🔺نماز زیر رگبار تیربار ...
تیر تراش میزدند.
دوشکا و تیر بار را کار گذاشته بودند توی خاک، درست مماس با زمین. سرت را که می آوردی بالا می زدند.
علی خوابیده بود روی زمین.
همان جا دستش را زد توی خاک و تیمم کرد.
دراز کش نمازش را خواند.
پیش آیت الله دستغیب که رفته بود، پرسید:
«تکلیف آن نماز چه می شود؟»
شهید دستغیب جواب داده بود:
«حاضرم تمام عمرم را بدهم ثواب دو رکعت نماز شما را بگیرم.»
📚کتاب یادگاران، جلد ۳۰
🌷شهادت: ۲۲ بهمن ۷۹ جنوب فکه
#شهید_علی_محمودوند
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
علی خواب دیده بود شهید میشود.
صبح که بیدار شد حال هوای عجیبی داشت.
رفت توی میدان مین منطقه خیبر و شروع کرد و خنثی کردن مین های والمری ۷۰۰- ۸۰۰ مین را خنثی کرده بود.
جورابش را هم در آورده بود و چاشنی های شان را ریخته بود داخل آن. مطمئن بود شهید میشود.
می گفت:
وقت اذان شد.
مردد بودم نمازم را بخوانم یا بقیه کار را تمام کنم.
پیش خودم گفتم:
بگذار این چند تا مین را هم تمام میکنم، بعد میروم سر وقت #نماز.
همان موقع پایش رفت روی مین.
تمام چاشنیهای داخل جوراب هم منفجر شد.
پایش قطع شد و تمام بدنش هم زخمی؛ اما شهید نشد.
می گفت:
چون نمازم را اول وقت نخواندم، از شهدا جا ماندم.
یادگاران، ج ۳۰
تاریخ شهادت ۲۲ / ۱۱ / ۱۳۷۹
برخورد با مین
#شهید_علی_محمودوند
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
@Revayateeshg
لینک دانلود صوت #جزء_بیستوهشتم قرآن کریم
با صدای استاد پرهیزکار🌱
هدیه به
#شهید_علی_محمودوند
#شهیدمجیدپازوکی
🌸 http://j.mp/2bFRXno
#ماه_رمضان
#روایت_عشق
@Revayateeshg
توی مقر تخت هایمان کنار هم بود. ساعتم یک ربع قبل از اذان صبح زنگ می زد. زودتر بلند می شدم برای نماز شبی، دعایی، چیزی
علی توی خواب و بیداری فحش می داد. پتویش را می کشید روی سرش و می گفت” عجب گیری کردم از دست شما بچه حزب الهی ها. نمی گذارید بخوابم.”
ساعت خودش سر اذان زنگ می زد . بعضی شب ها تنها می خوابید ، توی چادر فرماندهی. یک شب یواشکی خودم را رساندم دم چادرش. چراغ خاموش بود اما صدای مناجاتش را می شنیدم.
تازه فهمیدم همه این کارهاش فیلم بوده برای مخفی نگه داشتن نماز شب هاش.🙂💕
#شهید_علی_محمودوند
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg