#آشناییباشهدا 🌼🍃
شهید محمد رضا دهقان امیری🌹🍃
#شهیددهههفتادی🍃🌹
#حتمابخونیدالگوییبرایهمهیما❤️
#منتشرکنید
#متولد 26فروردین ماه سال 1374 دراستان تهران دیده به جهان گشود.
محمد رضا از #نسلچهارم از فرزندان حضرت روح الله (ره) بود که برای دفاع از حرم هجرت کرده و به شهادت رسید.
🌹دانش آموخته ی #دبیرستان علوم و معارف اسلامی #امامصادق (ع) و #دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی شهید مطهری بود.
🌹از صفات بارز اخلاقی محمد رضا می توان خوش خلقی و خلوص نیت در انجام وظایف دینی و امور خیر اشاره کرد.
🌹در تاریخ 21 آبان ماه سال 1394 با عنوان بسیجی تکاور راهی #سوریه شد و همزمان با آخرین روز های ماه محرم الحرام در نبرد با تروریست های تکفیری در #حومهحلب طی عملیات محرم خلعت #شهادت پوشید ودر تاریخ 25 آبان در امام زاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد.
🌹قسمتی از وصیت نامه شهید:
"الذین اذا اصابتهم مصیبه قالو انا لله و انا الیه راجعون"
#صبررا سرلوحه کارخود قرار دهید و مطمئن باشید که همه از این دنیا خواهند رفت و تنها کسی که باقی می ماند خداوند متعال است،اگر دلتان گرفت یاد #عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام المصائب خانوم #زینب کبری(س) کوچک تر است.
روضه اباعبدالله و خانوم زینب کبری فراموش نشود.
🌹🍃#خصوصیات اخلاقی شهید محمدرضا دهقان امیری:
فوق العاده شوخ طبع و #خوش خنده بود.
خیییییییلی #مهربون و دل رحم...😍
دنبال حتی کوچکترین کار خیر...
بااااا ادب😊
بیشتر از سنش #مسایل پیرامونش رو متوجه میشد و #درک بالایی داشت.
امروزی بود.
به تیپ و ظاهرش ، همونطور که #باطن براش مهم بود ، خیلی اهمیت میداد.
نترررررس و #شجاع
#رفیق خوبیبود.
#خانوادهدوست
و #عزیزدردونه خونه
خیلی انعطاف پذیر بود ، تقریبا با همه می جوشید.
شدیدا #ولایتی بود و #مطیعرهبر.
#هیئتی بود و هروله کردن تو روضه رو خیلی دوست داشت.
علاقه زیادی به هیات #ریحانه النبی (س) و هیات #رایه العباس (ع) پیدا کرده بود.
با #غیرت
خیلی #راستگو بود.
اهل گردش و #تفریح
اصلاااا آدم آرومی نبود
خیییییلی #صبور بود.
عااااشق شهید #رسولخلیلی بود.
امامزاده علی اکبر چیذر ، کهف الشهداء و مقبره الشهدای شهرک #شهیدمحلاتی رو خیلی دوست داشت.
اعتقادات #مذهبی قلبی اش خیلی زیاد بود ، بدون اینکه تو ظاهر بخواد نشون بده
عاشق #عکاسی بود ، خودش می گفت: "آدم باید عکس بگیره یادگاری بمونه که اگر دو روز دیگه نبود ، دو تا عکس ازش باشه."😊
تا حد زیادی از هیچکس چیزی به دل نمیگرفت ، بدی دیگران رو #فراموش میکرد و در مقابل؛ خوبیاشون رو به خاطر میسپرد...
وقتی یکی با #رهبر یا سپاه مخالف بود ، اصلا سکوت نمیکرد ولی طوری با زبان و بیانش برخورد و بحث میکرد که طرف مقابل تاثیر منفی نگیره و خودش هم جبهه ی خیلی معترض نمیگرفت.
#خادم الشهدا بود...
ترک محرمات و انجام واجبات...
روی این موضوع با هیچکس شوخی نداشت.
خیلی با معرفت بود ، هر جای زیارتی هم که میرفت پیام میداد و یاد میکرد.
تا جایی که میشد حرفش رو میزد.خیلی رک بود و با کسی رودربایسی نداشت.
به زندگی و زندگی کردن خیلی امیدوار بود و لذت بردن از زندگی رو دوست داشت ولی اصلا از یاد مرگ غافل نبود.
عاشق و #سینه #سوخته ی حضرت زینب سلام الله علیها بود و برای ظهور آقا صاحب الزمان (عج) #عمل رو انتخاب کرد ،
تا حرف!...
و آخر هم زیر #پرچم بی بی موند و شد یکی از #علمداران ظهور...
برگرفته از نکته ها و خاطرات بیان شده از دوستان شهید
کتابخاطراتاینشهیدعزیز
#ابووصال هست😊
شادی روح شهداوتعجیلظهور صلوات 🌼🍃
@shohadarahshanedamadarad
✍ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_شانزدهم
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!»
و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او #هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!»
💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشیاش با همان زبان دست و پا شکسته #عربی به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...»
اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه میخوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!»
💠 نفهمیدم چه میگوید و دلم خیالبافی کرد میخواهد #فراریام دهد که میان گریه خندیدم و او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر میبُره تا به تو برسه!»
احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینهام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر #شیعیان داریا نقشهای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه میخوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!»
💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمیدونم تو چه #وهابی هستی که هیچی از #جهاد نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به #خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای رافضیها داریا رو هم مثل #کربلا و #نجف و #زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!»
از گیجی نگاهم میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول #سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده #رافضی مهاجرت کردن اینجا!»
💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ میکرد که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن #ارتش_آزاد، رافضیها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!»
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و در عوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟»
💠 از #وحشت نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا #جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!»
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد و او نمیفهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!»
💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا #شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی #تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!»
سالها بود نامی از ائمه #شیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام #امام_صادق (علیهالسلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
💠 انگار هنوز #زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد که پایم برای بیحرمت کردن #حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم.
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند.
💠 با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت #فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد.
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد #حرم مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
💠 بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#من_ماسک_میزنم
@shohadarahshanedamadarad
🤎
.....🤎🥀
🤎
▪️یک سال و نیم فراق امامش را تاب نیاورد
🥀من نه از دوری تو صبورم
🥀و نه از فراقت بی قرار،
🥀کاش منتظر بودن را
🥀 از #زینتِ 💔 بیاموزیم...
▫️بی وفایی شرط عاشقی نیست...😔
▫️ قربان غریبی ات شوم #مهدی جان
ای کاش که صاحب الزمان، #زینب داشت
😔
#یازینب_
#یا_عقيلة_العرب
#جبل_الصبر
~┄┅┅✿🥀🤎🥀✿┅┅┄~
@Ravie_1370🌷
......🖤....🖤🖤
🖤
▪️و....
صفر....
و بوی اربعين....
▪️و صدای
گام های
دردآلود #زینب. سلام الله علیها
"بشتابید قرار است اسرای خارجی را وارد شهر کنند "
#الشام 😭
🏴آغاز ماه صفر، تسلیت باد.
......😭😭😭
@Ravie_1370
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
#امان_از_دل_زینب_علیها_السلام
رفته رفته آب می گردد
چرا این کاروان؟
تا به خود
#زینب میاید دختری بر ناقه نیست
....😭
@Ravie_1370
گویند در حدیث کساء نیست نام او
#زینب (سلام الله علیها) همان عبای یمانی دلبرست...🌹🍃
#اللهمعجللولیکالفرجبحقسیدةزینبسلاماللهعلیها
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
@Ravie_1370
خوشا آنان ڪہ #زینب یارشان شد
صداقت در عمل گفتارشان شد..
بہ عباس اقتدا ڪردند و رفتند
علمدار #حسین ســــردارشان شد
#شهید_حسین_مشتاقی
#صبحتون_شهدایی_🌷
╭┅──🍀🌻🌺🌼🍀─┅╮
https://eitaa.com/Ravie_1370
╰═━⊰🍀🌻🌺🌼🍀⊱━═╯🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها یواش تر روز پدر رو تبریک بگید...
شاید بعضی ها پدر نداشته باشند..
-زینب بودن صبر زیادی میخواهد .. 💔
#زینب #روز_پدر
#مفقود
دختر شهید #حبیب_الله_شیری
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄