دورهمی رزمندگان گرمن
سلام علیکم ✍ ادامه خاطرات محمدرضا امینی قسمت 3⃣ تئاتر کتابخانه شده بود محورفعالیت نوجوانان وجو
ادامه خاطرات محمدرضا امینی
قسمت 4⃣
همه غش کردن ازخنده چون بلندگو نداشتیم صدای خنده ها و همهمه مردم نمیگذاشت صدای ما به مردم برسه برا اولین بار با این سبک و سیاق گریم شده بودیم و اینطوری مقابل مردم نمایش بازی میکردیم.
من که ازخجالت و استرس دست و پام شل شده بود.متن ها هم نوشته بودیم جلو مان گذاشته بودیم میخاندیم نمیدانم چی میدیدند وچی گوش میدادند.قیافه های ما یکطرف دوستانمان مثل آقای مهدوی، مرحوم حسن آقایی کسی فکر نمیکرد اینکاره باشن به هرحال میخاستیم مردم را شاد کنیم وبرنامه ای بمناسبت #دهه_فجر داشته باشیم که همه اینها از روی اخلاص دوستان بود گرچه متن نمایش تقریبا دینی و اعتقادی بود ولی مردم از کار ما بنظر میرسید خوشحال شده بودند و ما هم خوشحال بودیم که مردم شادند.
بلاخره یک ساعتی بنظرم بازی میکردیم #شهیدمحمود هم کارگردان بود هم بازیگر.
تااینکه برنامه ما تمام شد مردم خیلی تشویقمان کردند بزرگترها گفتند باز هم بازی کنید فکر میکنم تو همان دهه یکبار دیگر بازی کردیم.
دیگه شروع شد شدیم یک گروه نمایش هرمناسبتی سعی میکردیم یک کاری را ارائه دهیم چون واقعا مردم دوست داشتند.ماهم بخاطر آنها با انگیزه میشدیم.
باادامه این کار و تمرینهای همیشگی داخل کتابخانه که مکان کوچکی هم بود افراد هم رفت وآمد میکردند تا اینکه یکی از مردان نیک روزگار دوست داشتنی که خیلی پرنشاط وبا ما و محمود هم شوخی زیاد داشتیم اصرارکرد منهم میخام یه نقشی بازی کنم خیلی پافشاری داشت تا اینکه محمود گفت باشه یه نقش خوب بهت میدم ولی همان موقع نمایش بهت میگم چکارکن.
✍ ادامه دارد.......
#دورهمی باشهید محمود دراین قسمت
🇮🇷﷽ دورهمی #رزمندگان گرمن
https://eitaa.com/Razmandegan_garman
دورهمی رزمندگان گرمن
ادامه خاطرات محمدرضا امینی قسمت 4⃣ همه غش کردن ازخنده چون بلندگو نداشتیم صدای خنده ها و همهمه مرد
ادامه دورهمی باشهید محمودبیاریان
روزاجرای نمایش فرارسید قبل ازاجرا یک ساعتی میآمدیم داخل کتابخانه هم بعنوان آخرین تمرین وهم لباسهای مخصوص اجرای نمایش میپوشیدیم وگریم هم میکردیم.این برادر مان هم آمد خوب تاآن روز توتمرینها که نیامده وحالا هم با کلی آمادگی که میخادتونمایش بازی کنه به محمود گفتیم چه نقشی میخادبازی کنه؟ گفت میگم لباسها رو پوشید شامل عبا وباشال ودستمال یه چیزی به سرش مثل عمامه درست کرد وشروع کرد براش ریش گذاشتن اصلا ازافراداصلی بهترو پرملات تر لباس گریم شده بود زمان شروع اجرا فرا رسید نمایش شامل چند پرده بود پرده اول شروع شد این برادر بازیکن نیامد پرده دوم نیامد تا پرده یکی به آخر (ما چون خودمان مشغول ودرگیر اجرای نقش خودمان بودیم آن لحظات زیاد توجه ای نداشتیم) ظاهرا محمود بهش گفته بود چی بگه وکجاواردبشه همان پرده وقتی دوستان رو سن نمایش اجرا میکردند دیدیم باآن هیبتش وارد شد بلند گفت بگیریش بگیریش نگذارید فرار کند این را گفت سریع محل راترک کرد آمد پشت سن.خوب منتظربود که بازهم نقش ایفا کنه هی چشمش به محمود بود تا بهش بگه ازاینطرف مادیدیم نمایش هم داره تمام میشه به محمود گفتیم پس این بنده خدا چی شد میخاد چکار کنه گفت بازهم نقش براش دارم هی دلشوره داشت این برادر تااینکه نمایش تمام شد منتظر واکنش ایشون بامحمود بودیم باآن روش همیشگیش گفت بی پدر نمایش که تمام شد همان یه کم گفت برروز اول خوب بود تو بعدازما که رفتیم خانه تازه نقشهات اجرا میشه مانده بود محمود چی میگه خوب آن روزها اینطوری بود به محض اتمام نمایش اگر برنامه ای نبود بلافاصله سن روجمع میکردیم مامشغ ول جمع کردن بودیم همه لباسها وگریم را بلا فاصله ازدرآوردیم محمودهم سعی میکرد خیلی توصحنه نباشه ولی شش دانگ هواسش ضمن جمع آوری به ایشون بود مردم همه رفتن شاید یک ساعتی گذشته بود محمود گفت حالا بیا بریم تئاترخنده دارببینیم آمدیم تومسجد دیدیم ایشون با یک برادردیگه ای مشغول کنندن ریش هایی که بصورت داشت هستند هی یه کم این ریش هارا که از تیکه های نمد بود به صورت داشت میکند دادش هامیرفت هی میگفت آخ آخ آخ همه از خنده دلمان راگرفته بودیم ظاهرا ای ریشها با چسب زیاد اهو چسبانده شده بود اشکهاش درآمده بود وقت طولانی صرف شد تابلاخره این نمدهاکنده شد محمودبهش میگفت دیدی چه نقش خوبی بهت دادم آنهم با آن لهجه وطریقه گویش قشنگش هرچی بود نثارمحمود کرد ودقایقی به همین شوخیها ءذشت وخاطره جالبی برا همه مابرجاماند.آرزوی توفیق برا این برادر راازخداوند منان داریم . براپرستوی سبک بال عاشقی که سودای پرواز کردن دربلندای افق رادرسرمیپروراند وعاشقانه به معبود خود لبیک گفت همجواری باشهدای کربلا راخواهانم
ادامه دارد
#دورهمی باشهید بیاریان
🇮🇷﷽ دورهمی #رزمندگان گرمن
https://eitaa.com/Razmandegan_garman