eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
7.4هزار ویدیو
296 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌹 رفیق‌شهیدمْ‌یه‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ حرفتو👇بزن https://harfeto.timefriend.net/17284088555460 جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر ✌️💛✌️
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 🕊] دایی..! من رفتم..دستمال اشکهام رو با کمی تربت گذاشته‌ام لایِ قرآن روی طاقچه...اگه یه وقت طوری شد، آنهارا بگذارید کنارم...💔 :)
ارباب یعنی میشود آنروز؟ درون تنگنای قبر😨 شانه ام را بگیری و تکانم بدهی اسمع افهم(بشنو و بفهم) انا حسین ابن علی😭 رهایش کنید سروکارش با من است بقیه بروند ؟؟ |🥀🖤| @Refighe_shahidam313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقی💔 دردسری بود😔 نمی دانستیم!! |🥀🖤| @Refighe_shahidam313
رفقا جایزه مون😍👇👇👇
بنام خدا اَحــمد مُحمّد مَشلَب  معروف به شهید BMW سوار لبنانی متولد ۳۱ آگوست سال ۱۹۹۵  و در محله السرای شهر نبطیه لبنان  دیده به جهان گشود احمد از همان دوران کودکی در این شهر رشد کرد و در راه اهل بیت تلاش و کوشش میکرد او یکی از بهترین دانش آموزان هنرستان امجاد بود و از آنجا فارغ التحصیل شد  و دیپلم (تکنولوژی اطلاعات) گرفت  شهید احمد مشلب  رتبه ۷ در لبنان  دررشته  تحصیلی اش که تکنولوژی اطلاعات(انفورماتیک it) بود شد اما سه روز قبل از اینکه به دانشگاه برود  در سوریه بود و شهید شد احمد ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت و دفاع از حریم اهل بیت رو وظیفه میدونست همزمان با اعزام مدافعان حرم از لشکر حزب الله برای دفاع از حریم آل الله به سوریه رفت در آنجا با عشق و علاقه ای که به عمه ی سادات داشت جانانه میجنگید تا اینکه در یکی از درگیری ها  درسوریه از ناحیه دست مجروح شد که منجر به از کار افتادن انگشت کوچک دست راست شد و برای مدوا به بیمارستان  نبطیه لبنان انتقال داده  شد اما عطش احمد برای شهادت بسیار بود و دوباره همراه سایر رزمنده های حزب الله به سوریه رفت سرانجام در ۲۹ فوریه ۲۰۱۶ در منطقه الصوامع ادلب (سوریه) در  درگیری با تکفیری ها و عملیات براثر برخورد بمب هاون 60 و اصابت ترکش های زیاد الخصوص به سر , و پا (قطع تاندون و اعصاب پا) و دیگر اعضای بدن فالفور به درجه رفیع  شهادت نائل گشت. احمد وقتی سوریه بود با دوستانش عهد بسته بودند بعد از جنگ با هم به کربلا و مشهد بروند و به دوستاش میگفت آرزویی جز "شهادت" ندارم یک هفته بعد از این حرفاش شهید شد شهید مشلب بخاطر ارادت و علاقه خاصی که به امام رضا (ع) داشت  لقب جهادی غـریب طــوس را برای خود انتخاب کرد به گفته ی مادر شهید: " احمد ذهب الى ایران مرة واحدة وزوار الامام الرضا ع سنة ۲۰۱۲"  احمد سال 2012 یک بار به ایران آمده و به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد   پدر  او مــحمد مشلب یکی از تاجران لبنانی است و مادرش سیده سلام بدر الدین است مادر شهید مشلب بااینکه  احمد پسرش بود او را هم بازی و دوست دوران جوانی اش میدانست و با عشق مادرانه در تربیت احمد تلاش کرد و برای رفتن احمد همانند مادران سایر شهدا عاشقانه فرزندش را راهی کرد احمد هر ساله در روز مادر برایش هدیه میگرفت اما به گفته مادرش  احمد امسال نه طلا و نه نقره داد بلکه با شهادتش باعث شد در برابر مولایم امام حسین رو سفید شوم در مراسم یادبود شهید احمد مشلب که در ایران برگزار شد مادر شهید گفت: وقتی حضرت زینب در خطر باشد وقتی امام زمان در خطر باشد من چرا فرزندم را نمی فرستادم پسر من باید یکی از زمینه سازان دولت حضرت مهدی (عج) بود  احمد با وجود داشتن ثروت  و مال دنیا احتیاجی به پول نداشت در صورتی که خیلی ها میگویند مدافعان حرم برای پول میروند
مشغول صحبت با دوستم بودم که حمید را جلوی خودم دیدن. با صدای آرام گفت: حواست باشه تو این حرف ها بک وقت غیبت نکنین. با تیما و اشاره خیالش را راحت کردم که حواسم هست عزیزم☺️. به کوچکترین حرفی که بوی غیبت داشت واکنش نشان می داد،و سریع بحث را عوض می کرد. می گفت:باید چند تا حدیث درباره غیبت پرینت بگیرم،بزنم به در و دیوار خونه، تا هر وقت می بینیم یادمون باشه،یه وقتی از روی حواس پرتی غیبت نکنیم از زبان همسر شهید✍ |🥀🖤| @Refighe_shahidam313
رفقایی که تو چِلِه شرکت کردند فراموش نشه‼️ دروغ⛔️ 🥀{روز هفدهم چِلِه} 🌺اجرتون با اقا امام زمان(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚🤓😍 👇👇👇👇 👇👇👇👇
💔 +خب سها برای انتخاب رشته میخوای چیکار کنی؟! چند روز گذشته بود و من همچنان سردرگم و کلافه بودم برای انتخاب رشته م! علی و پروانه سعی میکردن کمکم کنن اما تصمیم آخر بر عهده ی خودم بود! _داداشی یه اولویت بندی کردم خودت ببین! علی برگه رو از دستم گرفت و نگاهش کرد.. +اوممم بح بح وکالت تهران که شده اولویتتون خانوم! _یعنی میگی قبول نمیشم؟! +نمیدونم عزیزم توکل بخدا!! بعد از اینکه تایید علی و مامان بابا رو‌ گرفتم خودم رفتم کافی نت که کد هارو بدم وارد کنه! وارد که شدم نگاهم گره خورد تو چشمای ″حسام″.. مسئول کافی نت بود، یه پسر امروزی اما نه جلف، توی روستا به خوشتیپی و خوشکلی معروف بود؛ البته بین بچهای دبیرستان، که همیشه براش غش و ضعف میرفتن! منڪر این نمیشم که تمام گزینه های مناسب برای ازدواج رو داشت؛ هم خوب بود و هم وضع مالیش خوب بود و اینکه تک فرزند بود، هردختری دوست داشت همسرش بشه، اما هیچوقت نشده بود بهش فکر کنم! اما یه بار علی بهم گفت که درباره من زیاد سوال پرسیده و متحرمانه درخواست خواستگاری داده که علی بهش گفته بود من کنکور دارم و اون سال بیخیال شده بود.. +سلام خانوم درویشان پور؛ تبریک میگم موفقیتتون رو ، ان شاءالله تو مراحل بالاتر! دستی به مانتوی مشکیم کشیدم و آروم زیرلب گفتم؛ ممنونم از لطفتون! +درخدمتم امری بود؟! برگه رو گرفتم سمتش و گفتم؛ اومدم این کدا رو برام وارد کنید! خودم یکم استرس داشتم؛ علی هم که میدونید این روزا بیشتر شرکتشونه! -بله چشم خودم میام براتون وارد میکنم! بفرمایید اینطرف بشینید! خودش رفت پشت میز کامپوترش نشست و یه صندلی هم کشید کنارش و اشاره کرد بشینم! یکم با کامپیوترش کار کرد انگاری رفت توصفحه ی انتخاب رشته! +خب شما بگین من وارد کنم فقط دقت کنید جا به جا نگین! زیرلب بسم اللهی گفتم و‌ شروع کردم به گفتن کدا.. و حسام با آرامش وارد کرد! تموم که شد؛ قبل از اینکه تایید رو بزنه برگشت سمتم‌و گفت؛ سها خانوم؟ کنکورتون تموم شده، شما.... نذاشتم ادامه بده و گفتم؛ میشه تایید رو بزنید! +بله چشم! وقتی دکمه ی تایید رو زد؛ متوجه شدم که صلواتی فرستاد.. شروع کرد به خوندن رشته و شهرهایی که زده بودم. همه چی درست بود تا یهو مکث کرد! +سُها خانوم؟! شما تبریز رو هم زده بودین؟! ته دلم خالی شد و انگاری یهو‌پشتم خالی شد! دستمو گرفتم به میز و گفتم؛ نه فقط اطراف خودمون! صدای یا امام رضا گفتن حسام تایید شد بر اینکه یه کد رو جا به جا گفتم و مطمینا اون شده شهر تبریز که حداقل دو روز از ما فاصله داشت.. نمیدونم اما؛ مدار روزگار اونقدر میچرخه که آدم رو جایی قرار بده که سرنوشتش رقم خورده! درسته یک ماه تمام حسام میومد و عذر خواهی میکرد درسته یک ماه تمام اشک ریختم و اشک ریختم درسته یک ماه تمام بابا مخالف بود و علی تلاش کرد راضیشون کنه؛ اما بالاخره چرخ روزگار سر جای خودش قرار گرفت و من رو راهیِ رشته ی ″حقوق دانشگاه شهر تبریز″ کرد؛ و چه بد دردی بود ″خانوم وکیل″ نشدن! ⛔️
🍃 نویسنده: ☺ بابا مامان و دایی تا آخرین لحظه هم ناراضی بودن و علی سعی میکرد جو رو جوری نشون بده که همه راضین؛ نگاه نگران مامان، سکوت مرگبار بابا و نگاه های پر حسرت دایی همش داشت میگفت رضایت به رفتنت به شهری که دور از شهر خودمون فاصله داشت رو نداریم! نیم ساعت دیگه قطار حرکت میکرد و من هنوز تو خونه بودم! باید میرفتم برای ثبتنام و شروع کلاسایی که از سوم مهر ماه بود! نگاهم افتاد به پروانه که با حرص ناخوناشو میجوید! مثل علی موافق رفتنم بود.. +خب علی پاشو ببرش دیگه! علی هم از خدا خواسته فورا بلند شد و رو به من گفت؛ سها جان پاشو داداشی! دلم به رفتن نبود.. نگاهمو سوق دادم سمت بابا نمیدونم چرا و چجوری زیرلب گفت؛ پاشو بابا. اشکم جاری شد.. بلند شدم رفتم سمتش همونطور که نشسته بود از ته دل بغلش کردم و زار زار گریه کردم.. چقد بد بود که دیگه حوصله سال دوم رو نداشتم.. و بدتر از اونکه هیچ علاقه ای به رشته م نداشتم.. به هرصورتی بود مامان بابا راهیم کردن! قرار بود علی تا تبریز باهام بیاد و بعد از ثبتنام من برگرده! +سها بسه دیگه فین فین ت رو مخمه! تو قطار بودیم و تقریبا نصف راه رو رفته بودیم.. _چشم! انگاری دلش به رحم اومد که برگشت سمتم و گفت؛ مگه من مردم که انقد گریه میکنی اخه؟! عزیز من سها جان میری یه ترم میگذرونی بعد ان شاءالله انتقالی میگیری برمیگردی همینجا خب؟! تو یه ترم بخون عقب نیوفتی! رشته تم خوبه ان شاءالله ارشد میری وکالت میخونی باشه خواهرم؟! حله ؟؟ خندیدم به طرز حرف حرف زدنش «دیوونه» بالاخره رسیدیم دم در دانشگاه! کوله م رو روی دوشم جا به جا کردم و گفتم؛ یعنی باید برم اینجا؟! علی عصبانی شد و مچم رو گرفت و بردم سمت داخل؛ بله دقیقا همینجا😐 خندم گرفت انگاری بچهایی که روز اول مدرسه شون بود! رفتیم باهم کارای ثبتنامم رو انجام دادم وسایلی که نیاز داشتم رو برام تهیه کرد وقتی مطمین شد تو خوابگاه جام مناسبه و مشکلی ندارم ازم خواست شب رو بریم بیرون خوش بگذرونیم! +سها جان خواهری، خیلی مراقب خودت باش عزیزم باشه؟؟! تو گلی، تا این سن روی چشمای منو مامان بابا بزرگ شدی؛ گل بمون پاک بمون باشه داداشی؟! نذا هیچکی دخترونه های شادتو خراب کنه باشه؟! خیلی مراقب قلب کوچیکت باش... میدونم که مراقبی جان دلم :) دلم طاقت نیاوورد اینهمه مهربونی و دلواپسیشو، اینهمه اعتمادی که بهم داشت رو.. رفتم توی بغلش و از ته دل ازش خواستم برای خوب موندنم دعا کنه، دعا کنه سهای خوبشون بمونم! بعد از خداحافظیِ پر آه و ناله ام با علی رفتم خوابگاه! مسئول خوابگاه میگفت؛ اتاق چهار نفریه و اون سه نفر دیگه هنوز نیومده بودن.. یعنی باید تنهایی میخوابیدم! تا نیمه های شب به خانواده م فکر کردم؛ مامان بابایی که نگرانم بودن، علی که عین کوه پشتم بود؛ خودم که بی پناه ترین آدم روی زمین بودم این روزا.. خوابیدم و به خدا توکل کردم! چرخ گردون دست اونه و هرطور خاطرخواهش باشه میچرخونه! ⛔️
وضو قبل خواب فراموش نشه🙃🍃
حلال کنید🙏🍃
شبتون زهرایی🌙😍🍃
یاعلی✋🍃
💠به توکل نام اعظمت 🌹🌹بِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحیم🌹🌹 ‌ 🌅صبح خود را با سلام به چهارده معصــوم علیهم السلام شروع کنیم..🌅 بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا ❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن... 🏳 زیارتنامه "شهــــــداء" 🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... +وعجل فرجهم http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
🍃ذکر روز یا حیُّ یا قیّوم {ای زنده و پاینده♡}
☝️🕊 همیشه کاری کن که اگر ♡ تورو دید خوشش بیاد نه مردم! |🥀🖤| @Refighe_shahidam313