رَشتاك!🇵🇸
-
شکارِ زیباییِ امشب.
نشسته بودم و نگاهم رو به آسمان بود، که دیدم نور سفیدی از پشت کوه لحظه به لحظه پررنگتر میشود. اول هلال سفیدی به اندازهی نوکِ ناخن بالا آمد و بعد کاملتر شد.
درست وقتی که دلتنگی چنگ به گریبانم انداخته بود و طنابِ فاصله را به گردنم میآویخت...
رَشتاك!🇵🇸
- 🤍
خبر نداشتم از عطر گیسویی که تو داری
که شاخه شاخه گلایُل، به لای موی تو بوده
- #فاطیماه
هدایت شده از صندوقچۀ نامهها.
bi-kalam-farancee - 5 - 128 - dibamusics.com.mp3
3.2M
کافیست که صدایم کنی، بگویی فروغ و من به دنیا بیایم و درختها، آفتاب و گنجشکها با من به دنیا بیایند.
@Rashtak
رَشتاك!🇵🇸
کافیست که صدایم کنی، بگویی فروغ و من به دنیا بیایم و درختها، آفتاب و گنجشکها با من به دنیا بیایند
بچهها!
شوقِ زیاد، شوقِ خیلی خیلی زیاد :)))
میدونستید که ما شاعرهای زیادی داریم که شعر و کتاب ندارن؟
وقتی یکی احسان میکنه، به فقیری کمک میکنه، عیادت میکنه، وقتی یکی تماسی میگیره، دلش برای کسی تنگ میشه، از دختر گلفروشِ پشت چراغقرمز گل میخره، نامه مینویسه حتی خیلی ساده؛
اینا همشون یجور شعرن.
عاشقن اینها. بدون اینکه خودشون بدونن.
شاعرای بیشعر خیلی زیادن.
خیلی خیلی زیادن...
رَشتاك!🇵🇸
آنجا هنوز هم رد بوتهای کوچکی در خاک مانده و شاپرك هایی متولد میشوند ... نخلها شاهدند!
بچهها شاپرکمون اومده ایتا :)
نریم پیشش؟
رَشتاك!🇵🇸
-
آقای امام حسین!
ما که روحِ کذابمان همیشه لافِ یاری میزد
اما شما بیشتر از ما نشان دادید. شما صرفاً
حرف نمیزدید، ما صرفاً حرف بودیم.
حرفهای پوچ و توخالی؛ مفت هم نمیاررند.
شما تنهایمان نگذاشتید، شما کنارمان بودید،
مرهم زخمهای لاعلاجمان شدید، ضُماد بر
روی جراحتِ قلبمان بودید و هستید.
حالا که بعد از یک سال دوریتان هنوز هم
دیدار شما نصیبمان نشده، دلتنگی از ناحیۀ
بغض گلو و زخم بر جریحۀ دلمان پافشاری
میکند؛ داریم هرشبه جان میدهیم و...
کلام را ختم بخیر کنیم؛
قراری چیزی؛ یا شاید
رؤیتِ گنبد شما و عمو عباس...
#فاطیماه
هدایت شده از "کُنجِاَمنِمَن"
رَشتاك!🇵🇸
سسسس بچه داره میخوابه،تلوزیون رو خواموش میکنی و نینی رو از روی پات پایین میاری و نگاهش میکنی و دست ک
خدای من!
آخه یه غریبهی دور از کجا انقدر قشنگ و ناز میدونه اون حس مطلوبِ کنج دلت چیه؟ :)))
رَشتاك!🇵🇸
-
و شب،
تمام احساسِ پنهان من در شب نهفته.
تمام خندهها، حرفها؛
و تمام قدمهای آرام و بیدغدغه.
من در شب به خودم میرسم؛
روی همان نیمکتهای میزبان...
هدایت شده از - تقدیمیهامون؛
ماگتون🤍؛
-—-
-[ واماسناریو:
از در بیمارستان که خارج شد انگار تمام انرژیاش تحلیل رفت و همانجا روی نیمکتی نشست، بغض داشت بغضی از جنس دلتنگی ُ حسرت، چرا باید عزیزترین فرد زندگیاش را در این مکان منحوس میدید؟
حس میکرد قلبش دیگر تحمل این بار را ندارد و از شدت غم درون سینهاش مچاله شده .
سرش را در دست گرفت و بغض پر رنجش را رها کرد، درگیر افکار تلخش بود که دستی روی شانهاش نشست سرش را بالا اورد و به دختربچهی روبه رویش خیره شد.
چشم های مظلومی داشت، تابخواهد حرفی بزند دسته گلی از گل های نرگس مقابلش قرار گرفت .
دختر ِکوچک با لحن شیرینی گفت:
- خاله اینو بگیر و گریه نکن، مامانم میگه گل نرگس واسه اقا امام زمانه، هرکی این گل ُبگیره یعنی نگاه اقا بهِشِه .
مات به دختر روبه رویش خیره ماند، دخترك گل را روی پایش گذاشت و دوید ُ از انجا دور شد .
پ.ن: همین که وارد کانالت شدم عطر گل نرگس ُحس کردم، ان شاءالله توجه ویژهی اقا رو داشته باشی🫂
ارسالۍ:⤸ گوشهیآخیشخونه ⤹
دریافتۍ:⤸ رشتاک ⤹
رَشتاك!🇵🇸
ماگتون🤍؛ -—- -[ واماسناریو: از در بیمارستان که خارج شد انگار تمام انرژیاش تحلیل رفت و همانجا روی
و چقدر امشب
با خوندن این متن،
شب باحال و قشنگی شد :)))
ممنونم از حس خوب متنت دختر🤍
رَشتاك!🇵🇸
-
دلم برایت تنگ شده است
و وقتی که میگویم تنگ
نه مثل تنگیِ پیراهن!
دلتنگیِ من
مانند کشتی ای است
که بجای اقیانوس و دریا
او را در حوض خانه انداختهاند…
- عیسوی