eitaa logo
᪥رایحه بهشتی᪥
1.4هزار دنبال‌کننده
353 عکس
407 ویدیو
1 فایل
چه دمی می شود آن دم که شود رؤیتِ تو... که به پایان برسد ظلم شبِ غیبت تو... 🌱 ای خوش آن دم که رسد رایحه‌ی نابِ وصال... به مشامم برسد عطر خوش قامتِ تو... ྎ به کانال خودتون خوش آمـدین ྎ
مشاهده در ایتا
دانلود
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 با ترس از اینکه هانیه در چه حالیست فریاد می کشیدم و تقلای بیرون آمدن از چنگالهای زن عمو و اعظم را داشتم که با ضربه هایی به سرو صورتم می خواستند وادار به افتادنم کنند کم کم توانم برای مقاومت تحلیل رفت و روی زمین افتادم. اعظم باوزن سنگینش روی پاهایم نشست وزن عمو با روسری اش شروع کرد به بستن دستهایم. _تو باعث شدی بهادرم بمیره ....اگه بهش محل میدادی نمی رفت سراغ بیوه ابراهیم حالا که بهادرم خیری ازت ندید،کاری می کنم تا قیوم قیامت کسی به صورتت نگاه نکنه. _چه بلایی سر هانیه آوردین از خدا بی خبرا،هانیههه.....آبجی زن عمو از جایش بلند شد و مرا به اعظم سپرد با چشم دنبالش کردم که از صندوقچه مخصوصش یک قیچی بیرون آورد ودوباره بالای سرم نشست. روسری ام را با خشونت کشید و موهای بلند و بافته ام رادر دست گرفت و از ته قیچی کرد. با این کار جیغم بلند شد و بی فایده به جنب و جوش افتادم اعظم در حالی که از پاهایم نیشگون های درد آور می گرفت با غیض گفت _حالا مونده جیغ بکشی خوشگل خانم اون صورت خوشگلتو میخایم یه دستی بهش بزنیم تا همه از دیدن قیافت کیف کنن. کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد. @makrmordab⚜.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌📌📌📌📌📌📌📌 دوستان عزیز vip نسخه قدیمی رمان رویای سبز با نام مکر مرداب موجود هست در نسخه قدیمی اول از فصل دوم که زندگی هانیه خواهر هادیه اس شروع شده و بعد زندگی هادیه در وسط قرار گرفته و دوباره باز گشت به زندگی هانیه رو داریم در واقع شخصیت اصلی داستان هانیه خواهر هادیه هست اگر مایل به خوندن نسخه قدیمی که دارای سه فصل هست میباشید به این آیدی پیام بدین👇👇👇 @kosar19_86
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨باز هم وقت مناجات و دعا آمده اســت🤲 فرصت زمزمــــه ی نام خدا آمده است❤️ 🌙شب قدر است و همه جن و ملک می‌دانند✨ ❣نوبت دلخوشے هرچه گدا آمده اســـــت✨ 🌹دوستان خوبم در زمزمه عارفانه تان مارو هم از دعاے خیرتون فراموش نفرمایید✨ 🌹 الــــــــــتماس دعا 🙏 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @makrmordab 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
هدایت شده از ᪥رایحه بهشتی᪥
بســـــــمـ الله الرحمـــــــن الرحیــــمـ
🥀🥀 📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى... ▫️سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین . سلام بر تو و بر روزی که زمین درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت در سرداب مقدس، ص۶۱۰.
2.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.   دلخوشم با نفسی ،   حبه قندی چایی ...🌸   صحبت اهل دلی ...   فارغ از همهمه‌ی دنیایی !   دل خوشی‌ها کم نیست ،   دیده‌ها نابیناست ...!🌸🍂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  درود دوستان مهربانم ..   صبحتون سرشار از عشق و لبخند🍂🌸 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @Raeha_behshti 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 سوگل دوباره از جابلند شد و کتری روی چراغ را بالای سرم آورد. _از قیافه ی خودتو ننت برای من می نازیدی؟ خنده ی زشتی کرد و روبه اعظم ادامه داد _سفت بگیر نتونه تکون بخوره وحشت زده نگاهش کردم و به جنب و جوش افتادم یک دست زن عمو بند کتری بودو با دست دیگر آرام کردنم برایش سخت بود برای یک لحظه توانستم با دستهای بسته او را هل دهم وآب جوش کتری روی شکم خودش سرازیر شد. با نعره ی گوش خراشش،اعظم هل شد و ناخواسته از روی پایم بلند شد و سمت مادرش دوید. از مشغولیت آنها استفاده کردم و دستهایم را با دندان باز کردم به سرعت خود را به اتاقی که صدای هانیه را شنیده بودم رساندم اما هرچه نگاه کردم هانیه آنجا نبود. با صدای بلند صدایش زدم و صدای ضعیفی را از زیر کرسی شنیدم. سریع لحاف کرسی را بالا زدم و بادیدن هانیه که دست وپایش را بسته بودند و به مرز خفگی رسیده بود‌،وای بلندی گفتم و در آغوشش کشیدم تن نحیفش از فرط گرمای زیر لحاف، داغ و نفسش منقطع شده بود. گویی نفسش به نفسم بند بود که حال اورا پیدا کردم با این حال تمام توانم را به کار گرفتم تا از آن مهلکه فرار کنم
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 از اتاق همراه هانیه که در آغوشم به سختی نفس میکشید بیرون آمدم. اعظم لباسهای مادرش را در آورده بود وزن عمو همچنان فریاد میزد. با قدم های تند قصد فرار کردم که به در نرسیده اعظم متوجه حضورم شد و به سمتم دوید _صبر کن کثافت ****مامان منو میسوزونی؟بیچارت میکنم چون هانیه در آغوشم بود نتوانستم بگریزم و با رسیدن به من لگدی به پایم زد. تعادلم بهم ریخت و زمین افتادم و باعث شد اعظم با مشت و لگد به جانم بیفتد. خودم را سپر هانیه کردم تا مبادا ضربه ای به او وارد شود. از این ضعفم استفاده کرد و ناسزا گویان از موهای کوتاه شده ام کشید. _این جا چه خبره ؟ برای دومین باردر عمرم از صدای عمو خوشحال شدم. اعظم با دیدن پدرش پیش دستی کرد و با مظلوم نمایی گفت _بیا بابا ‌....بیا ببین این برادر زادت که سنگشو به سینه میزدی با مامانم چکار کرده....بیا با رها شدن موهایم تازه توانستم عضلات منقبض شده ام را آزاد کنم. نگاه خونبارم را به عمو دادم و با صدای گرفته به دفاع از خود برخاستم کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.@makrmordab⚜.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ᪥رایحه بهشتی᪥
بســـــــمـ الله الرحمـــــــن الرحیــــمـ