eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
467 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍃 شهید محمد رضا دهقان امیری🌹🍃 🍃🌹 ❤️  26فروردین ماه سال 1374 دراستان تهران دیده به جهان گشود. محمد رضا از از فرزندان حضرت روح الله (ره) بود که برای دفاع از حرم هجرت کرده و به شهادت رسید. 🌹دانش آموخته ی علوم و معارف اسلامی (ع) و سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی شهید مطهری بود. 🌹از صفات بارز اخلاقی محمد رضا می توان خوش خلقی و خلوص نیت در انجام وظایف دینی و امور خیر اشاره کرد. 🌹در تاریخ 21 آبان ماه سال 1394 با عنوان بسیجی تکاور راهی   شد و همزمان با آخرین روز های ماه محرم الحرام در نبرد با تروریست های تکفیری در طی عملیات محرم خلعت پوشید ودر تاریخ 25 آبان در امام زاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد. 🌹قسمتی از وصیت نامه شهید: "الذین اذا اصابتهم مصیبه قالو انا لله و انا الیه راجعون" سرلوحه کارخود قرار دهید و مطمئن باشید که همه از این دنیا خواهند رفت و تنها کسی که باقی می ماند خداوند متعال است،اگر دلتان گرفت یاد کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام المصائب خانوم کبری(س) کوچک تر است. روضه اباعبدالله و خانوم زینب کبری فراموش نشود. 🌹🍃 اخلاقی شهید محمدرضا دهقان امیری: فوق العاده شوخ طبع و خنده بود. خیییییییلی و دل رحم...😍 دنبال حتی کوچکترین کار خیر... بااااا ادب😊 بیشتر از سنش پیرامونش رو متوجه میشد و بالایی داشت. امروزی بود. به تیپ و ظاهرش ، همونطور که براش مهم بود ، خیلی اهمیت میداد.  نترررررس و خوبی‌بود. و خونه خیلی انعطاف پذیر بود ، تقریبا با همه می جوشید. شدیدا بود و . بود و هروله کردن تو روضه رو خیلی دوست داشت.   علاقه زیادی به هیات النبی (س) و هیات العباس (ع) پیدا کرده بود. با خیلی بود. اهل گردش و اصلاااا آدم آرومی نبود خیییییلی بود. عااااشق شهید بود. امامزاده علی اکبر چیذر ، کهف الشهداء و مقبره الشهدای شهرک رو خیلی دوست داشت. اعتقادات قلبی اش خیلی زیاد بود ، بدون اینکه تو ظاهر بخواد نشون بده عاشق بود ، خودش می گفت: "آدم باید عکس بگیره یادگاری بمونه که اگر دو روز دیگه نبود ، دو تا عکس ازش باشه."😊 تا حد زیادی از هیچکس چیزی به دل نمیگرفت ، بدی دیگران رو میکرد و در مقابل؛ خوبیاشون رو به خاطر میسپرد... وقتی یکی با یا سپاه مخالف بود ، اصلا سکوت نمیکرد ولی طوری با زبان و بیانش برخورد و بحث میکرد که طرف مقابل تاثیر منفی نگیره و خودش هم جبهه ی خیلی معترض نمیگرفت. الشهدا بود... ترک محرمات و انجام واجبات... روی این موضوع با هیچکس شوخی نداشت. خیلی با معرفت بود ، هر جای زیارتی هم که میرفت پیام میداد و یاد میکرد. تا جایی که میشد حرفش رو میزد.خیلی رک بود و با کسی رودربایسی نداشت. به زندگی و زندگی کردن خیلی امیدوار بود و لذت بردن از زندگی رو دوست داشت ولی اصلا از یاد مرگ غافل نبود. عاشق و ی حضرت زینب سلام الله علیها بود و برای ظهور آقا صاحب الزمان (عج) رو انتخاب کرد ، تا حرف!... و آخر هم زیر بی بی موند و شد یکی از ظهور... برگرفته از نکته ها و خاطرات بیان شده از دوستان شهید کتاب‌خاطرات‌این‌شهید‌عزیز هست😊 شادی روح شهداوتعجیل‌ظهور صلوات 🌼🍃 @shohadarahshanedamadarad
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را می‌گرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!» و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!» 💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشی‌اش با همان زبان دست و پا شکسته به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...» اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه می‌خوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!» 💠 نفهمیدم چه می‌گوید و دلم خیالبافی کرد می‌خواهد دهد که میان گریه خندیدم و او می‌دانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر می‌بُره تا به تو برسه!» احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینه‌ام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر داریا نقشه‌ای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه می‌خوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!» 💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمی‌دونم تو چه هستی که هیچی از نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به و رسولش ایمان داری که نمی‌خوای رافضی‌ها داریا رو هم مثل و و به کفر بکشونن، امشب با من بیا!» از گیجی نگاهم می‌فهمید حرف‌هایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا می‌کنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده مهاجرت کردن اینجا!» 💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ می‌کرد که فاتحه جانم را خواندم و او بی‌خبر از حضور این رافضی همچنان می‌گفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضی‌ها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ، رافضی‌ها این شهر رو اشغال می‌کنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی می‌برن!» نمی‌فهمیدم از من چه می‌خواهد و در عوض ابوجعده مرا می‌خواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟» 💠 از نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا می‌کنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!» تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد می‌کرد و او نمی‌فهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!» 💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضی‌ها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضی‌ها تو حرم مراسم دارن!» سال‌ها بود نامی از ائمه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام (علیه‌السلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت. 💠 انگار هنوز مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر می‌زد که پایم برای بی‌حرمت کردن لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار می‌کردم که ناچار از اتاق خارج شدم. چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و می‌ترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبال‌مان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را می‌سوزاند. 💠 با چشمانم دور خودم می‌چرخیدم بلکه فرصت پیدا کنم و هر قدمی که کج می‌کردم می‌دیدم ابوجعده کنارم خرناس می‌کشد. وحشت این نامرد که دورم می‌چرخید و مثل سگ لَه‌لَه می‌زد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد. 💠 بسمه خیال می‌کرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد می‌گفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«می‌خوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»... ✍️نویسنده: @shohadarahshanedamadarad
🤎 .....🤎🥀 🤎 ▪️یک سال و نیم فراق امامش را تاب نیاورد 🥀من نه از دوری تو صبورم 🥀و نه از فراقت بی قرار، 🥀کاش منتظر بودن را 🥀 از 💔 بیاموزیم... ▫️بی وفایی شرط عاشقی نیست...😔 ▫️ قربان غریبی ات شوم جان ای کاش که صاحب الزمان، داشت 😔 ~┄┅┅✿🥀🤎🥀✿┅┅┄~ @Ravie_1370🌷
......🖤....🖤🖤 🖤 ▪️و.... صفر.... و بوی اربعين.... ▪️و صدای گام های دردآلود . سلام الله علیها "بشتابید قرار است اسرای خارجی را وارد شهر کنند " 😭 🏴آغاز ماه صفر، تسلیت باد. ......😭😭😭 @Ravie_1370
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱 رفته رفته آب می گردد چرا این کاروان؟ تا به خود میاید دختری بر ناقه نیست ....😭 @Ravie_1370
گویند در حدیث کساء نیست نام او (سلام الله علیها) همان عبای یمانی دلبرست...🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~--- @Ravie_1370
خوشا آنان ڪہ یارشان شد صداقت در عمل گفتارشان شد.. بہ عباس اقتدا ڪردند و رفتند علمدار ســــردارشان شد 🌷 ╭┅──🍀🌻🌺🌼🍀─┅╮ https://eitaa.com/Ravie_1370 ╰═━⊰🍀🌻🌺🌼🍀⊱━═╯🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها یواش تر روز پدر رو تبریک بگید... شاید بعضی ها پدر نداشته باشند.. -زینب بودن صبر زیادی میخواهد .. 💔 دختر شهید ❣❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄