eitaa logo
روابط عمومی عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی تهران بزرگ
489 دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
5.2هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
✅خاطرات همرزمان شهیدحاج قاسم سلیمانی 🌹قسمت سوم خاطرات حاج قاسم سلیمانی از زبان احمد کاظمی احمد کاظمی: قاسم مجروح شده بود. برای درمان او را به مشهد فرستاده بودند. چون شکمش ترکش خورده بود از زیر قفسه سینه‌اش تا روی مثانه‌اش را باز کرده بودند و وضع بدی داشت. ۴۶-۴۵روز کسی نمی‌دانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانده گردان بود که مجروح شد. سرانجام شهید موحدی کرمانی پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه سوم یک بیمارستان در مشهد است. پزشک حاج قاسم از منافقان بود و می‌خواست حاج قاسم را بکشد، به همین دلیل شکم قاسم را باز گذاشته بود که منجر به عفونت شده بود. یک پرستار باشرف کرمانی به سبب حس کرمانی و ناسیونالیستی‌اش قاسم را شب دزدیده بود، جایش را با دو مریض دیگر در یک طبقه دیگر عوض کرد و به دکتر گفته بود قاسم را از این جا بردند. قاسم باز یک دوره دیگر از ناحیه دست مجروح شد تا می‌گفتند برو دکتر می‌ترسید، تا می‌گفتند برو بیمارستان در می‌رفت. فضای ما در جنگ این بود. من از هویت ملی و اعتماد به نفسی صحبت می‌کنم که جنگ با خودش آورد و این ملت را آبدیده کرد.
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🇮🇷دستاورد‌های انقلاب اسلامی در حوزه «اقتصاد»👇👇 ۱- به استناد آمار بانک جهانی و همه مؤسسات مهم اقتصادی بین‌المللی، اقتصاد ایران با ۸ رتبه ارتقاء از جایگاه ۲۶ جهانی در سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) به رتبه ۱۸ در سال ۲۰۱۷ (۱۳۹۶) صعود کرده است و جزء ۲۰ قدرت اقتصادی جهان به‌حساب می‌آید. ۲- ارتقاء هشت پله‌ای اقتصاد ایران پس از انقلاب اسلامی در حالی محقق شده است که میزان فروش نفت خام به یک‌چهارم قبل از انقلاب کاهش‌یافته و جمعیت از ۳۶ میلیون به ۸۱ میلیون نفر افزایش‌ یافته است. ۳- ارتقاء ۸ رتبه‌ای اقتصاد ایران در سال‌های پس از انقلاب اسلامی در حالی اتفاق افتاده است که نظام سلطه بین‌المللی تمام توان خود را برای فلج کردن اقتصاد ایران به کار گرفته است. تحمیل ترور‌ها و کودتاها، تحمیل ۸ سال جنگ، بمباران بیشتر زیرساخت‌های اقتصادی کشور و چهل پنج سال تحریم، به‌ویژه ۸ سال تحریم فلج‌کننده از اهم این توطئه‌ها است. ۴- پیش از انقلاب اسلامی، قدرت اقتصادی ایران ۴۹۰ میلیارد دلار و در حال حاضر ۱۸۰۰ میلیارد دلار است. ۵- هم‌ زمان با اینکه جمعیت کشور بیش از دو برابر شده است اندازه اقتصاد جمهوری اسلامی ایران بر اساس میزان تولید ناخالص داخلی از ابتدا تا امروز ۴,۸۸ برابر شده است (www.countryeconomy.com). ۶- ۱۰ برابر شدن تعداد واحد‌های صنعتی کشور از ۱۰۰۰۰ واحد به ۹۸۰۰۰ واحد که از نظر کیفی ده‌ها برابر پیشرفته و مستقل شده و از صنعت مونتاژ به صنعت بومی تحوّل یافته است. ۷- رشد صد برابری صادرات غیرنفتی ایران از ۵۴۰ میلیون دلار در سال ۱۳۵۶ به ۵۵ میلیارد دلار در سال ۱۳۹۶ افزایش‌یافته که شامل ۶۰۰۰۰ قلم کالا بوده و ازنظر وزنی ۲ میلیون تن در سال است. ۸- پس از انقلاب، اقتصاد ملی (درآمد و هزینه) باوجود فشار‌های مستمر استکبار جهانی ۳,۷ برابر شده است. پس از انقلاب اسلامی سهم بخش خصوصی در اقتصاد کشور ۳ برابر شده است. ۹- قبل از انقلاب فقط ۵ درصد نیاز‌های بخش دفاعی ایران تولید داخلی بوده و در حال حاضر ۹۰ درصد آن تولید داخلی است و مازاد بر این در حدود ۵ میلیارد دلار در سال هم صادرات دارد که می‌تواند الگوی مناسبی برای همه بخش‌های اقتصادی کشور باشد. ۱۰- سرانه برخورداری جامعه ایرانی از خدمات بانک نسبت به پیش از انقلاب اسلامی، تقریباً ۲۰ برابر شده است که شاخصی از کیفیت اقتصادی است.
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
از_عشق_تا_پاییز یه مقدار که از خوابگاه دور شدیم سکوت رو شکست و گفت -پس من و نمیشناسی؟؟ یه کم جدی شدم و گفتم -نه متاسفانه که از خشکی صدام ناراحت شد یه تکونی به خودش داد و گفت -ازدواج کردی ؟؟ داشتم کم کم شک میکردم که نکنه طرف جاسوسی چیزی باشه گفتم -چطور؟؟ -همین‌جوری آخه برخوردت پسرانه نیست خندم گرفت گفتم -مگه پسرا برخوردشون چطوریه؟ -پسرا تو رفتار و کردار یکم راحتند اما مردها متین و باابهت تا خواستم حرف بزنم پرید وسط حرفمو و گفت -البته تو متین بودی حالا یه کوچولو بیشتر خیابون به خیابون بزرگراه به بزرگراه باهم حرف زدیم اون قدر گرم صحبت بودیم که از اصل ماجرا که این اقای خوشتیپ کی میتونه باشه دور شدم. همونطور که مشغول رانندگی بود ۴۵ درجه‌ای برگشت سمت من و گفت -دوباره خوب نگاه کن ببین من و یادت نمیاد؟؟ و من طبق عادت همیشگی دوست نداشتم به چشم‌های کسی خیره بشم از یه طرف حسابی کلافه شده بودم و دلم میخواست برگردم از طرفی ذهنم مشغول معمایی بود که زیاد میل به ادامش نداشتم یادمه چندین بار جمله نه متاسفانه رو استفاده کرده بودم این بار یکم بلندتر خندید و من هم واگیردار یه لبخندی زدم و به انتهای مسیر فکر میکردم و به جایی که اصلا معلوم نیست کجاست ناغافل دستمو گرفت از این کارش زیاد خوشم نیومد خواستم بهش بفهمونم این برخوردش زیاد جالب نیست که محکم دستمو فشار داد و یه نگاه عبوس و جدی با گوشه‌ی چشمش انداخت و خیلی اروم گفت - الان میبرمت جایی که برای بار اول همدیگه رو دیدیم پیش خودم گفتم خدایا چه غلطی کردم اومدم از بیرون و تو دلم به بد و بیراه میگفتم که تنهام گذاشت ولی بعد یادم افتاد که اون بدبخت که مقصر نیست اون که میخواست بیاد با من اما من نخواستم تو هپروت افکار خودم بودم که با صدای به خودم اومدم -پرسیدم کجایی به چی فکر میکنی؟؟ -هیچی داشتم فکر میکردم کجا همو دیدیم -آهاا به فکرت ادامه بده ولی وای به حالت اگه یادت نیاد تا صبح تو شهر میگردونمت یه لبخند زورکی زدم و تو دلم بهش گفتم تو غلط میکنی هنوز دستم تو دستش بود مونده بودم چطور با یه دست رانندگی می‌کنه به هرحال رسیدیم کوه ولی چون هوا تاریک بود چیز زیادی از طبیعت و چشم‌انداز کوه دیده نمیشد. لابه‌لای جمعیتی که برای شب نشینی و تفریح اومده بودن کوه ، از ماشین پیاده شدیم بالاسر فاتحه خوندیم من سکوت کرده بودم و محمد از کرامات میگفت از عنایات شهدا به دوست‌دارانشون از از از از لابه‌لای حرفاش از گفت تا حرف از شد منی که فقط به حرفاش گوش میکردم مثل جن زده ها برگشتم و با هیجان و توام با تعجب گفتم -منظورت کدوم ؟؟ خندید و گفت -منظورم پیشداد همونی که تو صداش میکنی سکوت کردم تو فکر رفتم نمیدونم چقدر طول کشید فقط میدونم اون لحظه نه حرفی زد نه من...... از صدای پچ پچ مردم هم کلافه شده بودم دلم میخواست همه چن لحظه خفه بشن تا بتونم تمرکز کنم درگیر مسأله مجهول ذهنم بودم که یه لحظه تمام گذشته مثل یه فیلم کوتاه چند ثانیه‌ای از جلو چشمام رد شد من و و اون حاج آقا...... یادم اومد اقای باخنده سرشار از اشتیاق گفتم -حاج آقا شمایین؟ اون هم خنده‌ش گرفت بغلش کردم و از خوشحالی نمی‌دونستم چکار کنم -چقدر عوض شدی -تو هم همینطور خیلی عوض شده چهره‌ت -یادمه اون زمان لاغر بودی اما حالا..... -ولی تو همچنان لاغری خنده‌م گرفت و گفتم -خوبه ادمای لاغر سالم‌ترن کلی حرف زدیم از خودش گفت از خودم گفتم از زندگیش گفت از زندگیم گفتم از پسرش گفت از دخترم گفتم و اینکه تو این چند سال من و فراموش نکرده بود و تو تمام نمازهاش برام دعا میکرده اما من فراموشش کرده بودم و اسمش که چه عرض کنم قیافش هم یادم نبود خیلی حرف زدیم اون قدری که وقتی به ساعت نگاه کردم گفتم واااای الانه که برم و سین جیم حاج اقا صالحی بشنوم که کجا بودی با کی بودی چرا دیر کردی و کلی سوال دیگه که باید جواب بدم ولی اشکال نداره همه‌ی اینها می‌ارزه بر اینکه دوست قدیمی تو دوباره ببینی دوستی که از جنس فرشته‌هاست یه آدم خاص که رفتارش یه استاد اخلاقه و کردارش یه مرجع تقلید و واسطه‌ی این دوستی کسی نبود جز مرتضی خود ناقلاش که به خیال خودش میخواست من و دک کنه ولی کورخونده من و مرتضای خودمو با صد تا محمد عوض نمیکنم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 این داستان ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸