eitaa logo
رَشتاك!🇵🇸
566 دنبال‌کننده
2هزار عکس
588 ویدیو
37 فایل
- ☁️🔗 وَ ما در آرزوی زیستن تن به مردن نخواهیم داد؛ می‌نویسم که بعدترها از من بخوانی ؛) . بیرون‌پراکنیِ درونیات . https://daigo.ir/secret/6107676899
مشاهده در ایتا
دانلود
ببخشید اگه فرصت جوابگویی در خود لینک ناشناس نیست؛ یا حالا به هر دلیلی فراموش میشه. لطفاً اگر کاری بود پیام بدید :) https://eitaa.com/Fatimah_kh
و جزئیات، ماندگارترینِ اذهان خواهند بود...
و خاطرات، غریبانه مرا در آغوش می‌گیرند!
پرسیدند: چگونه در میان شلوغی او را پیدا کردی؟ گفت: کدام شلوغی؟! من غیر از او کسی را ندیدم...
4_5947392771282181538.mp3
4.97M
بخوان با من که قصه‌ی شب فرق می‌کند؛ خاطرات، شب‌ها تازه بیدار می‌شوند!
خاطرت، قندِ تلخ‌کامیِ روزهایی‌ست که نیستی. می‌دانی که حضور نداشتن در تنگنای لحظات چه بر سر آدم می‌آورد؛ از زمین و زمان جدایت می‌کند و به دوردست‌هایی می‌کشاند که اگر دلت را به زنجیر هم بکشند، رها نخواهی شد. انگار این خاصیّتِ هجر است خوبِ من! اصلاً، علت این امید کم‌سویی که کور نخواهد شد، همان تلخیِ قهوه‌ی قاب عکسی‌ست که غرقشان شده‌ام. از قهوه حرف می‌زنم و شب، دوباره به یاد تو غزل‌باران می‌شود! مطلوبِ من .
-
باشووا دولانیم جیران ؛)
جمالت را نمی‌بینم، خیالت می‌کُشد اما
-
از خود می‌پرسد که تو با این سال‌ها که گذشت چه کردی؟ بهترین سال‌های عمرت را کجا خاک کردی؟ زندگی کردی یا نه؟
برای من که پُرم از فراق، قصه نگو اگر کتاب تو باشی کتابخانه منم!
هدایت شده از - کنج‌اتاقم -
هجر به استخوان رسيد وصل دوا نمی‌کنی؟
-
رَشتاك!🇵🇸
-
مخدوم مهربان من! از آن زمان که رشتۀ مراودت حضوری گسسته و شیشۀ شکیبایی از سنگ تفرقه و دوری شکسته، اکنون مدت دو سال افزون است که نه از آن طرف بَریدی و سلامی و نه از این جانب قاصدی و پیامی، طایر مکاتبات را پر بسته و کلبۀ مراودات را در بسته...
خوب شد نيستى ببينى كه دوست‌دارت هنوز هم تنهاست او كه تكرار مى‌كند با خود اشك، تنها سلاحِ بى‌كس‌هاست
‌دیدار تو گر صبح ابد هم دهدَم دست من سرخوشم از لذت این چشم به راهی...
آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق با آن نتوان گفت که بیدار نباشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- و هرگاه که باران ببارد، من به یادت خواهم افتاد.
-
رَشتاك!🇵🇸
-
چند روزی به انتظار نشستم؛ تا اینکه موعدش رسید و دست به چانه منتظر خبر رسیدن نامه بودم. اصلاً اهالی این خانه می‌دانند که کلماتِ دست‌نوشتۀ روی کاغذ که خیلی ماهرانه احساسات لطیف یک قلبِ دردکشیده را انتقال می‌دهند، چقدر برایم ارزش و بها دارد. امان از دلتنگی که حصاری‌ست بر دلِ بی‌طاقت و شوریدۀمان. و اکنون که رشتۀ دیدارمان گسسته شده و مجال صحبت نیست، چرا دست به دامان کلمات نشویم؟! همینکه نامه به دستم رسید، تا دست بجنبانم و تای این کاغذ را باز کنم انگار که قلبم داشت از سختیِ لحظاتی که دیگر طاقت انتظار نداشتند، از سینه می‌زد بیرون. داشتم از ذوق بالا و پایین می‌پریدم که دیدن خط اول نامه همان و آب شدن چند مَن قند در دلِ افسارگسیختۀام همان... این داستان: معجزۀ کلمات.
ریاضی؟ زجرِ مطلق.
-
رَشتاك!🇵🇸
-
تاریخ نمی‌نویسم؛ تاریخ نوشتن کار دست آدم‌ها می‌دهد. روزی که نباید چیزی را به یاد می‌آوری که چنان تورا در خودش حل کرده، که اِنزِجار یأس و ناامیدی چنگ به گلویت می‌اندازد و رهایت نمی‌کند. امروز اما خوب است؛ کمی از آن را در قلبم نگه می‌دارم و باقی را دور می‌ریزم. غرق شدن را دوست دارم. غرق شدن در رویاهایی که خیلی دوراند. اما، الان روی قلبی که شیشه‌خرده‌هایش پای هر آدمی را زخمی کرده حک می‌کنم که: روزی به سراغت خواهم آمد؛ من!
و هنگامی که داشتم خاکستر می‌شدم گُر گرفتم!
هدایت شده از *تقدیمی بــلو
*/ @Rashtak🐣🤍 *جوجو فنچول