🥀💐🕊🌺🕊🌴🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس
#ماه_رمضان
#رزمندگان_اسلام
#دفاع_مقدس
#قسمت_دوم
بعد از صرف افطار به من ابلاغ شد كه بايد بار خود را به خطوط مقدم در تنگه چزابه ببرم و من هم اجراي دستور كرده، از سوسنگرد به طرف بستان و از آنجا به طرف تنگه چزابه به راه افتادم.
شب تاريكي بود و چشم چشم را نميديد. تيراندازي سربازان عراقي با تيربار و تفنگ ادامه داشت و گلولههاي سرخرنگ از چپ و راست كاميونم رد ميشدند و هرچند دقيقه يك بار صداي انفجار گلوله خمپارهاي در اطراف جاده سكوت شب را درهم ميشكست. گويا تا خط مقدم دشمن فاصله زيادي نبود.
به عقبه يگان در خط رفتم و موقعيت دشمن را از بچهها جويا شدم. گفتند خط مقدم ما با خطوط دشمن بيش از 150 متر فاصله ندارد و تنها خطوط عملياتي است كه اين قدر فاصله خط خودي با دشمن نزديك است.
كمي ترس وجودم را دربرگرفته بود و تنها چيزي كه در آن لحظه به فكرم ميرسيد استمداد از خداوند بزرگ بود و نذر كردم اگر به سلامت از آن منطقه به وطنم برگردم 100 نفر فقير را به افطاري دعوت كنم.
#ادامه_دارد ...
#راوی
غلامرضا حيرت مفرد
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 روابط عمومی انتظامی بروجرد
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس
#ماه_رمضان
#رزمندگان_اسلام
#دفاع_مقدس
#قسمت_اول
سحری خوردن کنار آرپیجی و مسلسل، وضو با آب سرد و قنوت در دل شب توصیف ناشدنی است.
ربّنای لحظات افطار از پایان یک روزه خبر میداد، ربّنایی که تمام وجود رزمندگان مملو از حقانیت آن بود.
بچهها با اشتیاق فراوان برای نماز مغرب و عشا وضو میگرفتند، ماشین توزیع غذا به همه چادرها سر میزد و افطاری را توزیع میکرد.
سادگی و صمیمیت در سفره افطار ما موج میزد و ما خوشحال از اینکه خدا توفیق روزه گرفتن را به ما هدیه داده بود سر سفره مینشستیم و بعد از خواندن دعا با نان و خرما افطار میکردیم.
#ادامه_دارد ...
راوی :
حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر محمدی
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 روابط عمومی انتظامی بروجرد
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
#دوران_سربازی
ماه مبارک رمضان
مسئول آشپزخانه
#قسمت_چهارم
هر لحظه که به پایان مرخصی ابراهیم نزدیک میشود، نگرانی یونس هم بیشتر میشود
از گروهبان میخواهد: اگر میشود، باز هم برایش مرخصی رد کن؛ من میروم راضیاش میکنم نیاید پادگان
گروهبان میخندد و میگوید: ماه رمضان یک ماه است. الان تازه پنج روزش رفته. من چه طور بیست و پنج روز مرخصی برایش رد کنم
یونس میگوید: از مرخصیهای من کم کن. اگر ابراهیم را دوست داری، نباید اجازه بدهی تا آخر ماه رمضان بیاید پادگان ، اگر بیاید و اوضاع اینجا را ببیند، حتماً با سرلشکر درگیر میشود
ششمین روز ماه رمضان است.
چند ساعت تا افطار مانده است
ابراهیم آرام و قرار ندارد.
شده است مثل اسفند روی آتش
خبرهایی که از پادگان به گوش رسیده، مردم را عصبانی کرده چه رسد ابراهیم که مسئول آشپزخانه پادگان است
مردم می گویند: « سرلشکر ناجی، روزه داران را با شلاق و بازداشت مجبور به روزه خواری میکند
او به زور در گلوی روزه داران آب میریزد
ابراهیم هر چه فکر میکند، بیشتر عصبانی میشود اما سعی میکند ناراحتیاش را از کربلایی و ننه نصرت مخفی کند
بند پو تینهایش را محکم میبندد و ساکش را به دوش میاندازد و خداحافظی میکند
ننه نصرت باز هم میگوید آخر ننه چه طور شد یک دفعه تصمیم ات عوض شد مگر نگفتی تا آخر ماه پیش ما میمانی
#ادامه_دارد...
🌹 🌹لینک کانال روابط عمومی انتظامی بروجرد
👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/Ravabet_o_entezamib
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
#دوران_سربازی
ماه مبارک رمضان
مسئول آشپزخانه
#قسمت_هشتم
این حرف گروهبان، #ابراهیم را سخت به فکر فرو میبرد.
او غرق در فکر است که به تانکر آب میرسد.
وقتی درجه دارها لیوان را به دهانش میچسبانند، دهانش را میبندد. آنها با شلاق و چماق می افتند به جانش. آن قدر میزنندش تا از #هوش میرود. آنگاه دهانش را به زور باز میکنند و یک #لیوان آب گرم در گلویش میریزند.
یونس و گروهبان باز هم التماس میکنند؛ اما مرغ #ابراهیم فقط یک پا دارد. او مدام حرف خودش را تکرار میکند. من باعث شدم سربازها کتک بخورند. من باعث شدم سرلشکر زورکی هر روز یک #لیوان آب تو حلقوم #روزه_دارها بریزد. حالا هم باید خودم جبرانش کنم. باید کاری کنم سربازها با خیال راحت تا آخر #ماه_رمضان_روزه بگیرند. باید شر سرلشکر را از سر سربازها کم کنم.
گروهبان با عصبانیت میگوید: «آخر او سرلشکر است و تو فقط یک سربازی. هیچ میفهمی چه داری می گویی؟»
#ابراهیم که از بحث کردن خسته شده، به شوخی میگوید: «او سرلشکر است... من هم آشپزم. آشپز اگر نتواند آشی بپزد که رویش یک #وجب روغن باشد، اصلاً به درد آشپزی نمیخورد.»
#ادامه_دارد
🌹🌹لینک کانال روابط عمومی انتظامی بروجرد
👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/Ravabet_o_entezamib
🌹🕊🏴🕊🏴🕊🌹
#وقایع_بعد_از_عاشورا
#و_شهادت_امام_حسین_ع
#قسمت_اول
راوی می گوید: عصر عاشورا، ابن سعد سر شریف و مبارک امام حسین علیه السلام را به خولی و حمید ابن مسلم ازدی داد تا آن را نزد عبید الله ابن زیاد ببرند، سپس فرمانی صادر کرد که بقیه سر ها را که متعلق به اصحاب و خاندان حسین علیه السلام بود را بشویند سپس آن ها را همراه شمر و قیس ابن اشعث و عمرابن حجاج به کوفه فرستاد، آن ها سر ها را برداشته و به سمت کوفه حرکت کردند. ابن سعد روز عاشورا و روز یازدهم محرم نیز در کربلا بود. سپس کسانی که از خاندان و عیال امام حسین علیه السلام باقی مانده بودند را برداشت و از کربلا خارج شد.
هنگامی که ابن سعد به اتفاق اسیران به طرف کوفه کوچ کردند گروهی از بنی اسد که در منطقه غاضریه سکونت کرده بودند به قتلگاه شهیدان آمده بر اجساد پاک آنها نماز خواندند و امام حسین علیه السلام را در محلی که اکنون مرقد شریف آن حضرت است دفن کردند و علی اکبر را در پایین پای مبارک دفن کردند و نیز در پایین پای مبارک قبری حفر کردند و اجساد پاک شهیدان را که در راه یاری حسین علیه السلام سر از بدنشان جدا و آنان را آماج تیرها و نیزه ها کرده بودند، در آن دفن کردند و بدن پاک حضرت قمربنی هاشم علیه السلام ا در محلی که کمر حسین علیه السلام شکسته و دل رسول خدا صلی الله علیه و آله را داغدار ساخته و سر راه غاضریه قرار گرفته و هم اکنون محل طواف فرشتگان است دفن کردند.
#ادامه_دارد ...
روابط عمومی انتظامی بروجرد 🏴🕊
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀
#وقایع_بعد_از_عاشورا
#و_شهادت_امام_حسین_ع
#قسمت_یازدهم
گرداندن سر شریف امام حسین علیه السلام در کوفه (۱)
از زید ابن ارقم روایت شده وقتی که آن سر مقدس را عبور می دادند من در خانه ی خویش بودم و آن سر را بر نیزه کرده بودند. چون مقابل من رسید، شنیدم که این آیه را تلاوت می فرماید:
«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كاَنُواْ مِنْ ءَايَاتِنَا عجََبًا»
سوگند به خدا که موی بر اندام من برخاست و صدا زدم که یا ابن رسول الله! امر سر مقدس تو والله از قصّه ی اصحاب کهف و رقیم عجیب تر است. روایت شده که به شکرانه قتل حسین علیه السلام چهار مسجد در کوفه بنیان کردند. نخستین را مسجد اشعث نامیدند، دوم مسجد جریره، سوم مسجد سماک، چهارم مسجد شبث ابن ربعی لعنهم الله و به خاطر این بنیان ها شادمان بودند. سپس ابن زیاد دستور داد که سر شریف امام حسین علیه السلام را در کوچه ها شهر کوفه بگردانند.
راوی می گوید: ابن زیاد بالای منبر رفته، پس از حمد و ثنای الهی در ضمن سخنرانی خویش گفت: حمد و سپاس مخصوص خداوندی است که حق را ظاهر ساخت و اهل حق را پیروز نمود، او که یاور امیرمؤمنان(یزید ملعون) و پیروانش بود، دروغگو پسر دروغگو را کشت!!! تا ابن زیاد این سخن را گفت قبل از این که بتواند کلام دیگری بر زبان جاری کند، عبدالله ابن عفیف ازدی که از برگزیدگان شیعه و از زهّاد زمان بود و دو چشم راست و چپش یکی را در جنگ صفّین و دیگری را در روز جنگ جمل از دست داده بود، از جای برخاست، او کسی بود که پیوسته در مسجد اعظم کوفه به سر می برد و تمامی روز را تا شب به نماز مشغول بود، او خطاب به ابن زیاد گفت: «ابن زیاد! دروغگو و پسر دروغگو تو هستی و پدر تو و کسی که تو را بر ما گماشته و پدر نابکار اوست. ای دشمن خدا! آیا فرزندان رسول خدا را می کشی و بر بالای منبر مسلمانان اینگونه سخن می گویی!؟» راوی می گوید: ابن زیاد خشمگین شده و بانگ برآورد که: چه کسی این سخنان را گفت؟
عبدالله گفت: «من بودم ای دشمن خدا ! آیا فرزندان پاک و مطهری که خداوند هرگونه آلودگی را از آنان دور ساخته می کشی و فکر می کنی که با وجود این مسلمان را نیز می باشی؟
ای وای(بر این مصیبت) کجایند مهاجرین و انصار تا از امیر طغیانگر تو یزید که خود و پدرش(معاویه) به زبان پیغمبر جهانیان لعنت شده اند، انتقام بگیرند؟!»
راوی می گوید: خشم ابن زیاد زیاد شد تا اندازه ای که رگ های گردنش متورم شده و گفت: این مرد را نزد من آورید! نوکران ابن زیاد برای انجام دستور او دویدند تا عبدالله را دستگیر نمایند. در این حال بزرگان قبیله ازد که از پسر عموهای عبدالله می شدند نیز به پا خواستند و عبدالله را از دست مأموران ابن زیاد گرفته و او را از مسجد خارج ساخته و به خانه اش رسانیدند.
] ابن زیاد چون توان مبارزه با ایشان را نداشت صبر کرد تا شب فرارسید، آنگاه فرمان داد تا عبدالله را از خانه بیرون کشیدند و گردن زدند، سپس بدنش را در سبخه(زمین شوره زار) به دار آویختند .
#ادامه_دارد ...
🏴 روابط عمومی انتظامی بروجرد 🌹🏴
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀
#وقایع_بعد_از_عاشورا
#و_شهادت_امام_حسین_ع
#قسمت_دوازدهم
گرداندن سر شریف امام حسین علیه السلام در کوفه (۲)
ابن زیاد گفت: بروید این کور ازد را که خدا نور را از دلش برده همچنان که از دیده اش برده نزد من آورید. به منزل او رفتند و چون قبیله ازد مطلع شدند با قبائل جمع شدند تا از او دفاع کنند و خبر به ابن زیاد رسید. او هم قبائل مضر و یمن را جمع آوری کرد و به فرمانده ای محمد ابن اشعث به جنگ آنها فرستاد. راوی می گوید: نبرد سختی درگرفت و جمعی عرب کشته شدند و اصحاب ابن زیاد خود را به در خانه عبدالله رسانیده و آن را شکستند و میان خانه رفتند و دخترش فریاد می زد از آنچه دوری می کردی به سرت آمد و لشکر آمدند؛ گفت: نترس شمشیر مرا بده. شمشیرش را به او داد و از خود دفاع می کرد و رجز می خواند. دخترش می گفت: پدرجان کاش مرد بودم و امروز مقابل تو با این نابکاران و کشنده های عترت نیکان می جنگیدم، لشکر از هرطرف او را محاصره کرده بودند و او از خود دفاع می کرد و کسی به او دست نمی یافت و از هر سو می آمدند، دخترش به او خبر می داد تا لشکر زیاد شدند و او را در تنگنای محاصره گذاشتند و دخترش فریاد زد که پدرم را احاطه کردند و او یاوری ندارد. و او شمشیر خود را می چرخانید. راوی می گوید: حمله را ادامه دادند و او را دستگیر کردند و نزد ابن زیاد بردند و ابن زیاد به او گفت: حمد و سپاس خدایی را که تو را رسوا کرد.
عبدالله گفت: ای دشمن خدا ! برای چه مرا رسوا کرد؟ ابن زیاد گفت: ای دشمن خدا ! درباره عثمان چه می گویی؟
در جوابش گفت: ای پسر بنده علاج و زاده مرجانه، دشنامی هم به او داد، تو به عثمان ابن عفان چکار داری که خوب کرد یا بد، اصلاح کرد یا تباه، خدای تبارک و تعالی سرپرست خلق خویش است و میان آن ها و عثمان به عدالت و حق حکم می کند. تو از پدرت و خودت و از یزید و پدرش از من بپرس. ابن زیاد گفت: به خدا از تو نمی پرسم، تا با غصّه بمیری. عبدالله گفت: اَلحَمدُلله رَبِّ العَالَمِینَ، من از خدای خود درخواست کرده بودم که شهادت را روزی من کند پیش از آن که مادر تو را بزاید و از خدا خواسته بودم آن را به دست بدترین خلق خود و مبغوضترین آنان نزد او بنهد و چون چشمانم کوره شده بود ناامید بودم و اکنون بحمدالله پس از نا امیدی آن را به من روزی کرد و دانستم که دعای همیشگی مرا اجابت کرده است. ابن زیاد گفت: گردنش را بزنید، گردن او را زدند و در سبخه او را به دار آویختند .
#ادامه_دارد...
روابط عمومی انتظامی بروجرد 🌹🏴
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀
#وقایع_بعد_از_عاشورا
#و_شهادت_امام_حسین_ع
#قسمت_چهاردهم
#در_راه_شام
پس از این رویداد ها ابن زیاد سر مقدس امام حسین علیه السلام را با سه نفر به سمت یزید فرستاد و دستور داد تا زنان و کودکان را آماده سفر کنند و بر گردن علی ابن الحسین علیهماالسلام غل و زنجیر بزنند و آنها را همراه شمر و محفر ابن ثعلبه به دربار یزید حرکت دهند .
راوی می گوید: پیر مردی نزدیک اسرا آمد و خطاب به حرم حسین و بانوان آن حضرت که کنار مسجد ایستاده بودند، گفت: حمد و سپاس مخصوص خدایی است که شما را به قتل رسانید و هلاک نمود و با کشته شدن مردان شما، شهرها را امنیت بخشید و امیر مؤمنان را بر شما مسلط ساخت .
حضرت امام علی ابن الحسین علیهماالسلام به او فرمود: «ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟» پیرمرد گفت: آری! حضرت فرمودند: «آیا معنای این آیه «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى » را می دانی؟بگو ای پیامبر! من برای انجام رسالت خویش از شما اجر و مزدی نمی خواهم، جز این که با خویشاوندان من نیکی نمایید؟» پیرمرد گفت: آری! این ایه را درقرآن خوانده ام.
حضرت امام سجاد علیه السلام فرمودند: «خویشاوندان پیغمبر، ما هستیم. ای پیر مرد! آیا در سوره بنی اسراییل خوانده ای که: «حق خویشاوندان و نزدیکان را ادا نما؟»
فرمودند: «آن خویشاوندان و نزدیکان (که مراد آیه می باشد) ماییم، ای پیرمرد! آیا این آیه را خوانده ای : « بدانید هرآنچه به عنوان غنیمت و سود می برید، خمس آن متعلّق به خدا و رسول او و نزدیکان رسول خدا می باشد.»؟
پیرمرد گفت: آری!
حضرت امام سجاد علیه السلام به او فرمودند:« ماییم خویشان و نزدیکان حضرت پیامبر، آیا این آیه را خوانده ای:« همانا خداوند اراده کرده است که هرگونه رجس و ناپاکی را از شما خاندان دور کرده و شما را پاک و پاکیزه گرداند.»
پیرمرد گفت : آری! این آیه را نیز خوانده ام! حضرت امام سجاد علیه السلام فرمود : « ماییم آن خاندانی که خداوند آیه تطهیر را در شأن و منزلتشان نازل نمود.» راوی گفت: پیرمرد سکوت نمود، در حالی که آثار پشیمانی در چهره اش نمایان بود، پس از لحظاتی گفت: تو را به خدا قسم می دهم، آیا این آیات قرآن در شأن شما نازل شده است؟
حضرت امام سجاد علیه السلام فرمودند: «به خدا سوگند، بی هیچ شکّ و تردید، ما همان خاندان هستیم و به حقّ جدم رسول خدا که همان خاندانیم.»
#ادامه_دارد...
روابط عمومی انتظامی بروجرد 🌹🏴
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀
#وقایع_بعد_از_عاشورا
#و_شهادت_امام_حسین_ع
#قسمت_شانزدهم
#ورود_اهل_بیت_ع_به_شام
بنا به بعضی قول ها ، #اول_ماه_صفر سالروز ورود اسرای اهل بیت (ع) به شام است .
با خبر رسیدن اسرای اهل بیت (ع) به شهر دمشق، یزید احکامی را اجرا کرد از جمله آن احکام این بود: جارچیان در شهر جارزدند سرهای بریده و زنان و اطفال کسانی به شهر وارد میشوند که دشمنان ما بوده و قصد براندازی حکومت عازم عراق بودهاند، که خلیفه زمان ابن زیاد آنها را کشته است. هرکس خلیفه را دوست دارد امروزباید شادی کند.
شامیان نیز سنگ تمام گذاشتند وبه خوبی دستور حاکم را انجام دادند. بر فراز بامهای خانهها بیرقهای رنگارنگ برافراشتند و در هرمعبری بساط شراب پهن شد. همه مردم به یکدیگر تبریک میگفتند. مردم شهر لباسهای رنگارنگ پوشیدند و خود را آراستند.
آواز شادی آوازخوانان بلند بود و مردم گروه گروه، شادی کنان به سوی دروازه شهرکوفه رفتند و عدهای از شهر خارج شده بودند. در این روز بود که اهل بیت(ع) را که مصیبت زده و داغدار بودند، همراه با نیزه دارانی که رأس مطهر شهدا را حمل میکردند، به دمشق وارد کردند.
ام کلثوم به شمر لعنته الله علیه فرمود: ما را از دروازه ای وارد دمشق کنید که مردم کمتری انجا باشند تا چشم هایشان به نوامیس جلب نشود. شمر نیز برخلاف گفته آن حضرت، اسرا را به همراه نوامیس رسول خدا از شلوغ ترین دروازه شهر وارد دمشق کرد.
مردم با دیدن خاندان نبوت، دهان به ناسزا گشودند و اهل بیتی که برای نجات اسلام به اسارت گرفته شده بودند را خارجی نامیدند. طبق برخی روایات، اهل بیت (ع) را سه روز در دروازه شهر دمشق نگاه داشتند و سپس وارد شهر کردند .
#ادامه_دارد...
🥀 روابط عمومی انتظامی بروجرد 🌹🏴
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀
#وقایع_بعد_از_عاشورا
#و_شهادت_امام_حسین_ع
#قسمت_هفدهم
#ورود_اهل_بیت_ع_به_شام
روایت #سهل_بن_سعد از صحابی پیامبر اکرم (ص)
به قصد زیارت بیتالمقدس از مدینه خارج شدم. در میان راه به شام وارد شدم، شهری دیدم پر آب و درخت و با خانههای بلند و منازل فراوان! دیدم که بازارها را تزیین کردهاند و پردهها آویختهاند و زینت کرده و شاد و خوشحالند و دف و طبل و ساز مینوازند. با خود گفتم شاید امروز شما میان عیدی دارید که من نمیشناسم! از مردم پرسیدم: آیا در شام عیدی دارید که ما آن را نمیشناسیم؟
گفتند: ای پیرمرد! مگر تو در این شهر غریبی؟! گفتم: من سهل بن سعدم، پیامبر خدا(ص) را دیدهام و از او حدیث شنیدهام! گفتند: ای سهل ما تعجب داریم چرا خون از آسمان نمیبارد و چرا زمین سرنگون نمیشود و ساکنانش را فرو نمیبرد؟ گفتم: چرا این گونه شود؟! گفتند: این فرح و شادی برای آن است که سر مبارک حسین بن علی(ع) را از عراق برای یزید هدیه میبرند و اکنون میرسد. گفتم: شگفتا! سر حسین(ع) را هدیه میبرند و مردم خوشحالی میکنند؟! پرسیدم: از کدام دروازه میآورند؟ مردم به دروازهای به نام «دروازه ساعات» اشاره کردند.
به سوی آن دروازه رفتم. در آنجا بود که دیدم پرچمهای کفر و ضلالت پی در پی آمد، ناگاه دیدم اسب سواری آمد به دستش نیزه سرشکستهای بود و سری بر آن قرار داشت که شبیهترین صورتها به پیامبر خدا(ص) بود. همراه آنها زنانی سوار بر شتران برهنه و بدون جهاز را آوردند.
به یکی از آنان نزدیک شدم و به او گفتم: ای دختر! تو کیستی؟ گفت: سکینه دختر حسین(ع)! به او گفتم: من صحابه جد شمایم، آیا درخواستی از من داری؟ من سهل بن سعد هستم که پیامبر(ص) را دیده و از او حدیث شنیدهام. سکینه گفت: «به این بدبختی که سر پدر بزرگوارم را دارد، بگو از بین ما بیرون رود و سر را جلوی ما ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند که ما حرم پیامبر(ص) خداییم»!
به حامل سر نزدیک شدم و به او گفتم آیا درخواست مرا اجابت میکنی تا در عوض چهارصد دینار بگیری؟ گفت: حاجت تو چیست؟ گفتم: «سر را جلوتر از اهل حرم حرکت بده. سر را از میان زنان بیرون ببر و پیشتر از آنان برو. او چنین کرد و من هم آنچه را وعده داده بودم به او پرداختم.
پی نوشت :
تنها درخواست اهل بیت(ع) پنهان ماندن اهل حرم از دیدگان مردان نامحرم است. این درخواست دغدغه بزرگ و رنج درونی اهل بیت(ع) را آشکار میکند. آنان از رنجها و سختیها و آزارهای فراوان جسمی دژخیمان یزید در اینجا هیچ سخنی نمیگویند و تنها شکنجه روحی و آزار درونی بر اثر نگاههای بیگانگان و مردان بنیامیه در جشن دشمنان هنگام ورود به شام را مطرح میکنند و درصدد مهار این بیاحترامی و رهایی از نظرهای تحقیرآمیز بیگانگان هستند.
#ادامه_دارد...
روابط عمومی انتظامی بروجرد 🌹🏴
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#شهیدانه
#دوری_شهدا_از_گناه
#شهید_والامقام
#احمدعلی_نیری
#قسمت_اول
در تابستان ۱۳۴۵ در روستای آینه ورزان دماوند چشم به جهان گشود.
از همان زمان کودکی به حق الناس و نماز اول وقت بسیار حساس بود.
در مقابل معصیت و گناه واکنش نشان میداد.
همه میدانستند که اگر در مقابل او غیبت کسی را بکنند با آنها برخورد سختی خواهد کرد.
او در تاریخ ۲۷ بهمن ماه سال ۱۲۶۴ و در سن ۱۹ سالگی طی عملیات والفجر ۸ به آرزوی دیرینهاش یعنی #شهادت ، رسید.
#احمدعلی یکی از شاگردان خاص آیت الله حق شناس بود.
دکتر محسن نوری یکی از دوستان #شهید بود که از دوران کودکی با او همراه بوده و خاطرات مشترکی با این #شهید_والامقام و عارف مسلک داشته است.
او در مورد نحوه تحول این #شهید که با وجود سن کمش مراتب عرفانی زیادی را طی کرده بود به ذکر خاطرهای از زبان خود #شهید اشاره میکند.
این خاطره در کتاب «عارفانه» کاری از «گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی» نقل شده است .
رفتار و عملکرد #احمد با بقیه فرق چندانی نداشت.
در داخل یک جمع همیشه مثل آنها بود با آنها میخندید با آنها حرف میزد و...
#احمد هیچ گاه خود را از دیگران بالاتر نمیدانست. در حالی که همه میدانستیم که او از بقیه به مراتب بالاتر است.
#ادامه_دارد ...
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴