رَشتاك!🇵🇸
- 🪕
بعضی شبا
برف ُ کولاک جاده رو پر میکنه
خیابونا رو مه میگیره
ابرا غرش میکنن
ستارهها به سرفه میفتن اما
آیا صبح همه چی سرجاش نیست ؟
- #فاطیماه
رَشتاك!🇵🇸
-
در میان ِ
خشکسالی عاطفهها
ك ِ قحطی
همه جا را برداشته
تو سبز بمان ؛
و برای بلور ِ
نازک ِ روح ناآرامم ترانهی
بودم ، هستم ، خواهم بود
را بخوان !
بگذار با صدای موسیقی ِ
سبز تو ،
چشمم را به روی صبح
باز کنم . .
- #فاطیماه
رَشتاك!🇵🇸
-
از کدام دردت بگویم ؟
از چشم هایت که هجومی از ترس و رعب و
وحشت از آن چکه میکند یا از دستهایی
که از ترس جدایی بر شانههای پدر چنگ
زدهای ؟
از صورت آغشته به خون پاک و بیگناهت
بگویم یا از بغض نیمهتمامی که نمیدانی
از شدت ترست آن را قورت بدهی ؛ یا زجه
بزنی و اشک جمعشده در چشمت صورت
خونینت را بشوید ؟
زخمهایی که جایشان تا ابد بر دیوارۀ قلب
کوچکت حک شدهاند ، تویی که به جای
لالایی شبانۀ مادر ، صدای مهیب خمپاره
گوشت را پر کرده .
عزیز کوچکم ! برای قلب نحیفت هنوز این
زخم ها زود بود . .
- #فاطیماه
رَشتاك!🇵🇸
-
چرا غم پای خود را از گلویم برنمیدارد
چرا دست از پریشانیِ مویم برنمیدارد
#فاطمه_خسروی #فاطیماه
رَشتاك!🇵🇸
-
ای کاش همان دوچرخهی قدیمیِ زنگزدهی
وسط جنگل بودم که کنار کلبهی متروکه به
خواب رفته . ای کاش درخت کاج رفیق
همیشگیام بود و تمام حرفهایم را
میشنید . نه ! او هم همه چیز را دیده ،
راههای تلخ را تنهایی پیموده و شاید بیشتر
از من زمین خورده باشد ، شاید اصلا جای
زخم های بیشتری روی زانوهایش باشد .
چقدر شبیه من هنوز هم امید به زندگی در
چشمانش موج میزند . . .
- #فاطیماه
رَشتاك!🇵🇸
-
شب که میشود نقش عوض میکنیم
در واقع همان آدم اصلی . آدم شبها
به حقیقت خودش نزدیکتر میشود !
آدم دیگری میشویم و صبح به نقش
بازیگریِ خودمان بازمیگردیم . . .
شب عجیب آدم را شبیه خودش میکند .
- #فاطیماه
رَشتاك!🇵🇸
-
ای مظلوم بیپناه !
چه بگویم که کودکانت خیلی زود مفهوم
جنگ را با پوست و گوشت و استخوانشان
فهمیدند ، درک کردندو حتی به ناچار با آن
رو به رو شدند .
چه بگویم از چشمان پریشان مادری که پارۀ
تنش روزهاست در ازدحام بمب و انفجار ،
ناپدید شده . مدام با خود زمزمه میکند :
و شاید که برگردد ؛
و شاید که برگردد . .
- ✍🏻 #فاطیماه
#فلسطین | #غزه
رَشتاك!🇵🇸
-
من عاشق همان
هوای باران ِبیخبری هستم
که غافلگیرانه قطرههایش
روی گونههایم
به رقص در میآیند ؛
موهای آشفتهام را
دگرگونتر از اینی که هست
میکنند و با من میبارند !
و ابرها با من میخوانند
و من برای نخستینبار
زبانشان را میفهمم . .
✍🏻 #فاطیماه
رَشتاك!🇵🇸
-
حوالی تو هنوز پاییز نشده است !
حوالی تو شاخهها به امید شکوفه دادن از
خواب بیدار میشوند؛ میوههای ریز و درشت
به بار آوردهاند و دخترکی با دامن قرمز گیلکی
میوهها را در سبدش میچیند. حوالی تو
پروانهها نمیمیرند؛ شمعها نمیسوزند و
کسی با نامههای کهنهی از راه نرسیده
خودسوزی نمیکند.
حوالی من اما ، همهی شاخه ها خشکیدهاند؛
از درختان به جای میوه، سنگ های سیاه به
ثمر آمده و بعد از رسیدنشان در گلوی آدمها
رشد میکنند. کسی از مردن شبانهی عابری
که در پیاده رو راه میرود خبری ندارد در
سمت چپ سینهی مردم، غبار خوابیده؛
چنان که قبریست که سالها کسی بر روی
آن قطرهآبی نپاشیده باشد . حوالی من از
ابرها صاعقه میبارد و گل بی منت باران در
اوج قحطی رشد میکند. اینجا هیچ چیز
شبیه به دنیای اطراف تو نیست !
اینجا عصر خشکسالی عاطفههاست . .
✍🏻 #فاطیماه
رَشتاك!🇵🇸
_
باران از پشت شیشه برایم دست تکان
میدهد؛ و قطرهها به آغوش شیشهها
پناه میبرند. این عاشقانهترین صحنهی
پاییز است ؛)
#فاطیماه
من خیلی خودم را گم میکنم
لا به لای زمانهای حال
وقتی که در حیاط خانه قدم میزنم و
ناگهان میایستم
و با خودم میگویم که کجا ایستادهام ؟!
اصلا در چه فکری بودم
که راهم را اشتباهی آمدم ؟
کجا میخواستم بروم ؟
چرا دمپاییام لنگه به لنگه است
و حواسم نیست ؟
و اما مکث میکنم
من میدانم چرا
میدانم چون ،
همهی اینها به تو ختم میشود . .
✍🏻 #فاطیماه
رَشتاك!🇵🇸
- 🍂
و الان به تو میگویم که
باز هم با من حرف بزن !
بیشتر از قبل
بیشتر از هر وقت دیگری
که بودن ها پررنگتر بودند ؛
درست در لحظاتی که باران
با اشکهای عابران پیاده همراهی میکند ،
میفهمم که آتش سوزی زیر باران هم
غیر ممکن نیست . .
✍🏻 #فاطیماه
در این بوم سوختهی سیاه، آسمان به نیلی
کبود یک یاس، میهمان شده بود. صدای
خیس دری چوبی، سکوت خانه را برهم میزد.
آغوش بی جانی داشت سخن میگفت.
چقدر اینجا عطر یاس پیچیده !
و اکنون که گنبد کبود آسمان، لب خاک پهلو
گرفته، خلاصهی آسمان بدون نور، سیاهی
عمیق یک چاه است در دل نخلستان.
یا صدای فریاد خاموشی که دل شب را
میخراشید و داشت با ستارگان برای ماه،
سوگواری میکرد.
اشکهایی که خاک را با غم میشست.
و آتش، نورش را از او میگرفت و گستاخانهتر
از قبل درونش شعله میکشید.
اکنون صدایی که زمزمه تمام شب بیداریها بود.
صدای شکستن دلی کوچک، شکستن پهلوی
آسمان و گرگ و میش آن در غروب نور به
کبودی یاسی که آغوش خاک، خانهای ابدی
برایش ساخته بود . .
شبی که موعد معراج بود و مدینه زیر خاک به
دنبال نور میگشت.
#فاطمه_خسروی | #فاطیماه
#ایام_فاطمیه | #فاطمیه
رَشتاك!🇵🇸
- نمیشد برش داشت و به آغوشش گرفت؟
کاش میشد ماه را محکم در آغوشش گرفت
غافلی دل! ماه من هرجاست، جز نزدیک من...
#فاطیماه
رَشتاك!🇵🇸
- یه چیز بگم خوشحال شید امشب یکی از همون قلبآبیا حرم آقا امام رضا'؏ یادمون کرده رزق شبنشینیِ امشب
با تو آرام شدن، رزق منِ بی سرو پاست
تک تکِ ثانیهها را به فدایت کردم . .
🔗 #فاطیماه
مینویسم که روزی مرا به یاد بیاوری.
مینویسم از برای عشق، از برای با تو بودن،
و آخرین لبخندی که از جانبِ من خواهی دید.
میدانی که راه گلوی نَم گرفته را ابرهای سیاهِ
چموشِ بدعُنُق چنان سد میکنند که حرف
زدن انگار تیر خلاصیست به بغضِ ناکامِ
جاخوشکرده.
و چشمهایی که هرگز نمیبینی، گواهِ بارش
این تیرهابرها هستند هنگامی که نیستی...
مینویسم که بدانی، با نوشتن از تو زنده
خواهم ماند و دَوام خواهم آورد.
#فاطیماه