eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
7.9هزار ویدیو
300 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
✍لابد دیروز که اردوغان دستور فیلتر توییتر رو داده برا این بود که دیگه هیشکی از زیر آوار پیام نده تا همه بمیرن درسته؟ فیلتر شدن توییتر در هر کشوری تنها بخاطر اینست که لاشخورها و کفتارها و مزدورانی مانند شما در شرایط بحران با دروغ بافی و سیاه نمایی با روح روان مردم بازی نکنند.... جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
🔴 خطای مسئولان در ناامید کردن مومنین از اجرای احکام شریعتامام خامنه ای خطاب به مسئولان: یکی از عواملی که موجب شکست مشروطیت در ایران شد، این بود که متدیّنین بعد از مدتی احساس کردند کأنّه کار به سمت بی‌دینی پیش می‌رود. 🔺متدیّنین و علما که در صفوف اول مبارزه مشروطیت بودند، بتدریج دلسرد شدند و کنار نشستند. وقتی چنین شد، نهضت شکست می‌خورد؛ و مشروطیت شکست خورد. بعد از پانزده، شانزده سال از عمر مشروطیت، دیکتاتورىِ رضاخانی به وجود آمد. این بسیار عبرت‌انگیز است. رضاخانِ قلدر و چکمه‌پوش کجا، شعار مشروطیت کجا؟! چقدر اینها با هم فاصله دارند! 🔻 چرا این‌طور شد؟ چون اطمینان و اعتماد مردم مؤمن سلب شد؛ کنار نشستند و از صحنه بیرون رفتند. مسؤولان نباید بگذارند چنین حالتی در مؤمنین به وجود آید. 📆۸۰/۰۵/۱۱ 🔴 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#معرفی_شهید 🤚سلام° و عرض ادب خدمت همراهان #سنگر #رفیق_شهیدم ان شاءالله که رضایت ❤️ـخدا و 🤝ـدستگ
معرفی نامه 🌺 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌺 🌹 🌹 ✋نیت کنید و حاجتهاتون رو طلب کنید مهمان ما شهید 🔵 حاجت ها رو از شهدا طلب کنید ، مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن هر کسی با هر شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از او گرفت... شهید سید مصطفی موسوی (مسلم) تاریخ تولد : 1374/01/02 محل تولد : قم تاریخ شهادت : 1394/01/31 محل شهادت : بصری الحریر - سوریه وضعیت تاهل : مجرد محل مزار شهید : قم از زبان مادر من خودم مصطفی را نشناختم. رفتار و کردار و دوستان و فعالیتهایش را که به یاد می آورم، می گویم چه گوهری داشتم که از دست دادم". روزهای سخت مهاجرتش به ایران را به یاد می آورد و زمانی که مصطفی را باردار بود و ادامه میدهد: "آن زمان با مادر همسرم در یک خانه زندگی می کردیم. مشکلات زیاد بود. ناراحتی هایم را با خدا در میان می گذاشتم.  یک روز که خیلی ناراحت شدم از خانه رفتم بیرون. نه فامیلی داشتم نه آشنایی. رفتم حرم حضرت معصومه(س). چند ساعتی نشستم، ضعف داشتم و حالم خوب نبود. آب میوه گرفتم و خوردم تا حالم بهتر شد. هر وقت زندگی برایم تنگ میشد با حضرت معصومه(س) درددل میکردم." مصطفی و بقیه خواهر برادرانش همه در قم متولد شدند. مادر در نبود پدر که مشغول کار بود بچه ها را بزرگ کرد. همه زیر سایه اهل بیت و تلاشهای مادر بزرگ شدند. مادر هم پدر بود و هم مادر خودش تعریف می کند: "مصطفی در بغلم بود و پدر هم بالای سرشان نبود با این همه هیچ وقت جلوی دیگران گله و شکایتی نکردم و چیزی نخواستم. زندگی با بچه های کوچک سختی خاص خودش را داشت و جز خدا کسی را نداشتم رزق و روزیم را بدهد."
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
گفتگو با مادر جوانترین شهید مدافع حرم افغانی : شهید سید مصطفی موسوی :عاشق مبارزه با صهیونیستها بود 5 بهمن ماه امسال بود که پیکر شهیدی از تبار فاطمیون و از مدافعان حرم افغانستانی به شهر قم بازگشت تا پس از 9 ماه دوری به چشم انتظاری خانواده پایان دهد. جوان 20 ساله و برومندی که از سال 92 برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) عازم سوریه شد و در عملیات  بصری الحریر به شهادت رسید. زینب سادات موسوی مادر "سید مصطفی" در قم سکونت دارد. 12 فرزند دارد که مصطفی دهمین فرزند خانواده بود. او میگوید: "خودم اهل افغانستان اما بزرگ شدهی ایران هستم همان سالهای انقلاب سال 57 به قم آمدیم البته همسرم زودتر به ایران مهاجرت کرد و همهی 12 فرزندم در قم به دنیا آمدند." در ادامه گزارش گفتوگوی ما با مادر شهید را میخوانید: ** جز خدا کسی را نداشتیم خودش میداند که بهانه صحبتمان سید مصطفی است. از همان اول صحبت میرود سراغ فرزند شهیدش و میگوید: "باورتان میشود خانم؟ خودم مصطفی را نشناختم. رفتار و کردار و دوستان و فعالیتهایش را که به یاد می آورم، می گویم چه گوهری داشتم که از دست دادم". روزهای سخت مهاجرتش به ایران را به یاد می آورد و زمانی که مصطفی را باردار بود و ادامه میدهد: "آن زمان با مادر همسرم در یک خانه زندگی می کردیم. مشکلات زیاد بود. ناراحتی هایم را با خدا در میان می گذاشتم.  یک روز که خیلی ناراحت شدم از خانه رفتم بیرون. نه فامیلی داشتم نه آشنایی. رفتم حرم حضرت معصومه(س). چند ساعتی نشستم، ضعف داشتم و حالم خوب نبود. آب میوه گرفتم و خوردم تا حالم بهتر شد. هر وقت زندگی برایم تنگ میشد با حضرت معصومه(س) درددل میکردم." مصطفی و بقیه خواهر برادرانش همه در قم متولد شدند. مادر در نبود پدر که مشغول کار بود بچه ها را بزرگ کرد. همه زیر سایه اهل بیت و تلاشهای مادر بزرگ شدند. مادر هم پدر بود و هم مادر خودش تعریف می کند: "مصطفی در بغلم بود و پدر هم بالای سرشان نبود با این همه هیچ وقت جلوی دیگران گله و شکایتی نکردم و چیزی نخواستم. زندگی با بچه های کوچک سختی خاص خودش را داشت و جز خدا کسی را نداشتم رزق و روزیم را بدهد."  خدا را شکر می کند که الحمدالله همه بچه ها خوب هستند اما بین شان مصطفی چیز دیگری بود. چه آن دوران که در مدرسه بود چه بعد که مشغول خواندن دروس طلبگی شد. حتی بعد از شهادتش نیز در مدرسه محل تحصیلش یادبود گرفتند. "نه از این بابت که پسر من است و بخواهم تعریف کنم، اما واقعا بچه خوبی بود. صبحهای جمعه دعای ندبه میخواند. هیئتش ترک نمی شد و پیگیر بود که در برنامه ها شرکت کند. ماه رمضان کلاس قرآن شرکت می کرد و جزء شاگردهای خوب کلاسشان بود حتی پیگیر
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ی می کرد و ناراحت میشد که چرا در کلاسهای قرآن شرکت نمی کنیم." ** عاشق مبارزه با صهیونیستها بود برادر بزرگتر مصطفی مخفیانه راهی جبهه سوریه شد. بعد از مدتی مصطفی هم آهنگ رفتن زد و گفت که میخواهد به سوریه برود. "همیشه دلش میخواست علیه صهیونیستها در فلسطین بجنگد بعد که ماجرای سوریه و رفتنش پیش آمد سر به سرش می گذاشتیم که غزه را رفتی حالا میخواهی سوریه بروی؟! اجازه که خواست گفتم نه میخواهم که بگویم نرو، و نه می توانم که بگویم برو". مثل اینکه خداوند در دل مادرهایی که فرزندشان را برای جهاد راهی کشوری غریب می کنند صبوری می ریزد. صبر بر نبود فرزند، صبر بر سختیهای بعد از رفتن، صبر از نگرانیها و دلواپسی ها و صبر از حرفهای گاه و بیگاه جاهلان؛ "خدا خودش در دلم انداخت که جلوی این پسر را نگیرم. من که اجازه نمی دادم از شهر خارج شود چطور شد که برای سوریه رفتن جلویش را نگرفتم؟ منی که هر کدام از بچه ها بیرون از خانه می روند مدام پیگیر می شوم که کجا هستند و کجا نیستند. اینکه اجازه دادم مصطفی از کشور خارج شود عجیب بود." جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ی می کرد و ناراحت میشد که چرا در کلاسهای قرآن شرکت نمی کنیم." ** عاشق مبارزه با صهیونیستها بود برا
اولین بار که به سوریه رفت خانواده از رفتنش بی خبر بود. حرف و حدیثهای همسایه و آشناها هم روز به روز بیشتر می شد. چند ماهی بود که از مصطفی خبری نبود. برادر بزرگترش رفتن مصطفی به سوریه را به خانواده گفته بود اما مادر بازهم قبول نداشت. می ترسید که نکند مصطفی جای دیگری باشد. نه تماسی از سوریه برقرار شده بود نه خبر درستی از مصطفی بود تا اینکه بعد از چندماه خودش با خانواده تماس می گیرد. جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
اولین بار که به سوریه رفت خانواده از رفتنش بی خبر بود. حرف و حدیثهای همسایه و آشناها هم روز به روز ب
** میخواست در میدان مبارزه باشد بار اولی که رفت در بهداری مشغول شد. پسر دایی اش می گفت: "مصطفی می خواست در میدان مبارزه باشد و وارد عملیاتها شود. همه دوستش داشتند و نمی خواستند با حضور او در خط مقدم اتفاقی بیافتد." می دانست مادر حساستر از آن است که تاب و تحمل شنیدن خبرهای سوریه را داشته باشد برای همین صحبتی از جنگ و سوریه نمی کرد. می گفت: مادر تو حساسی تحمل شنیدنش را نداری. وقتی به خانه آمد عکسهایی که گرفته بود را نشان مادر داد. "پارسال که آمده بود عکسهایش را نشانم داد. معمولا مصطفی کمتر از سختیهایش برایم حرف میزد. تعجب کرده بودم که چطور شده دارد عکسهایش را نشانم میدهد. می گفتم مادر جان عجب جاهایی رفتی، چقدر خوب که زیارت رفتی، اینها را میگفتم تا بیشتر با من حرف بزند. برایمان سوغاتی هم آورده بود غصه می خوردم پسرم پول دارد ولی برای خودش خرج نمی کند." مادر ادامه میدهد: "این آخریها خیلی تغییر کرده بود. جز وقتی کسی تماس میگرفت یا خودش زنگ میزد گوشی دستش نمی گرفت. اکثر اوقات یکی از مداحی های اقای هلالی را گوش میداد. ما می گفتیم حداقل یک نوحه دیگر گوش بده ولی خودش این نوحه را خیلی دوست داشت. با اینکه مداح نبود آخرین سالی که ماه محرم ایران بود توی حسینیه مداحی هم کرده بود. نمی خواهم حالا که پسرم شهید شده تعریف کنم، نه، اما واقعیتش این است که گاهی که خانواده دورهم می نشستیم، می گفتم مصطفی چرا اینجوری شده؟" جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
** میخواست در میدان مبارزه باشد بار اولی که رفت در بهداری مشغول شد. پسر دایی اش می گفت: "مصطفی می خ
مصطفی جور دیگری شده بود دوستانش می گفتند وقتی آهنگی می گذاشتیم اعصابمان را خورد میکرد نمی گذاشت آهنگ گوش کنیم. در مرخصی هایی که برمی گشت بیشتر وقتش را در هیئت بود. آخرین تماسش با خانواده چند روز قبل از عملیات بصری الحریر بود. روز ولادت حضرت زهرا(س) زنگ زده بود تا روز مادر را تبریک بگوید. "همه خانواده دورهم جمع بودیم که مصطفی زنگ زد. با همه صحبت کرد و گفت که جایتان خالیست. گفتم رفتی زیارت حضرت زینب(س) من را هم دعا کن. گفت: مادر فردا عروسی داریم دعا کن. همان روز پسر بزرگم تصادف کرد مصطفی خبر نداشت احتمال میدادم که خبر به گوشش برسد و چند روز بعد تماس بگیرد. ولی تماس نگرفت و این آخرین تماس مصطفی بود." * گفته بود "شهادت را برای دل کندن از خانواده نمی خواهم؛ دلم با عشق دیگری است" با پدرش که حرف میزد معلوم بود چندباری خطر از بیخ گوشش رد شده. به شوخی چندباری حرف از شهادت زده بود اما بار آخر می گفت دعا کنید اینبار شهید شوم. بعد از شهادتش هم همه می گفتند که مصطفی خودش می خواست و دعا کرده بود که برود. می گفتند چرا حرف شهادت را میزنی؟ تو که خانواده خوبی داری. گفته بود به خاطر دل کندن از خانواده نیست، دلم با عشق دیگری است. مادر از عشق و علاقه مصطفی میگوید که اگر نبود او را به سوریه نمی کشاند: "با من از شهادت حرف نمیزد می دانست ناراحت میشوم. اگر عشق و اراده اش نبود بار اولی که برگشت دیگر به سوریه نمیرفت اما خودش میخواست که برود. خودش میخواست که وارد رزم شود." فکرش را نمی کردم که شهید شود این را می گوید و از ماهها بی خبری از مصطفی حرف میزند: "خیلی طول می کشید. دو هفته بود که با من تماس نمیگرفت. معمولا هر هفته یا ده روز یک بار زنگ میزد و خبری از خودش به من میداد. دو هفته اول را که زنگ نزد گفتم حتما نتوانسته تماس بگیرد. 20 روز منتظر شدم اما خبری از زنگ مصطفی نبود. درگیریها در سوریه شدت گرفته بود و میگفتم شاید نتوانسته است. تا ماه اول به خودم دلداری میدادم. یادم میآمد آخرین بار که تماس گرفت میخواست که برایش دعا کنم مدام این جمله را تکرار میکرد و من هم خوشحال بودم که بالاخره مصطفی از من چیزی خواسته، خوشحال بودم که گفته بود برایم دعا کن. جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
مصطفی جور دیگری شده بود دوستانش می گفتند وقتی آهنگی می گذاشتیم اعصابمان را خورد میکرد نمی گذاشت آهنگ
بعد از یک ماه هر روز را میشمردم تا خبری شود. میگفتم پس چرا زنگ نمیزند. تا اینکه به ماه دوم رسید. از ماه سوم دلم آشوب بود. برادرانش خبر داشتند حتی یکی از پسرها که از سوریه برگشته بود لباسهای مصطفی را هم آورد. پرسیدم چرا لباسش را آوردی گفت: مصطفی خواسته اینها را بیاورم تا برای خودش لباس نو بخرد. فکرش را نکردم اتفاقی افتاده. با خودم میگفتم اگر زنگ نزده دلیلش درگیری زیاد است و نمیتواند. بعد از سه ماه کارم گریه و زاری بود. فکر میکردم که اسیر شده و دست داعش است اما بقیه برای اینکه دلداری دهند می گفتند فرمانده شده و سرش شلوغ است. یا می گفتن در محاصره است و پنهان شده. توی دلم تلقین میکردم که زنده است. گریه که میکردم دختر کوچکم می گفت با گریه هایت راه مصطفی را سخت میکنی. اما کدام مادر است که بتواند دوری فرزندش را تحمل کند؟." "چقدر دوست و رفیق داشت. سال پیش که اربعین کربلا رفتیم خودش را به ما رساند. وقتی آمد برادرش یک بنر زده بود و اسم مصطفی را درشت نوشته بود. چقدر ناراحت شد و گفت مادر چرا اینکار را کردی. خوشش نمی آمد، به خاطر همان یک بنر کلی ناراحت شد. خیلی قانع بود. کم لباس می خرید با اینکه می گفتم برو لباس نو بخر اما خودش دوست نداشت. پول دستش بود اما ولخرجی نمی کرد. همه می گویند با همین لباسهای کهنه ام زیبا بود. بعد از شهادتش وقتی خواستیم لباسهایش را بیرون بدهیم دیدیم لباس نو ندارد. گاهی می شد یک لباس را چند سال به تن میکرد." جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
بعد از یک ماه هر روز را میشمردم تا خبری شود. میگفتم پس چرا زنگ نمیزند. تا اینکه به ماه دوم رسید. از
چشم انتظار به اخبار تلویزیون و رادیو منتظر خبری از مصطفی بود. منتظر اینکه بگویند منطقه ای آزاد شده و چند تن از رزمندگان نیز از چنگال داعش خلاص شده اند. فکرش این بود که مصطفی را داعش اسیر کرده. قبول کردن شهادت پسر 20 سالهاش سخت بود. چند ماه میگذشت و هنوز خبری از مصطفی نبود. جای خالی مصطفی در ماه محرم، کنار دوستانش در حسینیه خالی بود. یادش می آمد که سالهای گذشته ماه محرمها تمام مدتش را در هیئت بود. ** انتظارت تمام شد، مصطفی برگشته بعد از 6 ماه بلاخره روز موعود فرا رسید. روزی که مصطفی از سفر دور و درازش برگشت. مادر از صبح دوشنبه پریشان بود. استرس داشت و نگران بود. انگار که دنیا برایش تنگ شده باشد بی تابی می کرد. حالش را نمی فهمید. احساس می کرد که تپش قلب گرفته بهانه گیری می کرد و با اینکه مهمان داشت حالش خوش نبود. غروب دیگر طاقت نیاورد رفته بود کمی استراحت کند تا شاید حالش بهتر شود. برادرش را دید که با چهرهای ناراحت و گریان به خانه آمد، فکر می کرد برای پدرش اتفاقی افتاده. حالش بدتر شده بود تا اینکه برادر گفت: انتظارت تمام شد، مصطفی برگشته. فهمیده بودم که این تپش قلب و ناراحتی برای چه بوده. برای اینکه وجودم و قلبم در راه بود. آرام شده بودم. استرس نداشتم، سینه ام که از شدت ناراحتی درد گرفته بود خوب شد، قسمتی از وجودم در راه بود." جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
چشم انتظار به اخبار تلویزیون و رادیو منتظر خبری از مصطفی بود. منتظر اینکه بگویند منطقه ای آزاد شده و
من جایم راحت است، چرا غصه میخوری؟! چند روز پیش از اینکه خواب مصطفی را نمیبینم ناراحت بودم. خیلی گریه کردم. یکی از فامیل ها به خانه مان آمد و گفت خواب مصطفی را دیده که با یک لباس سفید و زیبا آمد من را بغل کرد و گفت من جایم خیلی راحت است چرا غصه می خورید. آدم یک جوجه را بزرگ میکند اگر اتفاقی برایش بیافتد غصه می خورد اینکه برای اولاد اتفاقی بی افتد سخت است. مصطفی می گفت مادر غصه نخور. با اینکه جوان بود اما در فکر گناه و هوس نبود. یاد اینها که می افتم می گویم چه بچه ای داشتم." افتخار می کند که مصطفی را، دسته گلش را سرباز زینب کرده. یاد خنده، چهره، قد و بالای فرزند جوانش که می افتد دلتنگ می شود، می گوید: "به هر حال طاقت دوری اش را ندارم. شیربرنج خیلی دوست داشت. غذای مورد علاقه اش بود. روزهایی که شیربرنج درست می کردم وقتی به خانه می آمد بو می کشید و با خوشحالی می گفت: مادر دستت درد نکند شیربرنج درست کردی. اگر بعد از وقت غذا به خانه می آمد حتما میگفت مادر برای من هم گذاشتی یا نه؟ یک بار خبرنگاری سوال کرد اگر همین الان مصطفی برگردد چه کار میکنی؟ جواب دادم هم خوشحال می شوم چون یک مادرم اما پیش حضرت زینب(س) و خانم رقیه(س) شرمنده می شوم بچه ای که در راه خدا دادم دوباره برگشته است. آنوقت دیگر روی صحبت کردن با خانم زینب(س) را ندارم که دسته گلم را برای خدا دادم و حالا پس گرفتم." جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
من جایم راحت است، چرا غصه میخوری؟! چند روز پیش از اینکه خواب مصطفی را نمیبینم ناراحت بودم. خیلی گری
jundi allah: این شهید دلی صاف و بسیار صبوری داشت . شجاعت بی نظیر او همیشه نقل قول همرزمانش بوده . ارادت او به اهل بیت خصوصا به مادرش حضرت زهرا باعث شد تا مدتی هم چون مادرش بی نشان و گمنام باشد. عکس مصطفی رو وقتی بعضی ها می بینند ... میگن چقدر بچه است  ، قدش اندازه سلاحشه دهنش بوی شیر میده ... نمی دونم . شاید راست میگن ولی ما مصطفی رو بچه ندیدیم . مرد دیدیم . بیست ساله می تونه بچه باشه ، ولی بیست ساله ها هم میتونند مرد باشند بیست ساله میتونه بچه قرتی بالاشهر باشه میتونه بچه هیئتی پایین شهر بیست ساله میتونه بچه سوسول مامانی باشه میتونه مرد کار و زندگی باشه میتونه هندزفری به گوش با کتونی های برند معروف توی خیابون ها ول باشه میتونه با پوتین های نظامی ، کوچه خیابون ها رو از تروریست ها درو کنه میتونه مدافع حرم باشه همه رو به یک چشم نبینیم . اگر بیست ساله های خانواده های بعضی ها بچه هستند ، خیلی از 20 ساله های دیگه مرد خانواده اند ، مردانگی دارند و مرد در فرهنگ اسلامی و ایرانی ، هم‌سنگِ جوانمردی است و نماد دلاوری، دادگری ، حق‌ جویی ، ظلم‌ستیزی و پشتیبانی از ستمدیدگان ... جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
jundi allah: این شهید دلی صاف و بسیار صبوری داشت . شجاعت بی نظیر او همیشه نقل قول همرزمانش بوده . ار
حمید داوودآبادی جانباز، خبرنگار، محقق و نویسنده دفاع مقدس در صفحه اینستاگرام خود عکسی از کارت اقامت یک شهید مدافع حرم افغانستانی را منتشر کرده است و متن زیر را نوشته است: روحت شاد آقاسید مصطفی موسوی یادت بخیر قبل از رفتنت به سوریه برای دفاع از حرم اهل بیت (ع)، توی حرم حضرت معصومه (س) کارت اقامتت را نشانم دادی! گفتم: آقاسید مصطفی، اعتبار این کارت تا 11 بهمنه و بعدش باز بابد بدوی برا تمدیدش ... مکافاتی داری ها! خوب بیا ایرانی شو و شناسنامه ایرانی بگیر، خودت را راحت کن! گفتی: ان شالله تمدید همیشگی رو بی بی زینب (سلام الله علیها) می کند تا برای همیشه ساکن خاک ایران شوم. وقتی 7 بهمن 1394 درقم تشییعت کردیم و برای همیشه به خاک ایران سپردیمت، تازه فهمیدم 4 روز قبل از اتمام اعتبار کارت اقامتت، بی بی زینب تمدیدش کرد تا برای همیشه ساکن قم شوی! جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
حمید داوودآبادی جانباز، خبرنگار، محقق و نویسنده دفاع مقدس در صفحه اینستاگرام خود عکسی از کارت اقامت
کتاب «بازگشت مسلم» به زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی از تیپ فاطمیون می‌پردازد که در پنج فصل، خاطرات اعضای خانواده، خویشاوندان، دوستان و همرزمان از زندگی و فعالیت‌های این شهید آمده است و کتاب با تصاویر دوره‌های مختلف زندگی شهید به پایان می‌رسد. جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
آدمی خلیفة الله است . خداوند خود هم جمیل است و هم جمال  وقتی خالق خود زیبا باشد، مخلوق هم زیبا است و دوستدار زیبایی . تا آن جا زیبایی را دوست دارد که همه زیبایی خداوند را مسالت می کند . زیبایی زیبا است اگر چه ساده و بی آلایش باشد; و اگر چه تنها با مشتی آب و نگاه در آینه و لباس تمیز و آراسته پدید آید . در هر صورت، ما باید خود را به زیبای مطلق و یگانه برسانیم نه چیز دیگر .  شهید سید مصطفی موسوی در اوج سادگی ، با بهترین لباس و بهترین آراستگی ، در بین دیگران ، حاضر می شد . شیشه عطری و لباسی که تا چند سال می پوشید و کفش هایی همیشه تمیز و موهایی همیشه شونه کشیده .  ساده و بی آلایش و قشنگ.  همرزم مصطفی می گفت ، هر بار جابجا می شدیم و سنگر ها و موضع مون ، تغییر می کرد ، چیزی که مصطفی هیچ وقت جا نمی زاشت ، یک بطری آب بود و برس سر ، برای مرتب کردن موهاش . میگفت بلا استثنا همیشه یک بطری آب همراهش بود که موهاش رو مرتب کنه .  می گفت ، مرتب ترین و خوش پوش ترین بود همیشه بین مون .  می گفت ما هفته ای یک بار لباس هامون رو می شستیم . مصطفی هفته ای بین دو الی سه بار .  مصطفی زیبا زندگی کرد ، زیبا از حرم بی بی زینب (س) دفاع کرد و زیبا هم شهید شد ... و نامش هم زیبا ماندگار شد .  برای هر کدوم از ما انسان ها ، هر چیزی به چشم مون ممکنه زیبا جلوه کنه ، شهادت ، دفاع از حرم ، زندگی ، امور دنیوی وووو  برای ما خلق الله ، همه چیز زیبا است، چون خالقش زیبا است;  صبر یک زن که در یک روز ناله های سوزناک مادر را می شنود و روز دیگر پدر را غرق در خون می بیند و برادر را سر بریده و خونین جگر می یابد، زیبا است; پس زینب زهرا (س) زیبا است . سکوت یک مرد غیور و شجاع به خاطر مصلحت اسلام زیبا است; پس علی (ع) زیبا است . زیبایی را در نگاه های پاک جوان بیابیم، زیبایی را در ایثار و عطا کردن ترسیم کنیم، زیبایی را در شهامت و از خود گذشتگی تفسیر کنیم،  زیبایی را در غیرت و همت انسان ها بدانیم . زیبایی شاید در خنداندن دخترکی یتیم باشد . زیبایی شاید عطوفت و مهربانی بر دل شکسته ای باشد، زیبایی شاید ترحم به ضعیف ستم کشیده ای باشد،  زیبایی شاید پاک کردن اشک بیچاره ای باشد، زیبایی شاید کمک به فقیری باشد و این روزها هم  زیبایی ، می تونه رسیدگی به امورات خانواده های شهدا باشه ... آنچه در زیبایی قطعی است ، این است که شما زیبایید فقط زیبایی را به زیبایی معنا کنید . شرح تصویر :  دست نوشته شهید سید مصطفی موسوی در مورد تقویت مو و آراستگی   دههه فتادی لشگر فاطمیون افغانستانی مهاجر افغانی مادر شهید شهید سید مصطفی موسوی جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
آدمی خلیفة الله است . خداوند خود هم جمیل است و هم جمال  وقتی خالق خود زیبا باشد، مخلوق هم زیبا است
🤚سلام° و عرض ادب خدمت همراهان ان شاءالله که رضایت ❤️ـخدا و 🤝ـدستگیری 🌷ـشهدا شامل حال همه ما باشه در دنیا و آخرت 🌹🌹🌹 امروز با معرفی شهید سید مصطفی موسوی (افغانی) در خدمت بزرگواران بودم شادی روح شهدا بخصوص فاتحه+صلوات+وعجل فرجهم ان شاءالله ک این دنیا و آخرت دستگیر و شفیع همه مون باشن با ارسال پیامهای معرفی (افغانی) شهدا در ثوابش شریکش باشید که زنده نگه داشتن یاد کمتر از نیست اجرتون با 🌷ـشهدا با تشکر جهت و پذیرای شما بزرگواران هستم 👇 https://abzarek.ir/service-p/msg/954901 جوابتو👇ببین https://eitaa.com/joinchat/42401864Caf7eص7e9e7b ❤️❤️ 🌺🌺 😔😔 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#معرفی_شهید 🤚سلام° و عرض ادب خدمت همراهان #سنگر #رفیق_شهیدم ان شاءالله که رضایت ❤️ـخدا و 🤝ـدستگ
سلام اهالی اوقات به کام قبلا بامعرفی شهید سید مصطفی موسوی که ایرانی بودن در خدمت شما بودم و امروز هم با معرفی شهید سید مصطفی موسوی افعانی در خدمت شما بودم لذت بردم از مطالعه زندگینامه ایشون 😊🌼💛✌️ الهی شهادت روزی همه بخصوص اهلی رفیق شهیدم ☺️🤲🌼💛 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
20:20 تمام بیستهای زندگی نصیبتون
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
حدیث 🥀مضطر واقعی کیست…؟ أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ وَیجْعَلُکمْ خُلَ
حدیث 🛑 امام باقر(عليه السلام) فرمودند : ✍ اِنَّ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ اَقْفالاً وَ جَعَلَ مَفاتيحَ تِلكَ الاَقْفالِ الشَّرابَوَالكَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرابِ. 👌🏼 به راستى كه خداوند عزوجل براى شر قفل هايى گذارد و كليد آن قفل ها را شراب قرارداد و دروغ از شراب بدتر است. 📖 كافى ، ج ۲ ، ص ۳۳۸ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
کلام شهید  «اگر روزی هواپیمای من در خاک دشمن مورد اصابت قرار گیرد من شهادت را بر اسارت ترجیح می‌دهم
کلام شهید و سلام بر او که می گفت: «حرمِ عشق کربلاست و چگونه در بندِ خاک بماند آنکه پرواز را آموخته است و راهِ کربلا را می شناسد، و چگونه از جان نگذرد آنکس که می داند جان، بهای دیدار است» • شهید سیدمرتضی آوینی🕊• جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
کلام شهید و سلام بر او که می گفت: «حرمِ عشق کربلاست و چگونه در بندِ خاک بماند آنکه پرواز را آموخت
مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ خدایا! چه دارد آنکه تو را ندارد و چه ندارد آنکه تو را دارد .. • امام حسین(؏) • دعای عرفه جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
زندگینامه #شهید_امین_کریمی چنبلو 11 *مرد باسلیقه زندگی من... امین بسیار باسلیقه بود. حتی تابلوهای
رمان زندگینامه چنبلو 12 *دلم برایت تنگ شده برنامه سوریه‌اش را به من نگفته بود! فقط گفت آموزش نیروهای اعزامی به سوریه را به عهده دارم. گاهی کمی دیرتر به خانه می‌آیم... کلی شکایت می‌کردم که بعد از ساعت کاری نماند و به خانه برگردد. می‌خواست مرا هم سرگرم کند تا کمتر خانه باشم اما من برنامه باشگاه، استخر و ... را طوری چیده بودم که وقتی ساعت کاری او به اتمام می‌رسد، به خانه بیایم. دقیقاً این کار را انجام دادم تا سرم گرم نشود و از امین غافل نشوم! به خانه می‌آمدم و دائماً تماس می‌گرفتم که من غذا را آماده کردم و منتظرت هستم، کجایی؟! گاهی حتی بین روز مرخص ساعتی می‌گرفت و به خانه می‌آمد! می‌خندیدم و می‌گفتم بس که زنگ زدم آمدی؟ می‌گفت «نه، دلم برایت تنگ شده...» یک وقتایی که پنجشنبه و جمعه هم مأموریت داشت اواسط هفته مرخصی می‌گرفت و به خانه می‌آمد... *دست‌هایم را روی زانوی تو می‌گذارم... آنقدر مرا وابسته خودش کرده بود و آنقدر برایش احترام قائل بودم که حتی وقتی برای میهمانی به خانه مادرم می‌رفتیم، عادت کرده بودم پایین پایش کنار مبل بنشینم. هرچه می‌گفت «بیا بالا کنارم بنشین من راحت نیستم...» می‌گفتم «من اینطور راحت‌ترم... دستم را روی زانوهایت می‌‌گذارم و می‌نشینم...» امین می‌گفت «یادت باشد دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست» (همه می‌‌خندیم). راستش را بخواهید دلم می‌‌‌خواست همیشه همسرم جایگاهش بالاتر از من باشد... امین همه جوره هوای من را داشت بنابراین عجیب نبود که تمام هستی‌ام را برای او بگذارم. ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4