✨رسانه خدا
به نام خدا 📚قصه امشب شاید اگر این داستان را سالها پیش خوانده بودم، مسیر زندگیم خیلی متفاوت از حال
به نام خدا
📚قصه امشب
▫️آن ها همین هفته ها راهی می شدند، و او می ماند، تصمیم گرفته بود که بماند.
دوستان و بزرگان شهر،
اشتیاق داشتند برای این سفر و روزها بود که بین همه حرف رفتن بود و سفری که هر تدارکش لذت بخش بود و او داشت خودش را از این لذت محروم می کرد.
ناامید شده بود یا خسته؟
می دانست و نمی دانست.
بارها رفته بود و دست خالی برگشته بود.
یاد بارها رفتنش و در به در ماندنش، حالش را دگرگون کرد.
دیگر نتوانست سر پا بایستد، زانوانش خم شد و تکیه به دیوار نشست.
سفر های گذشته اش را مرور کرد، #نوزده
سفر این راه را پیموده بود و با او پیمان بسته بود.
➖شور اول
یادش نمی آید که کجا و کی عاشق شد؛
شاید سر کلاس درس عمو و پدرش، شاید در خلوت و درس و دل شبانه اش، شاید در خط به خط کتابش....!
هر کس به قصدی راهی سفر شده بود. اما برای علی همه چیز یک بهت بود و یک وضوح.
مثلِ همه به همان شهر می رفت، به قصد طواف.
إحرام برداشته بود و می دانست که مُحْرِم هم می شود. اما راستش را خودش هم می دانست که به خیال دیگری می رود.
کلام امام صادق(ع) اشک می نشاند بر چشمانش :
«امام در روزهای حج حاضر می شود، مردم را می بیند، مردم او را نمی بینند،
امامی را که از دست داده اند نمی بینند.»
زیر لب زمزمه کرد....
✍ادامه فرداشب.....
باهم باشیم 😍🙏
@Resan_110_khoda
🍉قاچ 2از داستان شیدایی علی بن مهزیار اهوازی. برگفته از کتاب سفر بیستم. نرگس شکوریان فرد.ص11تا 16
#سلامفرمانده