eitaa logo
🌹ریحانةُ الرسول(علیهاالسلام)🌹
98 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
563 ویدیو
46 فایل
هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظرانه🌤 سلام مولای من سلام انتظار منتظران سلام معشوق عالمیان 🌹 🌹 🌹 🌹 هوای کهنه این شهر تازه دم کرده گناهکاریمان «تنزل النقم» کرده «ظلمت نفسی» ما را شنید دلبر و گفت: امان ز نفس کسی که به خود ستم کرده تعجیل در ظهور آقامون صلوات 🌹 🌹 🌹 🌹 @ReyhanatoRasoul97
💚✨رهبرانه✨💚 امام خامنه ای (مدظله العالی): بعضی خیال می‌کنند مهریه سنگین به حفظ پیوند زناشویی کمک می‌کند. اگر خدایی نکرده این زن و شوهر نااهل باشند، مهریه ی سنگین هیچ معجزه‌ای نمی‌کند. #رهرو_رهبری 🌺 @ReyhanatoRasoul97
4_5960660273151869099.mp3
2.18M
🔹#استاد_پناهیان 🌷 برای اینکه ایمانت قوی بشه باید یه کارایی رو انجام بدی ... به خاطر قیامت ... ✅ هر کی میخواد ایمانش قوی بشه گوش بده!😊👌 @imamzaman_aj 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عبادت فقط این نیست که انسان در مقابل یک موجودی، به صورت تقدیس، احترام قلبی، به صورت بالاتر دانستن، خم و راست بشود، سجده بکند، به رکوع برود، او را نیایش بکند، کارهای دیگری هم وجود دارد. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_یازدهم @ketabetarhekoli 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
توحید، یک فکری ست، یک اصلی ست برای زندگی، مربوط به نظام اجتماعی، مربوط به جهت گیری انسان ها در همه حال، مربوط به کیفیت زندگی کردن جامعه های بشری ست. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_یازدهم @ketabetarhekoli 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
﷽🕊 💠 آن شب در هم آغوشیِ درد و آیاتِ وصل شده به حنجره ی حسام به خواب رفتم. با بلند شدنِ زمزمه ی اذان از جایی دور و بیرون از پنجره ی اتاقم، چشم به دوباره دیدن گشودم. آسمانِ صبح، هنوز هم تاریک بود.. و که حسامی با قرآنی در آغوش و سری تکیه زده به صندلی در اوج خواب زده گی، آرامشش را دست و دلبازانه، فخرفرشی می کرد. به صورتِ خفته در متانت اش خیره شدم. تمام شب را رویِ همان صندلی به خواب رفته بود؟ حالا بزرگ ترین تنفر زندگیم در لباس حسام، دلبری می کرد محضِ خجالت دادنم. اسلامی که یک عمر آن را کثیف و ترسو و وحشی شناختم، در کالبد این جوان لبخند می زد بر حماقت سارا.. زمزمه ی اذان صبح در گوشم، طلوعی جدید را متذکر می شد، طلوعی که دهن کجی می کرد کم شدنِ یک روزِ دیگر از فرصتِ نفس کشیدن و در چند قدمی بودنم با مرگ را.. و من چقدر ته دلم خالی می‌شد وقتی که ترس مثلِ آبی یخ زده، سیل وار آوار می کرد ته مانده زندگیم را.. آستین لباسش را به دست گرفتم و چند تکان کوچک به آن دادم.. سراسیمه در جایش نشست. نگاهش کردم.. این جوان مسلمان، چرا آنقدر خوب بود؟ نماز صبحه.. دستی به صورت کشید و نفسی راحت حواله ی دنیا کرد: الان خوبین؟ سوالش بی جواب ماند، سالهاست که مزه ی حال خوب را فراموش کردم: دیشب اینجا خوابیدین؟ قرآن را روی میز گذاشت: دیشب حالتون خیلی بد بود، نگرانتون شدیم.. منم اینجا آنقدر قرآن خووندم، نفهمیدم کی خوابم برد.. ممنون که بیدارم کردین. من برم واسه نماز شما استراحت کنید، قبل ناهار میام بقیه داستانو براتون تعریف می کنم… البته اگه حالتون خوب بود.. دوست نداشتم فرصتهایِ مانده را از دست بدهم.. فرصتی برایِ خلاء. سری تکان دادم: من خوبم.. همینجا نماز بخوونید، بعد هم ادامه ماجرا رو بگین.. بعد از کمی مکث، پیشنهادم را قبول کرد. بعد از وضو و پهن کردنِ سجاده به نماز ایستاد. طنین تلفظِ آیات، آنقدر زیبا بود که میل به لحظه ایی چشم پوشی نداشتم.. زمانی، نماز احمقانه ترین واکنش فرد در برابر خدایی بود که نیستی اش را ملکه ی روحم کرده بودم. و حالا حریصانه در آن، پیِ جرعه ایی رهایی، کنکاش می‌کردم. بعد از اتمام نماز، نشسته بر سجاده کتابی کوچک به دست گرفت و چیزی را زیر لب زمزمه کرد. با دست به سینه گیِ خاص و حالتی ارادتمندانه.انگار که در مقابلِ پادشاهی عظیم کرنش کرده باشد. و من باز فقط نگاهش کردم. عبادتش عطرِ عبادتهایِ روزهایِ تازه مسلمانیِ دانیال را می داد. سر به زیر محجوب رویِ صندلی‌اش نشست و حالم را جویا شد.. اما من سوال داشتم: چی تو اون کتاب نوشته بود که اونجوری میخوندینش؟؟ در یک کلمه پاسخ داد: زیارت عاشورا ... اسمش را قبلا هم شنیده بودم. زیارتی مخصوصِ شیعیان. زیارتی که حتی نامش هم، پدرم را به رنگ لبو درمی آورد ... نوبت به سوال دوم رسید: چرا به مهر سجده می کنی؟ یعنی شما یه تیکه خاک وگلِ خشک شده رو به خدایی قبول دارین؟؟ با کف دست، محاسنش را مرتب کرد: ما “به ” مهر سجده نمی‌کنیم.. ما “روی” سجده می‌کنیم ... منظورش را متوجه نشدم: یعنی چی؟؟ مگه فرقی داره؟؟ لبخندِ مخصوصش نشست بر دلم: فرق داره.. اساسی هم فرق داره.. وقتی “به ” مهر سجده کنی، میشی بت پرست.. اما وقتی ” روی” مهر سجده کنی اون هم برایِ خدا، میشی یکتا پرست. خاک، نشانه ی خاکساری و بی مقداریه.. بنده ی خدا پنج وعده در شبانه روز پیشونی شو رویِ خاک میذاره تا در کمالِ خضوع به خدا سجود کنه و بگه خاک کجا؟؟ و پروردگار افلاک کجا..؟؟ ما “رویِ” مهر “به” خدایِ آفریننده ی خاک و افلاک سجده می‌کنیم.. در کمال خضوع و خاکساری.. تعبیری عجیب اما قانع کننده.. هیچ وقت فکرش را هم نمی‌کردم که تفاوت باشه بین “به” و “روی”.. اسلامِ حسام همه چیزش اصولی بود.. حتی سجده کردنش بر خدا.. اسلام و خدایِ این جوان، زیادی مَلَس و دوست داشتنی بودند و من دلم نرم می شد به حرفهایش.. بی مقدمه به صورتش خیره شدم: دلم چای شیرین میخواد با لقمه ی نون و پنیر.. هر چند که لحنم بی حال و بی رمق بود. اما لبخندش عمیقتر شد: چشم.. الان به اکبر میگم واستون بیاره.. دیشب شیفت بود.. مدتی بعد اکبر سینی به دست وارد اتاق شد. و با همان کل کل های بامزه و دوستانه اش اتاق را ترک کرد. و باز من ماندم و حسامی که با دقت از تکه های نان، لقمه هایی یک دست میساخت و در سینی با نظمی خاص کنار یکدیگر می چید.. باز هم چای شیرین شده به دستش، طعم خدا می داد.. روسری را روی سرم محکم کردم: من می‌خواستم وارد داعش بشم.. اما عثمان نذاشت.. چرا؟؟ صدایی صاف کرد: خیلی سادست. اونا با نگه داشتن طعمه وسط تله، می خواستن دانیال رو گیر بندازن. پس اول به وسیله ی عثمان مطمئن شدن که شما هیچ خبری ازش ندارین ...
تو قدم دوم نوعی امنیت ایجاد کردن که اگر دانیال شما رو زیر نظر داشت، یقین پیدا کنه که هیچ خطری اون و خوونوادشو تهدید نمیکنه و درواقع نمایشِ اینکه سازمان و داعش بی خیالش شده. اینجوری راحتتر میتونستن دانیالو به سمت تله یعنی شما بکشن.. از طرفی با ورود شما به اون گروه، اتفاق خوبی انتظارشونو نمیکشید. حالا چرا؟؟ اونا میدونستن که اطلاعات به دست نیروهای ایرانی رسیده. پس اگه شما عضو این گروه میشدین، یقینا دانیال واسه برگردوندن خواهرش به ما متوسل میشد و اونوقت موضوع، شکل دیگه ایی به خودش میگرفت. یعنی رسانه ایی.. اونا میدونستن که اگه ما جریان رو رسانه ایی کنیم خیلی خیلی واسه وجهه ی خودشون و قدرتشون تو منطقه در برابر ابر قدرتها، گرون تموم میشه.. اینکه تو تمام اخبارها از نفوذ ایران در زنجیره ی اصلی داعش و جمع آوری اطلاعات سری و نظامیشون گفته بشه، نوعی شکست بزرگ و فاجعه محسوب میشد.. پس سعی کردن بی صدا پیش برن… و من حیران مانده بودم از این همه ساده گی خودم.. @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا