی سفر کربلا هستم و تا بعد اربعین نمیتونم پارت بذارم.اما بعد از اربعین همه پارتها رو یکجا براتون می‌فرستم و شما میتونید حجم زیادی از رمان رو یکدفعه بخونید و لذت ببرید 🌿🌿🌿🌿
هدایت شده از ᪥رایحه بهشتی᪥
بســـــــمـ الله الرحمـــــــن الرحیــــمـ
سلام مهربان پدرم ، مهدی جان 🤚🌸 هر روز وقتی چشم می گشایم ، وقتی زندگی با لبخند گرم خورشید بر زمین پهن می شود ، دلخوشم به اینکه بایستم رو به روشن ترین سمت آبی آسمان و دست بر سینه بگذارم و از اعماق جانم سلامتان کنم ... و چه دلنشین است این سلام های سپیده دمان و چه پرامید است حس گرم پاسخ پدرانه ی شما در ذره ذره ی وجودم ... شکر خدا که شما را دارم ... شکر خدا که دوستتان دارم ... شکر خدا که به شما دلخوشم ... ✦‎࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
سلااااااااااااااام 🤚 من اومدم 😁😌 ظهرتون بخیر رفقای جان🌺 روزتون متبرک به نور قرآن امیدوارم حالتون عالی باشه🌱