eitaa logo
رَشتاك!🇵🇸
566 دنبال‌کننده
2هزار عکس
588 ویدیو
37 فایل
- ☁️🔗 وَ ما در آرزوی زیستن تن به مردن نخواهیم داد؛ می‌نویسم که بعدترها از من بخوانی ؛) . بیرون‌پراکنیِ درونیات . https://daigo.ir/secret/6107676899
مشاهده در ایتا
دانلود
-
و عشق را آموخته‌ام از چشم‌هایی که عشق را بلدند !
می‌نشینم رو به ایوانی که ماهِ بالای آسمان آن برایم دست تکان می‌دهد و لبخند ریزی تحویلم می‌دهد. شعمدانی‌ها خوشحال‌اند. البته، همیشه خوشحال نبودند! اصلا نمی‌دانم که عطرِ کدام گل هوش از سرت می‌پرانَد و با بوی کدام گل مَست می‌شوی. حواسم به جای خالیِ صندلی‌ات نبود و فنجانم دوتا شد. در آسمانِ دلم سفره‌ای پهن کرده‌ام از عشق، و هرگز این عشق نخواهد مرد؛ بلکه روز به روز عمیق‌تر خواهد شد. و من، برای نوشتن از تو، هرگز به فکر فرو نخواهم رفت که تمام فکرم را احاطه کرده‌ای. من، برای نوشتن از تو، فقط کافیست که قلم را پیدا کنم :)))
4_5886536675290516728.mp3
7.6M
در قفس و وا کن؛ پروانه‌های دلت و آزاد کن ؛)
-
اینگونه که مرا صدا میزنی درخت ِپیر حیاط را هم صدا کن، شکوفه می‌دهد. می‌دانم.
و قلب من، این عمیق پهناور که هرگز نخواهد مرد؛ آکنده به عطریست که اگر روزی مرا دفن کنند از خاک من عشق خواهد رویید...
درون شیشه‌ی یک موزه می‌رسند به هم کُتِ قدیمیِ تو، دامنِ عتیقه‌ی من...
می‌نویسم که روزی مرا به یاد بیاوری؛ چون قاصدکی در باد . .
می‌نویسم که روزی مرا به یاد بیاوری. می‌نویسم از برای عشق، از برای با تو بودن، و آخرین لبخندی که از جانبِ من خواهی دید. می‌دانی که راه گلوی نَم گرفته را ابرهای سیاهِ چموشِ بدعُنُق چنان سد می‌کنند که حرف زدن انگار تیر خلاصی‌ست به بغضِ ناکامِ جاخوش‌کرده‌. و چشم‌هایی که هرگز نمی‌بینی، گواهِ بارش این تیره‌ابرها هستند هنگامی که نیستی... می‌نویسم که بدانی، با نوشتن از تو زنده خواهم‌ ماند و دَوام خواهم آورد.
هدایت شده از 𝘕𝘰𝘣𝘰𝘥𝘺.
اگر دوست داشتید این پیام رو در کانال‌هاتون بازنشر بدید تا من طبق حسی که از کانال/خودتون می‌گیرم براتون یک سناریو بنویسم و توی اون سناریو توصیف‌تون کنم. می‌تونید لینک کانال‌هاتون رو اینجا قرار بدین.
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ .
دیدم این مشهد چرا هی‌ بی‌قراری می‌کند جای باران، سیل در این شهر جاری می‌کند
مظلوم، همیشه مظلوم خواهد رفت. شهادتت مبارک سید.
عاقلان نقطه‌ی پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند!
داستانِ اردیبهشت به پایان رسید و من هنوز به خانه نرسیده‌ام قصه‌ی خرداد را بباف کلاغ ها، اردیبهشت سر به هوا می‌شوند...
شده گیسوی تورا بوی گلی مست کند؟ و دلت را به دلی یکسره پیوست کند؟
ببخشید اگه فرصت جوابگویی در خود لینک ناشناس نیست؛ یا حالا به هر دلیلی فراموش میشه. لطفاً اگر کاری بود پیام بدید :) https://eitaa.com/Fatimah_kh
و جزئیات، ماندگارترینِ اذهان خواهند بود...
و خاطرات، غریبانه مرا در آغوش می‌گیرند!
پرسیدند: چگونه در میان شلوغی او را پیدا کردی؟ گفت: کدام شلوغی؟! من غیر از او کسی را ندیدم...
4_5947392771282181538.mp3
4.97M
بخوان با من که قصه‌ی شب فرق می‌کند؛ خاطرات، شب‌ها تازه بیدار می‌شوند!
خاطرت، قندِ تلخ‌کامیِ روزهایی‌ست که نیستی. می‌دانی که حضور نداشتن در تنگنای لحظات چه بر سر آدم می‌آورد؛ از زمین و زمان جدایت می‌کند و به دوردست‌هایی می‌کشاند که اگر دلت را به زنجیر هم بکشند، رها نخواهی شد. انگار این خاصیّتِ هجر است خوبِ من! اصلاً، علت این امید کم‌سویی که کور نخواهد شد، همان تلخیِ قهوه‌ی قاب عکسی‌ست که غرقشان شده‌ام. از قهوه حرف می‌زنم و شب، دوباره به یاد تو غزل‌باران می‌شود! مطلوبِ من .
-
باشووا دولانیم جیران ؛)
جمالت را نمی‌بینم، خیالت می‌کُشد اما
-
از خود می‌پرسد که تو با این سال‌ها که گذشت چه کردی؟ بهترین سال‌های عمرت را کجا خاک کردی؟ زندگی کردی یا نه؟