eitaa logo
🌹ریحانةُ الرسول(علیهاالسلام)🌹
91 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
573 ویدیو
46 فایل
هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ....
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽🕊 ☕️☕️☕️☕️☕️☕️ مبهوت به نیم رخش خیره ماندم، حالا دیگر وحشت لالم کرده بود. در باز شد. زنی با پوشیه رو به رویمان ایستاد و به داخل دعوتمان کرد. عثمان با سلام و لبخندی عصبی، من را به داخل خانه کشاند و با دور شدن زن از ما، مرا به طرف کاناپه ی کهنه ی کنار دیوار پرت کرد. صدای زن آشپزخانه بلند شد: خوش اومدین ... داشتم چایی درست میکردم ... اگه بخواین برای شما هم میارم ... و من چقدر از چای متنفر بودم. عثمان عصبی قدم می زد و به صورتش دست میکشید که ناگهان صدای گریه نوزادی از تخت کوچک و کهنه کنار دیوار بلند شد. نگاهی به منِ غرق شده در ترس انداخت و به آرامی کودک را از تخت بیرون کشید. بعد از چند دقیقه زن با همان حجاب و پوشیه با سه فنجان چای نزد ما آمد و کودک را از عثمان گرفت. نمیدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتد و فقط دلم دانیال را می خواست ... کودک آرام گرفت و عثمان با نرمشی ساختگی از زن خواست تا بنشیند و از مبارزه اش بگوید ... چهره زن را نمیدیم اما آهی که از نهادش بلند شد حکم خرابی پله ای پشت سرش را می داد ... و عثمان با کلافگی از خانه بیرون رفت. زن با صدایی مچاله در حالیکه به کودکش شیر می داد، لب باز کرد به گفتن ... از آرامش اتاقش ... از خواهر و برادرهایش ... از پدر و مادر مهربان ومعمولیش ... از درس و دانشگاهش ... از آرزوهایی که خود با دستانش سوزاند ... همه و همه قبل از مبارزه ... رو به روی من، زن ۲۱ ساله آلمانی نشسته بود که به طمع بهشت مسلمانان، راهی جنگ و جهاد شد. جنگی که حتی تیکه ای از پازل آن مربوط به او نمی شد ... اما مسلمان وار رفت ... و از منوی جهاد، نکاحش را انتخاب کرد ... نکاحی که وقتی به خود آمد، روسپی اش کرده بود در میان کاباره ای از مردان به اصطلاح مبارز ... و او هر روز و هر ساعت پذیرایی می کرد از شهوت مردانی که نصفشان اصلا مسلمان نبودند و به طمع پول، خشاب پر می‌کردند. وقتی درماندگی، افسارِ جهاد در راه خدایش را برید، هدایایی کوچک نصیبش شد از مردانی که نمی‌دانست کدام را پدرِ نوزادش بخواند و کدام را عامل ایدز افتاده به جان خود و کودکش ... دلم لرزید ... وقتی از دردها و لحظه های پشیمانیش گفت درست وقتی که راهی برای بازگشتش نبود و او دست و پا می زد در میان مردانی که گاه به جان هم می‌افتادند محض یک ساعت داشتنش ... تنم یخ زد وقتی از دخترانی گفت که دیگر راهی جز خفه شدن در منجلاب نکاح برایشان نمانده. و هر روز هستند دخترهایی که به طمع بهشت خدا می‌روند و برگشتشان با همان خداست ... و من چقدر از بهشت ترسیدم ... یعنی دانیال هم یکی از همین مردان بود؟؟؟ ↩️ ... ✍🏻 @ReyhanatoRasoul97