محمد پارسا سه ساله با لحن بچه گانه و با عصبانیت و ناراحتی میگفت : مامان نذار شوهرت بره، گناه داره، میره #شهید میشه.
ایوب فقط میخندید.
نیایش بعد از رفتن پدرش جیغ میزد و گریه میکرد و به من میگفت:
بابا اگر شهید بشه تقصیر توئه ، من رفتن بابام رو از چشم تو میبینم، همه بابا دارن من ندارم.
حالا بعد از شهادت پدرشون می گویند:
دلم برای بابام میسوزه که تیر به سرش زدن .
ایوب میگفت:
مریم جان، من میدانم شهید میشوم عکس و فیلم از من زیاد بگیر، بچهها بزرگ شدند پدرشان را ببینند.
روزهای آخر شهید زنده صدایش میکردم.
موقع رفتن گفتم:
ایوب جان وصیتنامه ننوشتی، گفت:
نمازت را اول وقت بخوان همه چیز خود به خود حل میشود .
فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه ات را کامل بدهم .
عکس های حضرت آقا و #سیدحسن_نصرالله را قبل از رفتن خرید و گفت:
اینها تمام سرمایه من هستند ، وقتی نگاه به عکس آقا میکنم انرژی میگیرم ، و همه آن عکسها را با خودش به سوریه برد.
#شهید_ایوب_رحیم_پور
#خاطراتشهدا
#روایت_عشق
⊱┈──╌🌸╌──┈⊰
@Revayateeshg
میـان معـرڪہ ...
لبخنــد می زنی به عشــق ؛
حمـــــاسه ...
چون به غزل ختم میشود زیباست !
#شهید_ایوب_رحیم_پور
#روایت_عشق
#شهیدانه
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
@Revayateeshg
اربعین سال 94 که خودش راهی سوریه شد و من و بچهها را همراه خواهرم و شوهرش راهی کربلا کرد.
مرز ایران و عراق تماس گرفت.
رسیده بود سوریه، فقط یا علی یا علی میگفت و خدا را شکر میکرد.
وقتی از کربلا برگشتیم، شله زرد نذر کرده بودم برای پیروزی مدافعان حرم و اینکه خبری از ایوب شود چون چند روز بود تماس نگرفته بود.
تا اینکه بالاخره زنگ زد، اینقدر خوشحال بود، گفتم کی برمیگردی ؟
گفت: خیلی زود.
تند تند اتفاقاتی که افتاده بود را بهش گزارش میدادم.
در جواب تمامی حرفهای من میگفت:
توکل به خدا، و این آخرین تماس من با همسرم بود.
تاریخ 94/09/17 در حلب ترکش خمپاره به سر و قلبش اصابت میکند و ایوب به آرزوی دیرینهاش رسید.
#شهید_ایوب_رحیم_پور
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
⊱┈──╌♥️╌──┈⊰
@Revayateeshg
ایوب چندماه قبل از شهادتش، برای سفر کاری به ترکیه رفته بود. نمازهاش رو تو هتل نمیخوند. میگفت «معلوم نیست اینجا چه کارهایی کردهاند! شاید نجس باشه!»
هتلدار بهش گفته بود «اولین ایرانیای هستی که میبینم برای نماز صبح هم مسجد میری.
همه اون ساعت، مست از دیسکوها بیرون میومدند!»
ایوب یه مسجد پیدا کرده بود که نمازهاش رو میرفت اونجا میخوند. با اینکه مسجد اهل تسنّن بود ولی با چندنفر رفیق شده بود و هدایتشون کرده بود.
او با یهنفر از کشور هلند دوست شده بود و به سمت شیعه دعوتش کرده بود. بهش گفته بود «برو سرچ کن نهجالبلاغه رو پیدا کن، بخون! ببین علی علیهالسلام چی گفته؟!» حتی ایوب بهش دعای کمیل رو هم نشون داد.💕
#شهید_ایوب_رحیم_پور
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg