﷽🕊
💠تاثیر تجمع خوبان💠
تجمع آدم های خوب در کنار هم و همدلی، همصدایی و همکاری آنها با یکدیگر مهمترین منبع تولید قدرت حق و نور معنویت در عالم است. در حالی که اهل باطل هر قدر دور هم جمع شوند اثر چندانی در عالم ندارند.
هر چقدر این تجمع بیشتر باشد معجزات بزرگتری می آفریند. مثل تجمع پیاده روی اربعین در کربلا ...
#پناهیان
#قرار_عاشقی
@ReyhanatoRasoul97
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 چگونه حسینی شویم؟!
الناس عبید الدنیا ...
@ReyhanatoRasoul97
﷽🕊
☕️☕️☕️☕️☕️☕️
💠#یک_فنجان_چای_باخدا
#قسمت_سیزدهم
وامانده و متحیر از آن خانه خارج شدم، راستی چقدر فضایش سنگین بود.
پشت در ایستادم و حریصانه نفس گرفتم. چشمم به عثمان افتاد، تکیه به دیوار روی زمین کنار در نشسته بود. بلند شد و با لحنی نرم صدایم زد: سارا ... حالت خوبه؟؟
آره ...
عثمان همان مسلمان ترسو مهربان بود!
آرام در خیابان ها قدم می زدیم، درست زیر باران.
بی هیچ حرفی ...
انگار قدمهایم را حس نمیکردم، چیزی شبیه بی حسی مطلق ...
عثمان تا جلوی خانه همراهیم کرد: واسه امروز بسه ...
اما لازم بود ...
روز بخیر ...
رفت و من ماندم در حبابی از سوال و ابهام و وحشت ...
و باز حصر خودساخته ی خانگی.
خانه ای بدون خنده های دانیال ...
با نعره های بدمستی پدر ...
و گریه های بی امان مادر، محضِ دلتنگی ...
چند روز گذشت و من فکر کردم و فکر کردم. قیقا بین هزار راهی از بی فکری گم شده بودم. دیگر نمیدانستم چه کنم.
باید آرام می شدم.
پس از خانه بیرون زدم.
بی اختیار و بی هدف گام برمی داشتم.
کجا باید میرفتم؟
دانیال کجا بود؟
یعنی او طبع درنده خوی مسلمانها را از پدر به ارث برده بود؟؟
کاش مانند مادر ترسو میشد ...
حداقل، بود ...
ناگهان دستی متوقفم کرد.
عثمان بود و نفسهای تند که خبر از دویدن میداد. معلوم هست کجایی؟؟
گوشیت که خاموشه ...
از ترس پدرتم که نمیشه جلوی خونتون ظاهر شد ...
الانم که هی صدات میکنم، جواب نمیدی ...
و با مکثی کوتاه: سارا ...
خوبی؟؟
و اینبار راست گفتم که نه ...
که بدتر از این هم مگر می شود بود؟؟عثمان خوب بود ...
نه مثل دانیال ...
اما از هیچی، بهتر بود ...
پشت نرده ها، کنار رودخانه ایستادیم. عثمان با احتیاط و آرام حرف می زد ...
از گروهی به نام "داعش" که سالهاست به کمکِ دروغ و پولهای هنگفت در کشورهای مختلف یار گیری میکنند.
که زیادند دخترکانی از جنس آن زن آلمانی و هانیه و دانیال که یا گول خورده اند یا رایحه ی متعفن پول، مشامشان را هواییِ خون کرده.
که اینها رسمشان سر بریدن است.
که اگر مثل خودشان شدی دیگر خودت نمیشوی.
که دیگر دانیال یکی از همان هاست و من باید مهربانی هایش را روی طاقچه ی دلم بنشانم و برایش ترحیم بگیرم.
چون دیگر برای من نیست و نخواهد بود این برادر زنجیر پاره کرده ...
من خیره ماندم به نیم رخ مردی به نام عثمان ...
راستی او هم هانیه را دفن می کرد؟؟
با تمام دلبری هایش؟؟
و او با بغضی خفه، زل زده به جریان آب از هانیه گفت ...
از خواهری که مطمئن بود دیگر نخواهد داشت ...
از خواهری که یا به رسم فرمانروایانش حیف می شد یا مانند آن دختر آلمانی از شرم کودکِ مفقودالپدرش، در هم آغوشیِ ایدز، جان تسلیم می کرد.
قلبم سوخت و او انگار صدایش را شنید و با نگاه به چشمانم با آهی بینهایت گفت: سارا ... می خوام یه دروغ بزرگ بهت بگم ...
و من ماندم خیره و شنیدم : همه چی درست میشه ...
و ای کاش راست میگفت ...
✍🏻 #زهرا_اسعد_بلند_دوست
@ReyhanatoRasoul97
برنامه هفتگی
هیئت ریحانه الرسول
ویژه بانوان
به مناسبت حلول ماه مبارک رمضان
سلسله مباحث طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
سخنران: حجه الاسلام دکتر صفی
همراه با قرائت فرازهایی از دعای شریف جوشن کبیر توسط برادر بهبهانی پور
زمان: دوشنبه، 98/2/16، ساعت 15
مکان: شهرکرد، خیابان ملت، حدفاصل چهار راه بازار و میدان دوازده محرم کوچه مسجد جامع ساختمان مقابل درب اصلی مسجد، طبقه دوم.
@ReyhanatoRasoul97
﷽🕊
💠سرّ عشق
ما ز دلبستگی حیله گران، بی خبریم
از پریشانی صاحبنظران بی خبریم
عاقلان، از سر سودایی ما بی خبرند
ما ز بیهودگی هوشوران، بی خبریم
خبری نیست ز عشّاق رُخش، در دو جهان
چه توان کرد که از بیخبران بی خبریم؟
سرّ عشق، از نظر پرده دران پوشیده است
ما ز رُسوایی این پرده دران بی خبریم
راز بیهوشی و مستیّ و خراباتی عشق
نتوان گفت، که از راهبران بی خبریم
ساغری از کف خود بازده، ای مایهی عیش!
ما که از شادی و عیش دگران بی خبریم
📖#دیوان_اشعار_امام_خمینی
🌷اللّهم عجِّل لِولیِّکَ الفَرَج🌷
@ReyhanatoRasoul97
🚫این پست را حتما بخوانید👇
#زمینه_سازی_برای_ظهور
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
همه میدانیم که برای تشکیل #دولت_اسلامی و #جامعه_اسلامی و در نهایت #تمدن_سازی_اسلامی و رسیدن به زمان ظهور و مهدویت؛ قطعا نیاز به "نقشه راه" در راستای تربیت نیروی انسانی و تولید محتوا و فکر انقلابی است، این نقشه راه توسط نائب امام زمان در جامعه اسلامی ارائه میگردد.
امروز #اندیشه ها و #دغدغهها و #مطالبات مقام معظم رهبری همان #نقشه_راهی است که فهم آنها و التزام به عمل به آنها، ما را به تمدن اسلامی خواهد رساند.
بر این اساس باید نه تنها بر #بصیرت خود بلکه بر بصیرت و فهم جامعه بیفزاییم تا بتوانیم به عمل برسیم؛
مطالعه ی کتاب #"طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن" که از ناب ترین کتب در زمینه کتب اعتقادی میباشد بر همین مبنا در دستور کار هیئت ریحانه الرسول قرار گرفت.
از این پس برای اینکه همراهان عزیز هیئت بتوانند بهتر مطالب کتاب را دنبال کنند و عزیزانی هم که در ادامه به هیئت پیوسته و میپیوندند در جریان مباحث گذشته قرار گیرند خلاصهای از مباحث هر جلسه را در کانال قرار میدهیم.
باشد که انصار المهدی شویم انشاالله ...
@ReyhanatoRasoul97
﷽🕊
☕️☕️☕️☕️☕️☕️
💠#یک_فنجان_چای_باخدا
#قسمت_چهاردهم
عثمان می گفت و می گفت و من نمی شنیدم ...
یعنی نمی خواستم که بشنوم.
مگر می شد که دانیال را دفن کنم، آن هم در دلی که به ساکتی قبرستان بود اما هیچ قبری نداشت؟
عثمان اشتباه می کرد ...
دانیال من، هرگز یک جانی نبود و نمی شد ...
او خوب، رسم بوسیدن و ناز کشیدن را بلد بود ...
دستی که نوازش کردن از آدابش باشد، چاقو نمی گیرد محضِ بریدن سر ... محال است!
پس حرف های عثمان به رود سپرده شد و من حریص تر از گذشته، مستِ عطرِ آغوشِ برادر ...
چند روزی با خودم فکر کردم.
شاید آنقدرها هم که عثمان میگفت بد نباشند.
اصلا شاید آن دختر آلمانی اجیر شده بود برای دروغ گفتن ...
ولی هر چه میگشتم، دلیلی وجود نداشت محضِ دروغ و اجیر شدن ...
باید دل به دریا می زدم ...
دانیال خیلی پاکتر از اخبار عثمان بود ...
اصلا شاید برادرم وارد این گروه نشده و تنها تشابهی اسمی بود ...
اما این پیش فرض نگران ترم می کرد ...
اگر به این گروه ملحق نشده، پس کجاست؟؟ چه بلایی سرش آمده؟؟
نکند که …
چند روزی در کابوس و افکار مختلف دست و پا زدم و جز تماس های گاه و بیگاه عثمان، کسی سراغم را نگرفت، حتی مادر ...
و بیچاره مادر ...
که در برزخی از نگرانی و گریه زانو بغل گرفته بود، به امید خبری از دردانه ی تازه مسلمان شدهاش؛
که تا اطلاع ثانوی ناامیدش کردم و او روزش را تا به شب در آغوشِ خدایش، دانه های تسبیح را ورق می زد ...
و چقدر ترحم برانگیز بود پدری مست که حتی نبودِ پسرش را نمیفهمید!
شاید هم اصلا، هیچ وقت نمیدانست که دو فرزند دارد و یا از احکام سازمانی اش؛ عدم علاقه به جگرگوشه ها بود ... نمی دانم، اما هر چه که بود، یک عمر یتیمی در عین پدر داری را یادمان داد!
تصمیمم را گرفتم و هر روز دور از چشم عثمان به امید دیدن سخنرانیِ تبلیغ گونه ی داعش، خیابانها را وجب به وجب مرور میکردم. هر کجا که پیدایشان میشد، من هم بودم. با دقت و گوشی تیز و چاشنی از سوالاتی مشتاق نما، محضِ پهن کردن تور و صید برادر.
هر روز متحیرتر از روز قبل می شدم ... خدای مسلمانان چه دروغ های زیبایی یادشان داده بود ...
دروغهایی بزرگ از جنس بهشت و رستگاری ...
چقدر ساده بود انسان که گول اسلام و خدایش را میخورد.
روزانه در نقاط مختلف شهر، کشور و شاید هم جهان، افراد متعددی به تبلیغ و افسانه سرایی برای یارگیری در جبهه داعش میپرداختند.
تبلیغاتی که از مبارزه با ظلمِ شیعه و رستگاری در بهشت شروع می شد و به پرداختِ مبالغ هنگفت در حسابهای بانکیِ سربازان داوطلب ختم می شد.
و این وسط من بودم و سوالی بزرگ!!!
اسلام علیه اسلام؟؟؟
مسلمانان دیوانه بودند ...
و خدایشان هم ...
از طریق اینترنت و دوستانم در دیگر کشورها متوجه شدم که مرز تبلیغشان، گسترده تر از شهر کوچک من در آلمان است و تمرکز اصلی شان برای جمع آوری نیرو در کشورهای فرانسه، کانادا، آمریکا، آلمان و دیگر کشورهای غربی و اروپایی است که تماما با کمک خودِ دولتها انجام میشد و باز چرایی بزرگ؟؟؟
در این میان، تماسهای گاه و بیگاهِ عثمانِ ذاتا نگران، که همه شان، به رد تماس دچار میشدند، کلافه ام می کرد.
✍🏻 #زهرا_اسعد_بلند_دوست
@ReyhanatoRasoul97
﷽🕊
🌺#رمضــان عجب ماهی است ...
✨خوابیدن مان عبادت حساب می شود ...
✨نفس کشیدن مان تسبیح خداست ...
✨یک آیه ثواب یک ختم قرآن دارد ...
✨افطاری دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک اسیر دارد ...
✨و تمام گناهان را به عبادت و توبه
تو می بخشند ...
🌸 وقتی خـــدا میزبانِ مهمانی شود معلوم است سنگ تمام می گذارد ...
حلول ماه مبارک رمضان ماه میهمانی خداوند را بر عموم مسلمانان تبریک و تهنیت عرض می نماییم.
🌺التماس دعای فرج
@ReyhanatoRasoul97