eitaa logo
᪥رایحه بهشتی᪥
1.4هزار دنبال‌کننده
353 عکس
407 ویدیو
1 فایل
چه دمی می شود آن دم که شود رؤیتِ تو... که به پایان برسد ظلم شبِ غیبت تو... 🌱 ای خوش آن دم که رسد رایحه‌ی نابِ وصال... به مشامم برسد عطر خوش قامتِ تو... ྎ به کانال خودتون خوش آمـدین ྎ
مشاهده در ایتا
دانلود
مولاجانم 🌱ای نسخه پایانیِ دست خداوند هر درد درمان می شود وقتی بیایی... 🌱 دل ها شده بازار سردی از عواطف دل ها بهاران می شود وقتی بیایی...
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 _تو خیلی بیجا کردی! فکر کردی مثل قبلنا یه سر و یه تنی که میگی بامن میای؟دختر تو الان شوهر داری....اصلا معنی این حرفو میفهمی؟ با کف دست روی زانویش زد و با تکان دادن سرش گفت _وای هادیه ....وای ازدست تو ....با این بی فکریات برمم دلم اینجا میمونه _عه خاله ....!من بی فکر نیستم.آخه میخای بری تنها اونجا چکار کنی ؟ کی کمکتون میکنه نون بپزید؟اینجا همه چیز آماده اس دیگه اذیت نمیشید تازه من به ارمیا گفتم خاله باید تا هر وقت لازم باشه اینجا بمونه _بیخود گفتی،من به غلامرضا و احمد رضام رو ندادم باهاشون بمونم،حالا بیام سر جهازیه تو بشم؟ سرش را جلو اورد و بوسه ای از پیشانی ام گرفت و با لحن ملایم تری ادامه داد _هادیه جان....الهی فدای اون چشمات برم که انگار ما‌درت داره نگام میکنه بذار من با خیال راحت برم.دست از زبون درازی بردار دخترم تو دیگه بزرگ شدی ، خانم شدی،زندگیتو دو دستی بچسب این پسر خیلی دوست داره ولی حواست به مادرش باشه هم احترامشو نگه دار هم مواظب باش برا زندگیت لقمه نگیره میدونم تو جنمشو داری و تو سری خور نیستی که نگرانت باشم، ولی بعضی وقتا آدم باید کوتاه بیادوبه جای جواب ،ثواب کنه و سکوت کنه حالابگو چشم بذار با خیال راحت برم.
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 چند ساعتی بود که خاله سکینه رفته بود. سر میز صبحانه ای که صفدر آماده کرده بود بزور چند لقمه خورده بودم که ناراحت و نگران راهی نشود. احساس تنهایی در تمام وجودم مستولی شده بود. دیگر چه کسی را داشتم تا برایم دل بسوزاند و نگرانم شود؟ مدام خطاهایم را گوشزد کند و مادرانه راهنمایی ام کند؟ گوشه ی تخت از حجم غصه کز کرده بودم و زانوهایم را در آغوش گرفته بودم هنوز به محیط و جو این خانه عادت نکرده بودم و از آینده ای که برایم معلوم نبود نگران بودم. ازبی بی شنیده بودم که می گفت _چه خوبه که آدم از فرداش خبر نداره که اگه خبر داشت،مطمئنم اصلا راه رفتن یاد نمیگرفت. دلتنگ مادرم بودم و آغوش گرمش... دلتنگ نگاه های غیرتمند هادی‌، خنده های کم جان هانیه اگرچه شاید با وجود مادرم تقدیرم عوض میشد و اکنون ازدواج نکرده بودم و همراه خانواده ام گوشه ای از دنیا زندگی میکردم دلم کتمان نمیکرد که مهر و علاقه به ارمیا کم کم پوسته ی سفت و سخت احساسم را شکانده بود و از ازدواج با او خوشحال بودم اما باز احساس غریبی و تنهایی آزارم میداد. _سلام ....خوابیدی ؟ کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.@makrmordab⚜.
3.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💛روزگار بر وفق مرادتون 💛زندگیتون سرشار از حال خوب 🥰هفته‌ای عالی پیش رو داشته باشید 🌸🍃
دارم پر و بالِ از نفس افتاده رؤیای محالِ از نفس افتاده دنبالِ سرانجامِ دلم می‌گردم در قهوه‌ی فالِ از نفس افتاده 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @Raeha_behshti 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
᪥رایحه بهشتی᪥
دارم پر و بالِ از نفس افتاده رؤیای محالِ از نفس افتاده دنبالِ سرانجامِ دلم می‌گردم در قهوه‌ی فالِ
بی‌قند و نبات، مثل تو شیرین است ارزنده‌تر از جام جمی زرین است عشق‌آور و مجنون‌کش و لیلاست نشان چایی که تو دم کنی،پر از تسکین است ☕️⚘️📚
کسیو دارین که بهتون بگه : هزار تلخ بگویی                هنوز شیرینی ؟! ... گرفتی چی میگم؟! هیشکی خونواده‌ی آدم نمیشه! عصرتون شاد و سلامت کنار خانواده و عزیزان ❤️🌸 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @Raeha_behshti 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌🌸🍃
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 نگاهم تار واصلا نفهمیده بودم کی گریه کرده ام. اشک هایم را پاک و پاهایم را از تخت آویزان کردم رو به ارمیا که به صورتم خیره بود گفتم _نه....از بیکاری دراز کشیده بودم کار دانشگاهت درست شد؟ نزدیک آمد ونصفه نیمه جلوی پایم زانو زد و مهربان پرسید _اونو ولش کن!....چرا گریه کردی؟ کسی بهت حرفی زده ؟ لبخند کم جانی زدم و دماغم را بالا کشیدم _نه ....چیزی نشده ....خاله سکینه رفت برای همین ناراحتم هنوز هیچی نشده دلم براش تنگ شده. نفس سنگینی کشید و از جایش بلندشد کنارم نشست و دست به شانه ام انداخت و از پهلو در آغوشم گرفت _غصه نخور ،حالامیریم بهش سر میزنیم یا میاریمش اینجا ولش که نمی کنیم،تا وقتی من هستم غصه ی چیو میخوری ؟ لپم را آرام کشید وبا لبخندادامه داد _ با اینکه گریه کنی یه جور دیگه قشنگ میشی، دوست ندارم هیچ وقت جنگل چشمات رو بارونی ببینم ناراحتی تو خیلی اذیتم میکنه.پس دیگه نبینم با وجود من دلتنگ کسی بشی و گریه کنی! من همیشه کنارتم و نمیذارم احساس تنهایی کنی...باشه؟ لبخند زدم و از خجالت سرم را در سینه اش پنهان کردم کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.@makrmordab⚜.
شبها آرامشی دارند از جنــس خدا♡ پروردگارت همواره با تو همراه اسـت،امشب از همان شب هایست♡ کہ برایت یک شب بخیر خدایی آرزو کردم✨ شبتون بخیر🌙 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @Raeha_behshti 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از ᪥رایحه بهشتی᪥
بســـــــمـ الله الرحمـــــــن الرحیــــمـ