eitaa logo
روانشناسی
6.7هزار دنبال‌کننده
450 عکس
1.7هزار ویدیو
10 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روانشناسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مبنای حجاب نگاه مردان نیست ... کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری و تربیت فرزند ، رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
27.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀زندگی در گروِ حل مشکلات است نه حذف مشکلات کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
قرب به اهل بیت ۱۵.mp3
14.13M
💔 احساس تنهایی، یاس، شکست، افسردگی، پوچی، عقده‌ها و کینه‌ها و ... نشانه‌ی عدم تقرب انسان به غیب (الله/ خانواده آسمانی و ...) است! چگونه باید جبرانش کرد؟ مجموعه (علیهم‌االسلام) ۱۵ | کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
روانشناسی
#خاطرات_تلخ که با حضور او تلخ و شیرین می شود قسمت دوم به دلم بد اومده بود ٢٨ خرداد سالگرد فوت همس
که با حضور او تلخ و شیرین می شود قسمت سوم من گفتم نه نميرم صادق تو ماشين سوخته بود من كجا مي رفتم ؟ بعد از مدتی اقا رمضان دوست همسرم رسيده بود و اومده بود جلو ببينه چي شده كه ديدند ماشين ماست اقا رمضان اصرار كرد بريم بيمارستان با اقا رمضان همسرش راهی بیمارستان شدیم به خودم گفتم كه براي صادق كه دیگه نمی شه کاری بكنم بايد برم پيش عليرضا تنهاست منتها سفارش كردم دست و پاي صادق رو صاف كنيد تا موقع دفن مشكل نداشته باشه روزهاي قبلش براي اولين بار خواب ديده بود و جنب شده بود ديگه نموند تو اين دنيا كه آلوده بشه هر چند كه اين اواخر خيلي مومن تر شده بود اما به هر حال هر انچه از دوست رسد نيكوست دستم سوخته بود و پوست روي شصتم آويزيون شده بود و صورتم هم كمي سوخته بود من اصلا احساس درد و سوزش نداشتم ديديد گاهي سرتون به كاري گرمه دستتون خراش برميداره و يا می بره به كارتون ادامه مي ديد و اصلا متوجه نمی شید من به سوختگيم كاري نداشتم دومي خيلي وابسته بود و همه جا فقط با خودم مي رفت الان كلا تنها بود منو بردند بيمارستان توي راه مهري خانم همسر آقا رمضان هي بي قراري مي كرد هي گريه مي كرد ايشون عقب پيش من نشسته بود اما اقا رمضان با زبون بي زبوني بهشون تذكر مي دادند كه جلوي من نبايد بي قراري كنه بنده خدا اذيت شده بود خودم هم اگر براي كسي ديگه اتفاق افتاده بود گريه مي كردم اما الان فرق داشت بلاخره رسيديم بيمارستان اول به مداوي من پرداختند صورتم رو تاولش رو قيچي كردند و شستشو دادند و پماد زدند و دستم تاولش رو قيچي كرد و پانسمان كرد بعد راهنمايي شدم به سمت پسرم رفتم توي اتاق ديدم پسرم نيست گفتم پسر من كه اينجا نيست عليرضا گفت مامان من عليرضا م اينجام رفتم جلو تر صورتش دو برابر شده بود دستهاش سوخته بود و پاهاش همه پانسمان شده بود گفتم چي شد ؟ چيكار كردند ؟ گفت تاولها رو قيچي كردند شستند ، پانسمان كردند ! گفتم گريه نكردي گفته نه گفتم افرين پسرم ملاقات ما كوتاه بود نزديكي اتاقش دكتري رو ديدم گفت كيش هستي ؟ گفتم مادرش مي دونست تصادف كرديم و اون پسرم فوت كرده گفتم وضعش چطوره؟ گفت اينم وضعش معلوم نيست كه بمونه خاك برسرش اگر صد در صد قرار بود بميره باز نبايد با اين صراحت مي گفت مادري كه مي دونست يكي دو ساعت پيش اون پسرش فوت كرده خيلي هول كردم و نگران شدم اما هيچي نگفتم و رفتم رفتيم خونه در حالي كه صادق در سردخانه و عليرضا در بيمارستان بود با يك دنيا غم به خونه رفتيم ۲۸ خرداد مصادف بود با چهارم ربیع یعنی ۴ روز بود که ماه صفر تمام شده بود ما از شب قبل از محرم تا هفت امام هيت داريم يعني ١٧ شب مستمر پنج شنبه ها هم دعاي كميل با روضه ي مفصل براي امام حسين و اهل بيتش منم كتابي داشتم كه روضه ها و شعرهاي حاج منصور ارضي بود ! طي سال هر از گاهي شعرهاش رو با صوت محزون مي خوندم محرم و صفر بيشتر أواخر صفر اين شعر رو ديدم : دختــری موی سرش آتش گرفت سوخت و خاکسترش آتش گرفت خواست تاخاموش سازد خویش را دست و پای لاغرش آتش گرفت یک کبوتر در قفــس پر می گشود نا گهان بال و پرش آتش گرفت در میان سنگ و چوب ‌خیمه ها یک نفر در بسترش آتش گرفت دید پیغمبر که ظهر کربــلا حوض و آب کوثرش آتش گرفت پیر مردی تشنه زیر آفتاب بین مهـر مادرش آتــش گرفـت چشـــــم بر بندید اینــجا دومین عصمت حق معجرش آتش گرفت خيلي گريه كردم خيلي ميخوندم و زار ميزدم مثل مادر بچه مرده دوباره از اول میخوندم ‌ و مثل مار به خودم مي پيچيدم و اشك مي ريختم گويا قرار بود بچه هاي منم بسوزند نمي دونم نفهميدم واقعا اونهمه گريه و زار زدن و مثل مار به خود پيچيدن چه سرّي داشت؟ انگار من اونجا بودم انگار عزیزان خودم بودند نمی دونم چطور توصیف کنم خلاصه اینکه طوری که روال عادی باید موقعی که ماشین آتیش می گرفت گریه می کردم خیلی خوندم و ضجه زدم زار زدم نمی دونم بچه ها کجا بودند تنها بودم تو خونه ٤ روز بعد از ماه صفر تصادف كرديم پسری دست و صورتش آتش گرفت آن یکی کل هیکلش آتش گرفت مادری هم صورت وهم معجرش آتش گرفت اما عاشقان را اگر در آتش می پسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر بر چشمه کوثرکنم اون گریه ها برای اهل بیت امام حسین ع و دختر سه سالش بود راضی بودم به رضای او پ ن : این خاطرات مربوط به سال ۷۸ هست . منظور از نوشتن و ارسال خاطرات این است که در مشکلات و مصایب همه وقت خدا رو حاضر و ناظر بدونیم لطفا خيلي غرق در ماجرا نشید که موجب ناراحتی تون نشه کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر ندانسته لقمه حرام بخوریم،چه می شود؟ 💠آیت الله (ره) روضه عاشورا
۲۹ - تیر ۱۴۰۳ - طرحی برای فردا ۱۴۰۳ _ شبکه 1 - ۲۹ تیر ماه ۱۴۰۳.mp3
19.99M
🔹 حجاب، پاسداری از زیبایی، مدیریت شهوت (دفاع از خانواده انسانی، نفی نگاه ابزاری به زن) یادمان قتل عام مسجد گوهرشاد مشهد بدست رضاخان و به فرمان لندن- قیام ملت علیه کشف حجاب- ۱۴۰۳ طرحی_برای_فردا شبکه_یک 📅 پخش: ۱۴۰۳/۰۴/۲۹ کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
هدایت شده از روانشناسی
۲۹ - تیر ۱۴۰۳ - طرحی برای فردا ۱۴۰۳ _ شبکه 1 - ۲۹ تیر ماه ۱۴۰۳.mp3
19.99M
🔹 حجاب، پاسداری از زیبایی، مدیریت شهوت (دفاع از خانواده انسانی، نفی نگاه ابزاری به زن) یادمان قتل عام مسجد گوهرشاد مشهد بدست رضاخان و به فرمان لندن- قیام ملت علیه کشف حجاب- ۱۴۰۳ طرحی_برای_فردا شبکه_یک 📅 پخش: ۱۴۰۳/۰۴/۲۹ کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠اینو از خدا بخواهید👆 🎤 کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
هدایت شده از روشنگری ۱
🔺️سعید جلیلی از مردم درخواست کرد که... 🔰‏کارزار برگزاری علنی دادگاه متهمان و انتشار صورت جلسات دادگاه طی یک روز به ۱۰۰ هزار امضا رسید علاقه مندان برای شرکت در این کارزار می توانند از لینک زیر امضاء و حمایت کنند. امضا کنید👇 karzar.net/134964‎ هواداران استاد رائفی پور ☑️ @masaf_tv به روشنگری با کلیپهای مستند و معتبر با ارسالات محدود بپیوندید👇 @Roshangaree1
روانشناسی
#خاطرات_تلخ که با حضور او تلخ و شیرین می شود قسمت سوم من گفتم نه نميرم صادق تو ماشين سوخته بود
که با حضور خدا شیرین می شود قسمت چهارم صادق مظلوم و كم حرف بود قلمي داشت كه باورت نمي شد اينها رو او نوشته باشه دست خط بسيار زيبايي داشت كه در دوم دبستان انگار دوم دبيرستانی نوشته ، نقاشي فوق العادي داشت معلم كلاس دومش كيف بزرگي را روي ميزش گذاشته بود و گفته بود بكشيد و او طوري كشيده بود كه انگار بچه دبيرستاني كشيده حتی خیلی از دبیرستانیها نمي تونند به اون زیبایی سایه بزنند شطرنج فوق العاده اي داشت از سه سالگي پدرم بهش ياد داده بود ٢ سالگي حمد و سوره ي توحيد را بلد بود البته قبل از دو سالگي زير يك سال و نيم اعداد رو بلد بود رنگها رو بلد بود و در يك سال و هشت ماهش بود من كتاب شعري براش خريده بودم و يك ماه رفتم حج واجب برگشتم تمام شعرهايش را خواهرم بهش ياد داده بود هر كدوم در مورد يك حيوان بود از هفت ماهگي حرف زدن رو ياد گرفت منظورم كلمات هست در دو سال و نيمگي جمع و منهاي اعداد رو من شمردن تا سي رو بهش ياد داده بودم و از طرفي شمردنه١٠-٢٠-٣٠-٠٠٠٠٠-٩٠-١٠٠- حدود چهار سالش بودگفت من تاصد بلدم فكر كردم الكي ميگه محل نزاشتم روزهاي بعد تكرار كرد گفتم مادر خوب نيست ادم حرف الكي بزنه من تازه به شما تا سي ياد دادم گفت خب بلدم گفتم خوب بشمر شمرد متوجه شده بود وقتي بعد٢٠ عدد ٣٠ هست و٢١ميرسه به ٢٩ بعدش ٣٠ هست و بعد ٣٩ عدد ۴۰و...همه همینطوره باز در ٥ سالگي ما شهران بوديم شمال غربي تهران به خونه پدرم دور بود براي اولين بار پدرم مادرم خونه ما اومدند و ده روز موندن قبل از خواب پدرم راه ميرفت و صلوات و فاتحه براي تك تك اموات ميخوند و چندين بار هم ايه الكرسي ميخوند با صدايي كه مي شنيدي بعد كه پدر مادرم رفتند چند روز بعد گفت من ايه الكرسي رو بلدم باز محل نزاشتم و فكر كردم الكي ميگه بار دوم سوم که گفت مامان من ايه الله الکرسی رو بلدم گفتم مادر خوب نيست ادم چيزي رو كه بلد نيست بگه بلدم ، من باید به شما یاد بدم که هنوز ياد ندادم بهش بيست سوره ياد داده بودم اما ايه الكرسي رو نه گفتم خوب بلدي بخون خوند خيلي تعجب كردم فقط اخرش رو يخرجون من نور الي الظلمات و يخرجون من الظلمات الي النور رو جابه جا گفت كه من خودم بزرگ شده بودم مدتها هي اشتباه مي كردم تا بلاخره يكبار به معنيش دقت كردم و ديگه ياد گرفتم او ظاهراً اصلا توجه نداشت و مشغول بازي خودش بود ! اما در عين حال توجه كرده بود و ياد گرفته بود در مدرسه عموماً شاگرد اول تا سوم ميشد طي سال درس نميخوند و مي گفت بلدم نخونم ١٩/٥ميشم اما چندين ساعت بايد بخونم تا ٢٠ بشم ارزش نداره و من بهش مي گفتم پس مطالعه غيردرسي بايد داشته باشي و مطالعه مي كرد رياضي فوق العاده اي داشت اوايل مهر در مدرسه مسابقات علمي برگزار ميشد و او اگر اول ميشد به ما نمي گفت رفتيم مدرسه جلسه بود ديدم عکسش رو زدند به عنوان اینکه در مسابقات علمي اول شده و یه بار دیدم به كسي كه يكسال از خودش بالاتر بود رو داره ریاضی ياد ميده دو سال و دوسه ماهش بود كه مادرشوهرم فوت كرده بود در روزهايي كه اونجا بوديم وض من مشغول كار بودم ديدم دخترخاله ي همسرم داره ازش تفريق مي پرسه گفتم من فعلا جمع رو يادش دادم ، گفت الان تفريق رو يادش دادم داره جواب ميده،البته سوره ها وشعرهاي كه بلد بود رو علاقه نداشت براي كسي بخونه ،وقتي من از مكه اومدم سعي كردم بهش حمد رو ياد بدم روز اول كه اومدم باهاش كار كنم ديدم هر كلمه اي كه مي گم به جاي اينكه تكرار كنه بعديش رو مي گه يعني من گفتم بِسْم اللهِ گفت رحمان الرحيم گفتم الحمد گفت لله معلوم شد من مكه بودم چون پدرم نماز بلند مي خونده او يك ماه شنيده و تقريبا آشنا شده و كمي ياد گرفته ، بلد نبود به ترتيب بگه ،اما هر كلمه بعدش رو مي دونست ،كلمات رو جا به جا كردم ، باز بعدش رو مي گفت يك سال ٩ ماهش بود كه از مكه اومديم و كمتر از يك ماه كاملا با حالت بازي و سرگرمي يادش داده بودم یعنی دو ماه قبل از دو سالگي حمد و سوره رو بلد بود معلم كلاس دوم دبستانش زير جمله سازيهايش نوشته بود پسرم سعي كن جملاتت را خودت بسازي در صورتي كه خودش ساخته بود و اين جمله منو ناراحت كرده بود عوض اينكه تحسين و تشويقش كنه توهين كرده بود . اما بهش زنگ نزدم بگم يا براش توي دفترش بنويسم البته اوايل سال بود و شناختي نداشت گفتم بلاخره وقتي تو مدرسه جمله بسازه متوجه ميشه اشتباه كرده قدو هيكلش بيشتر از سنش بود در دوم راهنمايي كفش باباش براش كوچيك بود و قدش از باباش كه ١٦٨ بود چند سانتي بلندتر شده بود وقتي كلاس دوم دبستان يا سوم بود غريبه تر ها ازش مي پرسيدند كلاس چندمي ؟مي گفت كلاس دوم ،براشون عجيب بود مي گفتند دوم راهنمايي؟ وقتي ١١سالش بود من حج عمره رفته بودم و خواهرشوهرم پيش بچه ها بود خواهرشوهرم تعريف مي كرد كه صادق بيشتر برنامه هاي علمي رو مي ديد روانشناسی👇 @Ravanshenasee
202030_783210043.mp3
2.6M
۱:۳۷ استاد شجاعی : یکی از لذتهای متعفن خبرچینی است انوشه : محو ظواهر و جزییات شدیم کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
1_2034088656.m4a
5.71M
باور غلطی که داریم اینه که کی میشه مشکلاتم تموم بشه؟ وقتی باشگاه ثبت نام می کنی مربی باشگاه با تو چگونه رفتار می کنه؟ تمرین های سخت میده و تو اصلا شکایت نمی کنی و تشکر هم می کنی درسته؟ سید کاظم روحبخش کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ از خانم سوال کردم کدام مجلس سیدالشهدا علیه‌السلام بیشتر مورد عنایت شماست؟ کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌مشکلات بیماری موجی جبهه های جنگ خیلی از بیماران موجی هنوز با این مشکلات درگیر هستند کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
کاتالیزوری برای رشد (3).mp3
8.78M
✔️روان‌شناسی شکر در نگاه امام هادی علیه‌السلام قرآن شاخصه‌های انسان شکور را چه می‌داند! کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
عواملی که مرد را از همسرش دور می کند ⇠ کمبود اعتمادبه‌نفس در خانم‌ها: چطور ممکن است مردی زنی را تحسین کند که قادر به تحسین کردن خودش نیست؟ ⇠ زن‌هایی که فکر می‌کنند همه‌چیز را می‌دانند: این هم درست مثل مورد قبلی است. همیشه باید تعادل وجود داشته باشد. ⇠ میل شدید زن‌ها برای تغییر دادن مردها: خیلی از زن‌ها با این تصور وارد یک رابطه می‌شوند که می‌توانند نقص‌های جزیی فردمقابل خود را عوض کنند. و بااینکه ممکن است در بعضی مسائل درست باشد، اما هیچ چیز برای یک مرد بدتر از این نیست که زن زندگی‌اش خصوصیات او را نپذیرد کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫 چرا اینقدر مشکلات من طولانی میشن؟ کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
روانشناسی قلب 29.mp3
5.77M
29 🎧آنچه خواهید شنید؛ ✍️وقتی رو به خدا،می ایستی... دلت، قشنگي هاشو، رو می کنه! ❣️اما یادت باشه ؛این قشنگي ها؛ مال کسیه که نورش به دلت تابیده، نه مال خودت. کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
بهانه‌ها، میخ‌هایی هستند که انسان با آن‌ها خانه‌ای از شکست برای خود می‌سازد... 👤جیم ران کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
اگر می خواهید کودک مستقلی داشته باشید برای تلاش او احترام قائل شوید. وقتی تلاش کودک مورد احترام قرار گیرد، کودک جرأت خود را متمرکز می کند تا کار خودش را به پایان برساند. ❌ چقدر طولش میدی تا بند کفشتو ببندی. ✅ میبینم که داری خوب تلاشتو میکنی تا با دقت بند کفشتو ببندی. کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
قرب به اهل بیت ۱۷.mp3
9.68M
✘ فرزندان ما از چه زمانی باید با غیب و مفاهیم آن آشنا شده و برای ارتباط با آن تربیت شوند؟ کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
روانشناسی
#خاطرات_تلخ که با حضور خدا شیرین می شود قسمت چهارم صادق مظلوم و كم حرف بود قلمي داشت كه باورت نمي
که با حضور تو شیرین می شود قسمت پنجم تا اونجا گفته بودم كه در بيمارستان دكترش گفت وضع اينم معلوم نيست كه زنده بمونه و رفتيم خونه رسيديم گفتند بياين بالا يعني طبقه برادرشوهرم خيليهابودند از نظر تعداد منتها اول كسي كه ديدم برادرم بود از اينكه به برادرم خبر داده بودند به خانواده ام خبر داده بودند خيلي ناراحت شده بودم خيلي كه چرا خبر كردند مي خواستم اصلا كسي از خانواده ام ندونه برادرم ، ادم حساس و كم طاقتي هست باور كنيد اگر به من بود اصلا به خانواده ام نمي گفتم كه ناراحت نشن ميخواستم بگم فرستاديمش خارج من اهل دروغ نبوده و نيستم اما واقعاً اينو مصلحت مي دونستم اصلا فكر نمي كردم قبل از رسيدن من به خونه به خانواده ام خبر داده باشند برعكس موقع تصادف وقتي خواهرشوهرم و خانواده شون دختر و پسر و نوه و .... رسيدند گفتم به آقا مصطفي بگيد يعني يكي از برادرشوهرهام فكر كنم به اقا هادي پسر خواهرشوهرم گفتم گفت بهش گفتم بيمارستان ميدان توحيد بود همون روزهاي دوم سوم كه رفتم بيمارستان عليرضا گفت شما نيا بيمارستان شما رو مي بينم حالم بد ميشه اخه صورت منم سوخته بود و ابرو و مژه هام مقداري سوخته بود و صورتم طوري ورم كرده بود كه چشمام به سختي يك كم باز مي شد من مجبور شدم به خاطر عليرضا به مداواي خودم دقت كنم اگر عليرضا اينو به من نمي گفت خيلي به درمان خودم توجه نمي كردم دوستم با همسرش روز دوم اومدند و منو برد ند يك دكتر متخصص سوختگي و دستم و پانسمان كرد و براي صورتم پماد داد ديگه هر بار براي نماز، اول با شامپوي بچه و گاز استريل مي شستم بعد وضو می گرفتم و بعد بتادين می زدم و بعد با سرم نمكی صورتم رو می شستم ، بعد نماز ميخوندم و بعد پماد ميزدم هر روز با گاز استريل پوستهاي مرده رو مي كندم يكي دو روز نرفتم بیمارستان تا يه خرده بهتر شدم بهش گفتم من اصلا درد و سوزش ندارم به علیرضا گفتم پس خودت چي؟ يعني منو مي بيني ناراحت ميشي خودت چي؟گفت گاهي كه راه ميرم اگه خودم رو تو شيشه درها و پنجره ي اتاقها مي بينم مي ترسم عليرضا دوماه بود كه وارد ١١ سال شده بود که تصادف کردیم متولد ۲۸فروردین ۶۷ بود و ۲۸خرداد۷۸ تصادف کردیم به عليرضا گفته بوديم صادق يه بيمارستان ديگه است ،ترسيدم اگر متوجه بشه برادرش فوت كرده انگيزه و علاقه ش رو براي خوب شدن و درمان از دست بده و ترجيح بده اينم بميره، او عادت نداشت از من دور باشه حتي دكتر با پدرش نمي رفت و من باید حتما می رفتم ، براي امپول زدن اگر قرار بود با پدرش بره يواشكي مي اومد و به من مي گفت شمام بيا يا براي خريد همه جا مي گفت شمام بيا . حالا در بيمارستان تنها بود هر چي ميخورد برمي گردوند خواهر شوهرم براش كباب درست مي كرد مي برد يه كم ميخورد برميگردوند داماد برادرم براش چنجه درست کرده بود با ماست و خیار و دوغ .... یه کم خورد بعدش برگردوند اما فرداش من بهش دادم برنگردوند یعنی علت حالت تهوع عصبی بود ما ديگه ماشين نداشتيم من اجازه نداشتم هر روز برم اخه علیرضا روي تختش استفراغ كرده بود و ملافه اش كثيف شده بود من جمع كردم كه ريس بيمارستان رسيد و با من دعوا كرد كه چرا تو انجام دادي ؟وظيفه پرستاره همسرم مي گفت تو نياي بهتره کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ یه زمانی میاد، باید تنهایی پای امامت بایستی! کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
والدینی که به فرزندان‌ خود باج می‌دهند، قیامت شاکی خصوصی دارند ! کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
🌱🕊 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 نامه‌ی عاشقانه‌ی بسیار خواندنی از زن جوانی که حدود صد سال پیش شوهرش جهت تحصیل به خارج رفته است. این نامه اکنون در کتابخانه‌ی وزیری یزد نگهداری می‌شود: بسم المعطّرٌ الحبیب تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده، زن جماعت را کارِ خانه و طبخ و رُفت و روب و وردار و بگذار نکُشد، همین بی‌همدمی و فراق می‌کُشد. مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید، در دلمان انار پاره شد. پری‌دُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیه‌‌چی‌ها بوده و او بی‌خبر، در اتاق شانهٔ نقره به زلف می‌کشیده! حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده است. اوضاع مملکت خوب نیست؛ کوچه به کوچه مشروطه‌‌چی چنان نارنج‌‌هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند و جواب آزادی‌خواهی، داغ و درفش است و تبعید و چوب و فلک! دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشته‌اید و شب به شب بر گیس می‌مالیم! سَیّدمحمودجان، مادیان یاغی و طغیان‌گری شده‌ام که نه شلاق و توپ و تشر آقاجانمان راممان می‌کند و نه قند و نوازش بیگم‌باجی. عرق همه را درآورده‌ام و رکاب نمی‌دهم، بماند که عرق خودم هم درآمده. می‌دانید سَیّدجان، زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک‌ جا قُرص باشد، صاحب داشته باشد. دلِ بی‌صاحاب، زود نخ‌کش می‌شود، چروک می‌شود، بوی نا می‌گیرد، بید می‌زند. دلْ ابریشم است. نه دست و دلم به دارچین‌نویسی روی حلوا و شُله‌زرد می‌رود، نه شوق وَسمه و سرخاب و سفیدآب داریم. دیروزِ روز بیگم‌باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز. حق هم دارد، وقتی آن که باید باشد و نیست، چه فرق دارد، پاچهٔ بُز بالای چشم‌مان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر. به قول آقاجانمان، دیده را فایده آن است که دلبر بیند. شما که نیستید و خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیرزمین مطبخ و زهرماری نشود کار خداست. چلّه‌ها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد، به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم، ولی به واللّه بس است، به گمانم آن‌قدری در فالکوتهٔ طب پاریس طبابت آموخته‌اید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید. به یزد مراجعت فرمایید و به داد دل ما برسید، تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید. دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد و شیشهٔ عطری که رو به اتمام است. زن را که می‌گویند ناقص‌العقل است، درست هم هست؛ عقل داشتیم که پیرهن‌تان را روی بالش نمی‌کشیدیم و گره از زلف واکنیم و بر آن بخُسبیم. شما که مَردید، شما که عقل‌تان اَتّم و اَکمل است، شما که فرنگ‌دیده‌اید و درس طبابت خوانده‌اید، مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید این ضعیفهٔ ناقص‌العقل چه کند؟ تصدّقت پری‌دُخت بوسه به پیوست کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee