🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
#قسمت_سی ام
♥️عشق پایدار♥️
برای امدن بابا لحظه شماری میکردم, بعضی وقتا از, حس عشقی پنهان سرشار میشدم وگاهی نگرانی نهفته ای به دلم چنگ میزد..
بالاخره بابا آمد,نهار ابگوشت داشتیم که درآرامشی کذایی صرف شد,بعد ازنهار,بااشاره ی مادرم مشغول جمع کردن سفره شدم,ازپچ پچ های مادرفهمیدم ,داره خبرها رامیرسونه,گوشه ی لب بابا بالا پرید وچشاش برق زد,احساس کردم اوضاع بروفق مراد است. اخه این نهایت ارزوی یک پدر, است که خوشبختی وسروسامان گرفتن تنها فرزندش را ببیند, آن هم درآن دوره, پسری تحصیل کرده ودرسخوانده ودکتر... عنوانی دهن پرکن وبسیار سنگین وبا افتخار بود..
پدرم درحالیکه که انگار محو افکار مختلف بود صدایم کرد
وگفت:دخترم, مادرت یه چیزایی میگه, تواین جوان راازکجا میشناسی؟اون تورا از کجا میشناسه؟
گفتم:نمیشناسم ,پسردایی دوستم ,مستانه است.دیروز من را با مستانه دیده...
بابا:حتما از خانواده ی اعیونی هستند که فرهنگ رفته هست,اوضاع زندگی مارامیدونن؟؟میدونن که تحصیلکرده خانواده ما تویی انهم فقط تا, یه مقطع خاص؟
پدرومادرش,اصل ونسبش کین؟؟
گفتم ,من که نمیشناسم ,ولی اونجوری که میگفتند, اسم باباش یوسف میرزا ست الان خارج ازکشوره,مادرش تهرانه,اینجا هم اومده به اقوامش وپدربزرگش که فکر کنم, اسمش باقر خان......
یک دفعه پدرم که باهرحرف من سرخ شده بود,نعره ای زد که تابه حال نشنیده بودم وگفت:بس کن دیگه نمیخوام بشنوم ,ساکت شوو
وای خدای من, مگه من چی گفتم؟چه بی احترامی کردم, چرا اینجوری, شد؟بابا که از چند لحظه قبل کلی ذوق زده شده یود چرا یکهو اینجور داد وهوار سرم کرد, اخه این اولین بار بود که بابام اینجور برخورد میکرد, نا خوداگاه
گریه ام بلند شد نگاه به مادرکردم ,حالش بدتر از بابا بود ,رفتم کنارش تااومدم حرفی بزنم ,سیلی مادر به گونه ام خورد...
مامان چی,شده؟؟!!
مگه من چکارکردم؟؟
بابام دادزد:دیگه حق نداری ازخونه بیرون بری,خیاط خونه هم مرد میفهمی مررررد
درک نمیکردم اینهمه خشونت ونامهربانی برای چیه؟؟اینها که از وقتی فهمیدن گل وبلبل بودن حالا چرا یکدفعه اینجوری شد؟
رفتم اون یکی اتاق,درک نمیکردم که چه کارخلافی کردم که مستوجب سیلی مادری,شدم که نازکتر ازگل بهم نمیگفت وحکم زندان رااز پدر گرفتم؟؟؟
خاله کبری همراه دخترش فاطمه از سرصدا خودشون رابه اتاق ما رسونده بودند وسیرتاپیاز ماجرا رافهمیدن....
ادامه دارد...
#براساس واقعیت
▪کُپی بدون نام نویسنده حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
نویسنده ط_ حسینی
@shohadarahshanedamadarad🍁
#قسمت_سی و یکم
♥️عشق پایدار♥️
فاطمه وخاله که در کمتراز,دقیقه به اوضاع واحوال ما پی بردندوفهمیدند که چه خبراست وچه کسی خواستگاری کرده و...فلطمه که خیلی با من جورد وبه غیر از دخترخاله بودن رفیقهای صمیمی هم بودیم, انگاری دلش برام سوخته بود امد داخل اتاق ومیخواست بیاد کنارم وبه نوعی دلداریم بدهد که ناگاه خاله دستش راکشید وگفت:کنار این دختره ی پررو نرو...میترسم تورا هم از راه به در کند وبا نگاهی خصمانه به صورتم خیره شد
چون نمیدانستم به چه گناهی,مجازات میشم ,صدا زدم گفتم:چیه خاله ,حالا من شدم دختره ی پررو؟؟!!به خاطراینکه خواستگاربرام اومده وسر پسرت بی کلاه مونده پررو شدم؟؟بگو که قصد داشتی منو برا جلالت لقمه بگیری وحالا یکی دیگه ,بهتر ودهن پرکن تر از پسر یک لاقبا وبداخلاقت پا پیش,گذاشته سوختی ومن شدم پررو وراه به درکن اره؟؟
خاله با خشم فریاد زد:پسر من با اون ادم کش ها قابل قیاس نیست.
گفتم:یا حضرت عباس ,ازکی خواستگاری مساوی با ادمکشی شده؟؟پس یه مشت ادمکش دورم راگرفتن وخبرندارم...
ناگاه دست خاله بالا رفت تا به صورتم بزند,دستش راتوهواگرفتم وگفتم:دیگه نشد,مامانم نیستی که بزارم کتکم بزنی,تااینجا هم احترام خالگی وبزرگتر یودنت را نگه داشتم..
با این حرف من انگار عقده دل خاله باز شدو چشماش رابست ودهانش رابازکرد:دختره ی کله خوار,مادربیچارت تنگ قبرستانه ,کدوم مادر تو اگه قدم داشتی مادرت را زیر خاک گور نمیکردی...
خدای من ,این چی میگفت؟؟مادر من که زنده است؟؟
خاله بی توجه به حال من بی رحمانه گفت وگفت...
ازعشق یوسف میرزا,از مرگ عبدالله از دربه دری ,عزیز وبتول,از مرگ مادرجوانمرگم ازرفتن ماه بی بی واز دربه دری پدر وبرادرم,داستانهای قذیمی را که سالیان سال در دل مدفون کرده بود را اشکار کرد و وقتی همچی راتمام وکمال گفت از اتاق بیرون زد,صدای گریه ی مادرم یاهمون خاله صغری رامیشنیدم ,حال خودم بدتراز او بود,پناه بردم به قران ,همون قرانی که حالا میفهمیدم یادگار پدرم اقاعزیز بود.
سرم راگذاشتم روی قران اشک ریختم....گریه کردم....ضجه زدم و....دیگه چیزی نفهمیدم .......
ادامه دارد.....
#براساس واقعیت
▪کُپی برداری بدون ذکر نام نویسنده حَرام اَست
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
نویسنده ط_ حسینی
@shohadarahshanedamadarad🍁
❣ #سلام_امام_زمانم
🍁 امروز بگو میان قُنوتٺ
به صد نیاز
🍂 عَجّل علی ظُهورکَ
یا فارسَ الحِجاز
🍁 هردم بگو به اشڪ روان
رو به آسمان
🍂 عَجّل علی ظُهورکَ
یاصاحِبَ الزَمان
#اللهـم_عجـل_لولیـک_الفـرج
🌹تعجیل در فرج #پنج صلوات
@shohadarahshanedamadarad🍁
*بسم رب الشهدا*
🌹زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتراز شهادت نیست 🌹
*.مقام معظم رهبری*
هرروز با یک شهید آشناشوید و هدیه بگیرید،💌
❔یک سوال پرسیده میشود درمورد شهید✅
*کدام شهید بود که به همرزم خودش گفت:سوره ولعصر حفظ شدنی نیست بلکه عملی است؟*
⬅هدیه هر روز یک کارت شارژ✅اگه تعداد جواب دهندگان بالا بود قرعه میشود
⬅هدیه آخرهفته ازبین همه برندگان قرعه کشی میشود و کتاب📚 مخصوص آن شهید
درهرکجا باشید پست میشود✅
🌹وعده ی زیبا
*سفر مشهد مقدس* رایگان سه روزه
سوالات فقط از طریق استوری (وضعیت )واتساپ قابل دیدن میباشد
*09168301483*
فقط از طریق این👆میتوانید ببنید
باتشکر هر روز یک شهید،را بشناسیم
❤️مهدی جان❤️
🌺 آسمان وجودمان بی تو همیشه شب است
🌺خورشید تابان روزنمای ما طلوع کن
اللهم عجل لولیک الفرج...❤️❤️
@shohadarahshanedamadarad🍁
🌺 دلت آرام میشود
🔸️دعا خواندن براى فرج #امام_زمان (عج)، فرج ما است: إِنْتِظارُ الْفَرَجِ مِنَ الْفَرَجِ. منتظر فرج امام زمان (عج) بودن، فرجها و گشایشهایى را براى انسانها به ارمغان مىآورد؛ ایمانشان محفوظ مىماند؛ دلشان آرام مىشود؛ وجود مقدّس امام زمان (عج) را حس مىکنند؛ با حضرت ارتباطى برقرار مىکنند، و به تدریج یقین مىیابند روزى فرا خواهد رسید که حکومت عدل در جهان برقرار مىشود.
🔸️دعا کردن براى فرج حضرت، براى این است که خودمان از او بهره بگیریم؛ امّا هیچگاه به بهانه این که حضرت به دعا و صدقه ما نیازى ندارد، نباید آن گرامى را فراموش کنیم.
کتاب آفتاب ولایت، ص٤٥
@shohadarahshanedamadarad🍁