#شبجمعهبایادشهدا🌙✨
#شبجمعه 🌺
#روایت_عشق 🍃
هرگاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید...
آنها شما را نزد اباعبدالله یاد میکنند 💔
به یاد همه شهدا از صدر اسلام تابه امروز
#صلوات
اللهم صل علی محمد و
آل محمد و عجل فرجهم 🦋❤️
@Revayateeshg
🌱تشنگان عشق را با مُشت آبی جان بده
❤️کربلا دورست، مارا باسرابی جان بده
🌱زندگی یعنی سلام سادهای سمت شما
❤️ایها الارباب مارا باجوابی جان بده
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#روایت_عشق
#شبجمعه
ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ
@Revayateeshg
در نماز اولوقت کوشا و در نمازهای جماعت با جدیت شرکت کنید.
با وحدت و اطاعت از مقام رهبری و پیروی از دستورات اسلام و پاسداری جدی از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن، توطئههای استکبار را خنثی و نقشِ بر آب کنید. به مادر احترام و تکریم کنید؛ زیرا چنانچه "دنیا و آخرت" را میخواهید، باید چنین کنید...❤️
#شهیدحسنعسگری
#روایت_عشق
#شهیدانه
ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ
@Revayateeshg
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوی شهادت داشت مادرش در تب و تاب خرید جهیزیه برای او بود، اما صدیقه در فکر و اندیشه دیگری بود.
آخرین باری که تلفنی با خانواده صحبت کرد از شهادت گفت مرور دفترچه و دستنوشتههایش او را مشتاق شهادت نشان میداد.❤
در بانه او را بهعنوان مربی آموزش اسلحه برای خواهران انتخاب کردند؛ چون استعداد و علاقه ویژهای به مسائل نظامی داشت.
صدیقه آنقدر فعالیت مذهبی و فرهنگی داشت که خار چشم منافقین شده بود تا جایی که منافقین او را به مرگ تهدید کردند و گفتند:
«اگر تو به دست ما بیفتی، پوست بدنت را میکنیم و آن را با کاه پر خواهیم کرد.
#شهیدهصدیقهرودباری
#روایت_عشق
#شهیدانه
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
@Revayateeshg
202030_2026973628.mp3
2.75M
#قرارصبحگاهی ☀️🌈
#روایت_عشق ❤️🌷
#امام_زمان 🦋
#دعایفرج 🤲🏻🍃
🌼بسم الله الرحمن الرحيم🌼
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً
كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ،
وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.
⊰@Revayateeshg⊱
#زیارتنامهشهدا🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
@Revayateeshg
ای ز ماه تا ماهی، بندگان فرمانت
مسند شهنشاهی، لایق غلامانت
ای حجاب ربّانی، تا به چند پنهانی؟!
ای تو یوسف ثانی، تا به کی به زندانی؟!
شد محیط امکانی، همچو شام ظلمانی
جلوه کن به آسانی، همچو صبح نورانی...
#امام_زمان
#روایت_عشق
@Revayateeshg
─•♡•──♥️──•♡•─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی گفته مرده ؟
عَلَم زمین خورده ...
مگه شهید میمیره؟!
هل يموت الشُّهداء ؟!
سلام خدا بر روح پاک امام و شهدا🌿
#حاج_قاسم
#روایت_عشق
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
@Revayateeshg
حسین رو تو مسجد دیدم خیلی ناراحت بود
بهش گفتم: حسین چی شده؟؟چرا انقد ناراحتی؟!🤨
با بغض گفت: یکی از دوستانم از دنیا رفته و نماز هم نمی خونده قصد داشتم باهاش صحبت کنم ولی هر بار فرصتش پیش نمی آمد حالا که از #دنیا رفته نمی دونم تکلیفش تو اون دنیا چی میشه!!😔
میگفت وقتی میبینم رفیقام از فضای مسجد دور شدن جگرم می سوزه.
#شهید_حسین_ولایتی_فر
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
╰─🕊──🌷──🕊─╯
فاطمه دو یا سه سالش بود که آقاجواد برایش پارچه سفید گلدار خرید. گفت:
«خانم این چادر را برای دخترمان بدوز.
بگذار بهمرور با چادر سر کردن آشنا شود.»
از آن به بعد هر وقت پدر و دختر میخواستند از خانه بیرون بروند، آقا جواد میگفت:
«نمیخواهی بابا را خوشحال کنی؟»
بعد فاطمه میدوید و چادر سر میکرد و میدوید جلوی بابا و میگفت :
«بابا خوشگل شدم؟»
باباش قربانصدقهاش میرفت که خوشگل بودی، خوشگلتر شدی عزیزم. فاطمه ذوق میکرد.
یک روز چادرش را شُسته بودم و آماده نبود.
گفتم:
«امروز بدون چادر برو.»
فاطمه نگران شد.
گفت:
«بابا ناراحت میشود.»
بالاخره هم آقاجواد صبر کرد تا چادر خشک شود و بعد بروند بیرون.
وقتی آقا جواد نماز میخواند، دخترم پشت سر بابایش سجّاده پهن میکرد و همان چادر را سَر میکرد و به بابایش اقتدا میکرد و هر کاری بابایش میکرد، او هم انجام میداد.
راوی
همسرشهید 🌸
#حجاب
#روایت_عشق
#شهیدجوادمحمدی
─┅──🍁──┅─
@Revayateeshg