خوش بہ حال رمـضان کہ سـحر_دوازدهمش آمد ڪاش مـاه دوازدهم زهــرا_س ما هـم بیایـد #بہ_حق_صاحب_الـزمان_عج ❤️ #الهے_العفـو 🍃🌸 ✨

🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 #رویای_سبز #خِشت۷۹ ✍ #بانونیلوفر صدای گریه ی هانیه می آمد. هر چه نگاه میکردم پیدایش نمی کردم. از ترس اینکه چه بلایی سرش آمده پا برهنه کل زمین تازه شخم زده را گشته بودم هر چه صدایش میزدم صدای گریه شدید تر میشد. پاهایم در زمین یخ زده سِر شده بود و سینه ام از گریه های هانیه انگار شکافته میشد چرا پیدایش نمی کردم؟ناکام روی زمین نشستم و شروع کردم به شیون و خودزنی ناگهان صدا نزدیک و نزدیک تر شد و از دور قامت مردی نمایان شد. چهره ی مرد در تاریک و روشن ماه معلوم نبود. اما هانیه را در آغوش داشت. از جایم بلند شدمدو سمت او دویدم. فکر کردم شاید بهادر باشد اما قد و قامتش به او نمی ماند. نزدیکتر که شدم از دیدن شخص روبه رویم که لبخند زنان به من نزدیک میشد از حرکت ایستادم. او این موقع شب اینجا چه میکرد؟ چقدر هانیه در آغوشش آرام بود! _این جا این موقع شب چکار میکنی هادیه ؟ چرا مواظب خواهرت نبودی ؟ کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد. ⚜@makrmordab⚜.

🍃🌷روزگار همیشه 🍃🌼بر یک قرار نمیماند 🍃🌷روز و شب دارد 🍃🌼روشنی دارد ؛ تاریکی دارد 🍃🌷کم دارد ، بیش دارد 🍃🌼دیگر چیزی از 🍃🌷زمستان نمانده❄️ 🍃🌼بهار نزدیک است...🌷🍃 #بهار_نزدیکست

🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 #رویای_سبز #خِشت۷۸ ✍ #بانونیلوفر _این جا این موقع شب چکار میکنی هادیه ؟ چرا مواظب خواهرت نبودی ؟ _ ارمیا!....من....من...نمی دونم... من اینجا چه کار می کنم ؟ چشم هایم وحشت زده باز شد. با وجود سرمای اتاق خیس عرق شده بودم. تازه فهمیدم خواب دیده ام .خوابی عجیب و دلهره آور نگاهی به هانیه که کنارم خوابیده بود انداختم و نفس راحتی کشیدم. حتی تصور اینکه لحظه ای ازاو جدا شوم دیوانه ام میکرد. بوسه ای از صورت غرق خوابش گرفتم و از جایم بلند شدم. پنجره ی کوچک اتاق را بازکردم. نسیم زمستانی لای موهای چسبیده به گردنم ،کمی گُرگرفتگی ام را خاموش کرد فجر صادق در آسمان بود وموقع نماز شده بود. بااینکه خواب ساده ای بود اماهنوز قلبم سنگین میزد. چرا باید ارمیا به خواب من می آمد و هشدار مراقبت از هانیه را به من می داد؟ امروز بایدبرای کار به زمین میرفتم و همراه کارگرها از یخ زدگی زمین جلوگیری میکردم. با وجود هانیه برایم سخت بود اما اگر نمی رفتم و در خانه می ماندم، تا آخر فصل عمو پولی به ما نمی داد. از همه مهمتر راه وبیراه باید قیافه ی نحس بهادر را تحمل میکردم وهر لحظه منتظر کار ناشایستی از سمت او میبودم. حتی برای دست به آب هم باید مراقب بودم که او خانه نباشد و از اتاق بیرون بیایم کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد. ⚜@makrmordab⚜.

💓روز را خورشید می سازد 🌸روزگار را ما می سازیم 💓ما را قلب زنده نگه میدارد 🌸و قلب را عشــــــــــق 💓قلبهاتون پر از عشق وخوبی 🌸زندگی هاتون پراز مهربانی 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @Raeha_behshti 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰