eitaa logo
کانال مذهبی راه بهشت🇵🇸🇮🇷
997 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
17 فایل
ترجمه وتفسیر آیه به آیه ولغات قرآن، کلیپ ومتن واستیکرهای مذهبی ومهدوی وشهدایی واحادیث و امر به معروف و... ارتباط با ما @Hasbeallah3
مشاهده در ایتا
دانلود
۲.mp3
2.7M
🔆🔆🔆🔆🔆 💢 پاسخ استادبــه سـوالـی بـــا مـحـوریــت"کنترل نوجوان علاقه‌مـنـد به موسیـقی" https://eitaa.com/joinchat/1551696168Cb46a380120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اومدم اعتراف کنم با تو دلم رو صاف کنم من کم آوردم به اباالفضل 😭❤️ یا اباعبدالله https://eitaa.com/joinchat/1551696168Cb46a380120
‌ ☘ از آیت اللّه بهجت (ره) پرسیدند : برای پیدا کردن شغل چه دعایی خوب است ؟ 🌷 فرمودند : بعد از نماز صبح این دعا را زیاد تکرار کنید و قبل وبعد از آن بفرستید تا ان شاالله فرج حاصل گردد : ((اللّهم اَغنِنی بحلالک عَن حَرامِکَ وبِفَضلِکَ عَمَن سِواک)) 📚پرسش های شما وپاسخ های ایت اللّه بهجت،ص93 https://eitaa.com/joinchat/1551696168Cb46a380120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن وقتی سجده میکنی فکر کن سرتو رو پای خدا گذاشتی... از وقتی شنیدم دلم نمبخواد سرمو از سجده بردارم! https://eitaa.com/joinchat/1551696168Cb46a380120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شماهم در خانه به همسرتون کمک میکنید؟ ‌[زن ذلیل جاش تو بهشته ] آیت‌ الله مجتهدی تهرانی(ره) ‌. اگه مفید بود ، پست رو برای دیگران ارسال کن ‌. https://eitaa.com/joinchat/1551696168Cb46a380120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجموعه قسمت سیزدهم: تنوع در خلقت عقاب‌ها ※ جهان باکلاس عقاب‌ها ⬅️ خدای باکلاس عقاب‌ها https://eitaa.com/joinchat/1551696168Cb46a380120
کانال مذهبی راه بهشت🇵🇸🇮🇷
💎 #نگین_آفرینش۸💎 فصل دوم: کلیات #امامت 🍀🌸 امام، مفسر قرآن و بیانگر احکام🌸🍀 همان دلیلی که نی
💎 💎 فصل دوم: کلیات 🍀🌸 امام، حافظ و نگهبان دین🌸🍀 پس از پایان گرفتن دوره پیامبری حضرت موسی و عیسی(ع) این دو دین بزرگ الهی گرفتار تحریف‌های فراوان شد، به گونه‌ای که امروز در عالم یهود و مسیحیت امکان دسترسی به دین صحیح، وجود ندارد. در مکتب حیات بخش اسلام نیز همین خطر وجود داشته و دارد که پس از رحلت پیامبر(ص) افراد و گروه‌هایی از روی دشمنی یا نادانی، معارف اسلامی را به انحراف و بیراهه بکشانند؛ چنانکه چنین کردند و شد آن چه شد؛ اما آنچه قرآن و سنت پیامبر(ص) را از تفسیرهای غلط و باطل حفظ کرد، سخنان امامان(ع) و روشنگری‌های ایشان بوده است. اگر امامان نبودند، امروز امت اسلامی، هیچ معیار روشنی برای فهم درست قرآن و سنت پیامبر(ص) نداشت. امام صادق(ع) می‌فرماید: به راستی خداوند هیچگاه زمین را بدون عالم [=امام] نگذاشته و اگر جز این بود، حق از باطل شناخته نمی‌شد. همچنین حضرت در حدیث دیگری می‌فرماید: همانا زمین از امام خالی نیست تا اگر مؤمنان چیزی [به دین ] اضافه کردند برگرداند و اگر چیزی از آن [دین] کم کردند تکمیل کند. با توجه به بیان قطعی و روشن پیامبر(ص) که ائمه(ع) را همتای قرآن دانسته و پیروی از قرآن و عترت یعنی هر دو در کنار هم را تنها راه نجات معرفی کرده است، شیعیان برای دسترسی به معارف قرآن و سنت پیامبر(ص) به مکتب امامان معصوم(ع) به عنوان حافظان دین ایمان آوردند تا از انحراف‌ها و تحریف‌ها در امان بمانند. https://eitaa.com/joinchat/1551696168Cb46a380120
پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) می فرمایند: هیچ نعمتی برای مرد، بهتر از زن مسلمانی نیست که هرگاه به او بنگرد، مسرور شود. هرگاه به او فرمان دهد، اطاعتش کند، و در غیاب او حافظ ناموسش و مالش باشد.💕 📚(من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 255) ولی به شرطی که خود آقا هم اخلاقش خواستنی و مثل عسل باشه دیگه 😉 راوی میگوید به امام رضا (علیه السلام) نوشتم: یکی از خویشاوندان، از دخترم خواستگاری کرده است اما بداخلاق است. 😒 💕امام رضا (علیه السلام) فرمودند: اگــر بداخلــاق است، دختـــر به او نده. 📚(مستدرک الوسائل، ج14، ص1-2) https://eitaa.com/joinchat/1551696168Cb46a380120
☘🌸☘تا ظهور☘🌸☘ ۱) ما کیست؟ امام دوازدهم ما ۱۱۸۸ سال پیش به دنیا آمده است. او زنده است، روی زمین زندگی می‌کند، مثل ما می‌خورد و می‌آشامد، عبادت می‌کند، در بین ما راه می‌رود و به مشکلات مردم رسیدگی می‌کند. او یک لحظه هم از ما غفلت نمی‌کند و همیشه به یادِ ماست، ما را می‌بیند و ما هم گاهی اوقات او را میبینیم، ولی نمی‌شناسیم. او هرجا بخواهد می‌تواند حاضر شود،از همه اتفاقات خبر دارد و شاهد اعمال ماست. او منتظر دستور خداوند برای ظهور است. روزی که ظهور کند، بر تمام دنیا حکم‌فرمایی می‌کند و جهان را از ظلم و ستم خالی می‌کند. 📚پرسش و پاسخ مهدوی https://eitaa.com/joinchat/1551696168Cb46a380120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی: هروقت در سختی‌های جنگ، فشارها بر ما حادث میشد و هیچ‌کاری از ما برنمی‌آمد پناهگاهی جز زهرا نداشتیم.. https://eitaa.com/joinchat/1551696168Cb46a380120
کانال مذهبی راه بهشت🇵🇸🇮🇷
#رمان_جدید #قسمت_هشتم با این حرف بابا,لقمه پرید توگلوم وشروع به سرفه کردم,حالا سرفه نکن کی بکن...م
با چشم دنبال اعظم خان گشتم که ناگاه کله ی اعظم خانم از,زیر میز خیاطیش بیرون امد ومانتوی دوخته شده ای رابه سمت مشتری میداد,با صدای بلندسلام کردم,اعظم خانم از پشت عینکهاش نگاهی کرد ... وتا چشمش به من افتاد ,زد روی گونه اش وگفت: _وای خدامرگم بده,زری جان,پاک فراموشم شده بود....من من امشب میدوزمش وقول میدم تا فردا صبح قبل از رفتن به مدرسه به دستت برسونم,اصلا میدم اقا رضا بیاره, خودتم دیگه نمیخواد بیای من به دستت میرسونم... ناچار تشکری کردم اومدم بیرون.. وارد کوچه خودمان شدم وبه سمت نانوایی حرکت کردم,از شانش خوب یا بدم نمیدانم... نانوایی خلوت خلوت بود وکسی جلویش نبود,سه تا نان خشخاشی برداشتم وپولش را دادم.. ودر حینی که زیپ کیف پولم را میبستم زیر چشمی نگاهی به طبقه ی بالای,خونه حاج محمد انداختم,احساس دزدی را داشتم که میترسه در حین دزدی بگیرنش...دوباره رقص پرده ی توری تو باد جلو چشمم اومد,پس یوزارسیف خونه است...اه...این پسر مگه نان نمیخواد.... هوفی کردم ونانها را که گرماشون باعث سوختن پوست نازک دستم میشد برداشتم وحرکت کردم ,سمت خانه که یکهو درخونه حاج محمد باز شد,همونطور که سرم پایین بود یه جفت کفش مردانه را دیدم که بیرون امد,قلبم داشت تاپ تاپ میزد...نکنه... یوزارسیف؟! سرم را بالا گرفتم ومتوجه مرضیه شدم که بیرون در ایستاده بود منتظر بیرون امدن ماشین بود وعلیرضا هم داشت سوار ماشین میشد.. مرضیه تا چشمش به من افتاد اومد جلو ودستش را دراز کرد وگفت: _سلام...اگه اشتباه نکنم زری خانم بودید درسته؟ درحالیکه لبخند میزدم ودستش را تودستم میفشردم گفتم : _سلام عزیزم ,اره مرضیه جان... مرضیه با شوقی کودکانه گفت: _من تمام کارهام را دقیقه نود انجام میدم, داریم با داداش میریم یه کوله ویه کم وسیله برا مدرسه بخریم... منم لبخندی زدم وگفتم: _مثل من,منم الان دارم از,خیاطی میام,هنوز چادرم اماده نشده بود. ودر این هنگام ماشین علیرضا اومد بیرون مرضیه دستی تکان داد وخداحافظی کرد من با شتاب همانطور که فقط مرضیه را در زاویه ی دیدم داشتم رفتم جلو وگفتم: _عه نون تازه بفرما.... مرضیه ممنونی گفت ورفت‌.. به طرف درعقب ماشین ... یکدفعه با پیچیدن یه بوی اشنا تو دماغم به عقب برگشتم....وای خدای من باورم نمیشد.. این این از کجا پیداش شد... یوزارسیف درست پشت سرم بود.از بس هول بودم ناخواسته گفتم: _س سلام حاج اقا,بفرمایید نان... یوزارسیف در حالیکه سرش پایین بود گوشه‌ای از نان را چید.. وتشکری کرد وارام وبی صدا همونطور که پشت سرم ظاهر شده بود,پیش چشمم گم شد ومن سرشار از حس‌های خوب ومملو از عطری اشنا به سمت خانه حرکت کردم.... 🌱ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/1551696168Cb46a380120
سلام حضرت جانان✋️ صدا کردنت سخت نیست من سختش کرده ام.. "اَدْعوُكَ ياسَيدي بِلِسان قَدْ اَخْرَسَه ذَنْبُه" میخوانمت‌آقای من اما با زبانی که گناه لالش کرده.. عجل_ فی فرج_ مولانا یا صاحب الزمان https://eitaa.com/joinchat/1551696168Cb46a380120
کانال مذهبی راه بهشت🇵🇸🇮🇷
💎 #نگین_آفرینش۹💎 فصل دوم: کلیات #امامت 🍀🌸 امام، حافظ و نگهبان دین🌸🍀 پس از پایان گرفتن دوره
💎 💎 فصل دوم: کلیات 🍀🌸 رهبری و اداره امور جامعه 🌸🍀 بدیهی است که هیچ گاه جامعه و مردم،از حاکم و رهبر و مدیر، بی‌نیاز نیستند. در اسلام نیز اهمیت زیادی به امر حکومت داده شده است؛ زیرا یک حاکم اسلامی و الهی، نقش بسیار مهمی در صلاح جامعه دارد. نیز بسیاری از احکام اسلام تنها در سایه حکومت اسلامی، امکان اجرا می‌یابند؛ مثل احکام حدود و دیات، جهاد و سایر احکام اجتماعی. یکی از وظایف پیامبر اکرم(ص) تشکیل حکومت و اجرای احکام اجتماعی اسلام بود. پس از آن حضرت این وظیفه باید به وسیله جانشین معصوم او انجام بگیرد. اگر امامت نباشد، حکومت در دست افرادی قرار می‌گیرد که نه دانش کافی برای مدیریت جامعه دارند و نه در عمل، از خطا و لغزش در امانند. بنابراین کامل‌ترین شکل مدیریت جامعه، آن است که حاکم اسلامی، امام معصوم باشد تا مردم ، بهتر و بیشتر به اطاعت خدا بپردازند. البته روشن است که در همه زمان‌ها شرایط تشکیل حکومت اسلامی به رهبری امامان معصوم(ع) فراهم نبوده است و حاکمان جائر و پیشوایان ستمگر، آنها را از حق حاکمیت الهی محروم کرده‌اند؛ ولی این واقعیت، نیاز مردم را به حاکم الهی و معصوم، واقعی‌تر و عینی‌تر کرده است؛ به گونه‌ای که دوره غیبت معصوم، دوره انتظار حکومت امام و حاکمیت او بر عالم، شمرده می‌شود و این شأن از شئون امام، بیش از سایر وظایف او مورد درخواست عمومی است. https://eitaa.com/joinchat/1551696168Cb46a380120
کانال مذهبی راه بهشت🇵🇸🇮🇷
☘🌸☘تا #جمعه ظهور☘🌸☘ ۱) #امام_زمان ما کیست؟ امام دوازدهم ما ۱۱۸۸ سال پیش به دنیا آمده است. او زنده
☘🌸☘تا ظهور☘🌸☘ ۲)تولد (عج)کی و کجا بوده است؟ او تنها فرزند امام یازدهم،امام حسن عسکری(ع) می‌باشد و در سال ۲۵۵ هجری قمری در سامراء به دنیا آمده است. داستان تولد ایشان بسیار زیبا و عجیب است. از زمان های قدیم،پیامبر و امامان وعده تولدش را داده بودند،آنها می‌گفتند که او خواهد آمد و ستمگران و ظالمان را نابود کرده و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد. در زمان تولدش،خلیفه دستور داده بود خانه امام حسن عسکری(ع)را محاصره کنند و دائماً به خانه اش سر بزنند و هر وقت فرزند امام به دنیا آمد،او را بکشند. ماموران خلیفه،زنانی را به خانه او می‌فرستادند که ببینند مادرش باردار است یا نه. ولی به خواست خدا،نشانه‌ای از بارداری در همسر امام حسن عسکری(ع)وجود نداشت و او مانند زنان معمولی بود،از این رو هیچکس متوجه بارداری ایشان نشد. او در سحرگاه روز جمعه،۱۵ شعبان،سال ۲۵۵ هجری قمری در خانه پدرش،در شهر سامراء عراق به دنیا آمد و هیچکس به جز خانواده،از تولدش خبردار نشد. 📚پرسش و پاسخ مهدوی https://eitaa.com/joinchat/1551696168Cb46a380120
کانال مذهبی راه بهشت🇵🇸🇮🇷
#رمان_جدید #قسمت_نهم با چشم دنبال اعظم خان گشتم که ناگاه کله ی اعظم خانم از,زیر میز خیاطیش بیرون ا
روز اول مدرسه است,اما هنوز از چادر تازه‌ام خبری نشده,چندین بار طول وعرض حیاط را طی کردم,چند بار لی لی کردم چندتا گل سرخ چیدم و پرپر کردم اما خبری نشد که نشد دیگه حوصله ام سر رفت,کفشهام را برای چندمین بار از پام دراوردم واومدم توهال با ناراحتی گفتم: _مامااان من با همون چادر قبلی میرم,ده بار هی رفتم در کوچه را باز کردم وبستم وقت داره میگذره ,خبری نشد مامان از تواشپزخانه صدا زد: _زری جان الان دوباره زنگ زدم,اعظم خانم گفت چادر را داده دست شوهرش اقا رضا بیاره,اگه دورت شده ,بگم بابات برسونتت... یه اووفی کردم وگفتم: _نه نه راهی که نیست ,با سمیه قرار گذاشتیم پیاده بریم,اخه روز اول مدرسه مزه‌اش به همین پیاده روی وخوردن هوای لطیف صبحش هست ,حتما الان سمیه بیچاره سرکوچه منتظر من است و تو دلم گفتم,اشکال نداره بزار یه کم علاف بشه چون سمیه بیش از اینا حقشه , همینطور که داشتم حرف بلغور میکردم ,با صدای زنگ ,خداحافظی کردم وبه سرعت کوله‌ام را برداشتم کفشام را پوشیدم,تا در را بازکردم ,قد بلند ودراز اقا رضا پشت در نمایان شد,... با عجله ویه سلام هلکی ویه تشکر زورکی , چادر راقاپیدم,در رابستم وروحیاط چادر را انداختم سرم,به به عجب سبک بود,با حالتی محجبانه پادرون کوچه گذاشتم که همزمان قامت دراز اقارضا در پیچ سه کوچه گم شد, چند قدم که برداشتم...اه این چادر چرا اینجوریاست؟؟ چقد بلند چیده شده...وای از دست اعظم خانم,انگار چادرمن را هم قد شوهرش چیده.... همینطور که چادر را زیر بغلم جمع میکردم به سرکوچه نزدیک شدم,جلو نانوایی یه مرد ایستاده بود که پشتش به من بود انگار میخواست نان بخره... وخبری از,سمیه هم نبود,همچنان سرم پایین بود , یه لحظه سرم را گرفتم بالا تا طبقه ی مورد نظرم را نگاه کنم ,که خدا روز بد نصیبتان نکند چادره از زیر بغلم ول شدم واومد تودست وپام و رفت زیر کفشم .... و ناگهان... ناگهان دراستانه ی سرنگون شدن بودم, دستام را گرفتم جلو چشمام تا لااقل چیزی تو چش وچارم نره که یکباره احساس کردم روی جایی گرم ونرم فرود امدم... ویه بوی خوش واشنا تو دماغم پیچید,ارام ارام‌چشام را باز کردم,خدای من,من روی اون بنده خدایی که جلو نانوایی بود فرو افتاده بودم, اون بنده خدا هم مثل اینکه یه شونه تخم‌مرغ دستش بوده,افتاده بود رو میز,جلو نانوایی ومیز نانوایی باعث نجات هردومون شده بود... خیلی دستپاچه بودم,تااینکه اون بنده خدا برگشت طرفم وای وای باورم نمیشد, اون مرد,خود خود یوزارسیف بود,با صورت اومده بود روتخم مرغا وکل صورت و ریش ولب ولوچه اش مملواز تخم‌مرغ وپوسته تخم مرغ بود... با دستپاچگی وازخجالت نمیدونستم چی بگم یهو از دهنم پرید: _س سلام ببخشید به خدا تقصیر من نبود, تقصیر این چادره تازه خیاط بدستم رسونده بود,فک کنم اندازه نردبان خونه شان برای من چادر چیده... از تصور نردبان واقا رضا خندم گرفت ,اما هول و ولای این صحنه هرخنده ای را از یادم برده بود... واما یوزارسیف درحالیکه یه دستمال از,جیبش درمیاورد وصورتش را پاک میکرد گفت: _اشکال نداره بانو...پیش میاد ,ان شاالله خیره... که در همین حین سمیه از پشت سرم رسید.. وای نه...خدای من این دختر الان ابروم را میبره,سمیه تا چشمش به جمال تخم مرغی یوزارسیف افتاد,سلام تو دهنش خشکید وبا حالتی متعجبانه گفت: _واه چی شده زری؟چرا چرا یوزار.... با سقلمه‌ای که به پهلوش زدم,حرفش راخورد وروبه یوزارسیف گفت: _ببخشید این دسته گل دوست ماست؟ یوزازسیف که دیگه باتوجه به اتفاق شب جمعه‌ای ما دوتا راکاملا شناخته بود وگمانم دستش امده بود چی به چیه بازم تکرار کرد: _اشکال نداره همشیره...پیش میاد وبعدش روبه من کرد که حالا ازخجالت‌سرخ شده بودم,گفت: _چادرتون خاکی,شده.... احساس کردم چیز دیگه ای میخواست بگه اما نشد یا نتونست...یکدفعه سمیه هم با پررویی برگشت وگفت: _چادر که الان میتکونیمش درست میشه,اما شما فکر کنم زحمتتون بیشتره,چون کل صورت ولباستون نقاشی,شده... یوزازسیف لبخندی زددرحالیکه نان سنگک خشخاشیش را برمیداشت گفت: _خیره,ان شاالله خیره وحرکت کرد طرف خانه اش... https://eitaa.com/joinchat/1551696168Cb46a380120