رصدنما 🚩
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_بیستوپنجمـ #آزار_مؤمن هر چه صدای پای من نزدی
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_بیستوششمـ
#آزار_مؤمن
همان موقع دیدمـ ڪه آن پیرمرد سید ڪه چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.
سید به جوان گفتــ: من از این مرد نمیگذرمـ. او مرا اذیتــ ڪرد. او مرا ترساند.😠😠
گفتمـ به خدا من نمیدانستم سید داخل قبر عبادت مےڪند. جوان رو به من گفتــ: اما وقتی نزدیڪ شدی فہمیدی که مشغول قرآن خواندن است. چرا همان موقع بر نگشتی؟ 🤨🤔
دیگه حرفی برای گفتن نداشتمـ . خلاصه بعد از التماسهای من ثواب دوسال عبادت من را برداشتند و در نامه عمل او قرار دادند تا راضی شود.
دوسال نمازی ڪه بیشتر جماعتــ بود . دوسال عبادتــ را دادم به خاطر آزار یڪ مؤمن.😔🙁
در لا به لای صفحات اعمال خودم به یڪ ماجرای دیگر از آزار مؤمنین برخوردمـ .
شخصی از دوستانمــ بود ڪه خیلی با هم شوخی مےکردیمـ و همدیگر را سرکار میگذاشتیم.😅😉
یڪبار در جمع رسمی با او شوخے ڪردمـ و او را خیلی بد ضایع ڪردمـ. خودمـ هم فهمیدمـ ڪار بدی ڪردمـ . برای همین سریع از او معذرتــ خواهے ڪردمـ . او هم چیزی نگفتـ. گذشت تا روز آخر ڪه میخواستمـ برای عمل جراحے به
بیمارستان بروم.
دوباره به همان دوستــ دوران جوانے زنگ زدم و گفتمـ : فلانی من خیلی به تو بد ڪردمـ یڪبار جلوی جمع تو را ضایع ڪردمـ، خواهش می ڪنم مرا حلال ڪن. من شاید از بیمارستان برنگردمــ.
بعد در مورد عمل جراحی گفتم و التماس ڪردمـ تا اینکه گفتــ حلال ڪردمـ ، ان شاء الله سالم و خوب برگردی!!🤲🤲
آن روز در نامه عملم ، همان ماجرا را دیدمـ . جوان پشت میز گفت: این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد. اگر رضایت او را نمےگرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را میدادی تا رضایتش را کسب ڪنی.
مگر شوخے است ، آبروی یڪ مؤمن را بردی.
#ادامه_دارد
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
😌👌.•░از ڪسےڪه ڪتاب نمےخونه بترس
از اونےڪه فڪر میڪنه
خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ
.↯🌱↯. Eitaa.com/Rasad_Nama