eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
10.4هزار ویدیو
327 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
👳 بود بهش می گفتند روحیه عجیبی داشت 🤔 زیر 🔥 سنگین ☄ ❤️ رو منتقل🚑 می کرد عقب  توی همین رفت و آمدها بود که مستقیم تانک رو کرد 😔😔😔 چند قدمیش بودم هنوز تنم می لرزه 😨 وقتی یادم میاد از سر بریده اش صدا بلند شد : :  ( برگرفته از کتاب روی خط عاشقی ) ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
خودم پسرم را به سپردم ا می‌گوید: «وقتی را آوردند، سه روز در در مانده بود. سه روز هم در نگه داشته بودند تا پدرش از برگردد. یک روز هم طول کشید تا کارهای و انجام شود. یعنی جمعاً 7 روز از شهادتش می‌گذشت. سر محمد خالی بود و فقط داشت. توی کاسه خالی سرش، پر بود از که و لابه‌لای پنبه‌ها بود. جنازه را خودم توی گذاشتم و خودم تلقینش را خواندم. وقتی دستم را از زیر سرش برداشتم، تازه دستم را رنگین کرد. دستم را نشان جمعیت دادم و گفتم: ببینید بعد از هفت روز خون تازه از سر محمدم جاری است. اما نکردم. محکم و استوار همه کارهایش را انجام دادم و آمدم بیرون. بعد هم که شد، روی قبر ایستادم و با از سلام‌الله علیها، سخنرانی کردم. به این که در ساعات آخر عمر ما خانم از ما راضی باشد.» جالب اینجاست که خودش قبل از آخر به گفته بود که این من است و دقیقا در همان نقطه به خاک سپرده شد http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ... و امان از آن روزے ڪہ زمین #شهادت مےدهد ... و آن زمـــین.. خاکِ شلمچہ باشد ... #شهیدانه #شهدا #عاشقانه #شلمچه #خاک_شلمچه http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
✨ 🌹 تو مثلا برای اینکه خودم از این کلافگی راحت بشم خودمو بازم با گناه سرگرم کردم. 🍃یه سه ماهی دبی بودم اما اصلا دیگه هیچ لذتی نمیبردم. 😔😔 برگشتم رفتم خونه مجردیم، بازم گناه. 😔جدیدا وقتی میکردم بعدش یه چیزی مثل یه تار از ذهنم رد میشد و داشتم. 😱😱😱 یه ماهی گذشت مثلا رفتم بیرون خرید کنم یه بنری توجهمو به خودش جلب کرد، متنش این بود : 🕊بازگشت دو پرستوی از منطقه به تهران. فردا ساعت ۱۵ برگشتم خونه همه رو از خونم بیرون کردم. 📡 و رو پرت کردم تو حیاط. 📱ـتلفن همراه، تلفن خونه همه رو خرد کردم. 😭ـگریه میکردم سه هفته از گذشت زمان در روز یک وعده غذا میخوردم، شبیه مرده قبرستان شده بودم تا اینکه... ... ✅تمام اسامی جز مستعار هست وکل روایات هست +وعجل_فرجهم @Refighe_Shahidam313
✨ 🌹 در باز کردم دیدم زینب پشت دره. و صورت بدون رنگ و روغنش خیلی به دلم نشست. دستشو به طرفم دراز کرد وقتی دستمو گذاشتم تو دستش از روی صمیمیت فشار داد. تعارفش کردم بشینه زینب: حنانه جان بیا بشین عزیزم بعد مدتها دیدمت تا باهم حرف بزنیم. -برات شربت بیارم میام +شربت؟؟؟ من روزه ام عزیزم -روزه؟ روزه چیه ؟ + هیچی عزیزم بیا بشین حنانه. ببین من از بابام و داییم هیچی یادم نیست، حالا از دایی بیشتر چون قبل از تولدم تو شلمچه میشن. 😔بابام که خودت میدونی مفقودالاثره. حنانه ببین من نمیدونم بین تو چه قول و قراری هست... 👌اما ‌هنوز اشکا و التماساتو برای رفتن جلوی چشممه که به مسئولا اصرار کردی تا بردنت. دوشب پیش داییم اومد به خوابم و گفت برو به دوستت حنانه بگو ما منتظر توئیم. ⚠️من مات و مبهوت به حرفای زینب گوش دادم. +حنانه ببين الان ماه رمضونه، ماه و چندشب دیگه شبهای قدره، بهترین زمانه که برگردی به آغوش خدا؛ اینم شماره من...منتظر تماست هستم. 🍃زینب که رفت گوشه ذهنم فعال شد، رفتم سر کمد لباسام. اون آخر کمد یه چیزی بهم میگفت من اینجام. ☺️دستمو بردم سمتش جنس لطیف اما مهربون چادرمو لمسش کردم. 🍃سه چهار روز بود کارم شده بود و بذارم جلوم و گریه کنم. بعد از سه چهار روز گریه شماره گرفتم. -الو سلام زینب... ... ✅روایت واقعی هست اما نام ها وادرس ها مستعار هست بجز نام و خود 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 +وعجل_فرجهم @Refighe_Shahidam313
✨ 🌹 آقای میرزایی: اما شهدا خواستنت و انتخابت کردن که دست از بنده نفس بودن بکشی و بنده خدا بشی ... 😔در مقابل حرفهای آقای میرزایی فقط سکوت جايز بود. دوسه روز بعد ما ۱۵نفر با آقای میرزایی، محمدی، حسینی، زهرا سادات و زینب رفتیم جنوب. 💥این اومدن کجا، جنوب اومدن نه ماه پیش کجا... نزدیکای زهراسادات نزدیکم شد، سرم به شیشه بود که زهرا سادات صدام کرد +حنانه اشکامو پاک کردم و گفتم : جانم +یادته بهت گفتم معنی اسمتو بفهمی دیگه ازش بدت نمیاد -آره 😔😔😔 +خب میخام معنی اسمتو بهت بگم -‌ممنون میشم اگه بگی +حنانه اسم چهارده معصوم که بلدی؟ -آره در حد همین اسم +خوب حالا من بعدا از زندگی همشون بهت میگم -باشه +ببین بعداز (ع) تو روز و شروع بی بی (س) تو راه به یه مسجدی هست که الان به معروفه. 😔ماجراش اینه یک شب سر و خود اسرای کربلا در این موند؛ ستون های مسجد به حال (س) طفل سه ساله امام حسین (ع) و سر بریده سیدالشهدا گریه میکنن 💔 زهرا سادات رفت و من موندم یه عالمه غفلت و سرزنش 😭😔 🍃❤️ ای که معنی اسمش گریه کن حسین هست مست و غرق گناه بوده... 👌رسیدیم اهواز و وارد مدرسه شدیم این بار نق و نوق نکردم فقط بی تاب و بیقرار بودم بالاخره صبح شد و به سمت راه افتادیم... ادامه دارد... +وعجل_فرجهم http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
✨ 🌹 👤زینب : حنانه میای بریم مشهد؟ -آره عزیزم؛ زینب... +جانم -میگم میشه هم بریم؟ +إه من فکر میکردم تو زیاد ائمه را نمیشناسی ‌-دقیقا درست فکر کردی ⚠️+خوب پس تو چطور میدونی قم زیارتگاه خاصی داره؟ -دیشب خوابشو دیدم +ای جانم عزیزم -کی میریم؟ +پس فردا ۶ صبح -زینب میای خونه من قبل سفرمون از امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) بگی +آره حتما عزیزم 🌹زینب که اومد براش شربت بردم اونم شروع کرد به توضیح دادن +حنانه جون (ع) را تحت فشار قرار دادن و ایشونم برای حفظ جان و بالاخص از میشن ایران و تو غربت با سم مسموم میشن. 😔😔 از اونجا که تو این خاندان محبت خواهر و برادری ریشه دارد حضرت معصومه (س) به شوق دیدار برادر به ایران میان که بیمار میشن و در قم دفن میشن. 😔حنانه خفقان عصر امام موسی کاظم (ع) خیلی شدید بوده به طوری که کمتر فرزندان دختر امام ازدواج کرده بودن. روز (س) روز دختره. حنانه... -جانم +میگم بیا عضو بشو -یعنی امثال منم میتونن عضو بشن +وا تو چته مگه، همه میتونن عضو بشن. 💠فردای اونروز زینب منو برد پایگاه عضو کرد. بعد اون سفر و تغییر عقایدم خیلی تنها شده بودم؛ خانوادم، دوستام تنهام گذاشتن. الان واقعا به دوستای امثال زینب احتیاج داشتم. 🌙شب چمدانم بستم البته خیلی ذوق داشتم آخه من همش یا و بودم یا تو ایران و . ... 💠تمام اسامی بجز و مستعار میباشد و تمام روایت هست. 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 +وعجل_فرجهم http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
✨ 🌹 من منتظر رفتن به بودم، اونجا شدم اونجا بهم نماز یاد داد. 😭با هق هق گفتم : کجایی داداش کجایی؟ خواهرت بهت احتیاج داره یهو صدای حاج ابراهیم شنیدم گفت : غصه چی رو میخوری؟ نترس خواهرمن سرمو به عقب برگردوندم واقعا خود حاجی بود اومدم بلند بشم برم سمتش بی هوش شدم. 👌وقتی به هوش اومدم فقط مسئول کاروان کنارم بود مسئول خواهران : حنانه جان خوبی؟ -نه +دکتر اینجا گفت بخاطر چشمت باید بریم اهواز بیمارستان یه ذره که بهتر شدی بگو اطلاع بدم با ماشین بیان دنبالمون 💔من فقط گریه میکردم. بعد از نیم ساعت با همون خانم و دوتا آقا منو بردن یه بیمارستان تو اهواز که مخصوص چشم بود. دکترا چندین بار چشمم معاینه کردند بعد از ۵-۶ ساعت گفتن چشمش صحیح و سالمه. 🍃توراه گریه میکردم منو ببرید شلمچه بالاخره دلشون سوخت رفتیم شلمچه با گریه و زاری صدا میزدم : کجایی فرمانده کجایی 🔸دوباره بی هوش شدم، خبر شفا گرفتنم از حاج ابراهیم همت مثل بمب ترکید 👌حنانه حاج ابراهیم همت را دیده بود 🌹اصلا فکر کنم بازگشت من از راه پرگناه بزرگترین ، شهید زنده است که منو از خواب غفلت بلندم میکنه. سفرمون تموم شد اما با خودم عهد کردم برگشتم تهران حتما درمورد حاجی تحقیق کنم... ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 +وعجل_فرجهم @Refighe_Shahidam313