فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-علتاشڪایمنهڪربلا (:
-
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حولحالناالااحسنالحال..
یعنیاربعینحرمباشمامسال.. :)!
#چادرانھ
آنھاچفیهبستندتابسیجۍواربجنگند
منچادرمیپوشمتازهرایۍزندگےڪنم!
آنھاچفیهراخیسمیڪردندتا
نفسهایشان”آلودهٔشیمیایۍ”نشود
-📻-
-
#شهیدانه
ازولـآیتفقـیہغـٰافلنشویدکہمـنبہ
یقیـنرسیـدمامـٰـامخـٰامـنہاۍنـٰائـب
بـرحـقِامـٰامزمـٰان'عـج'اسـت...ツ!"
" #شهید_محسن_حججی"
#شهیدانه
ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_20 - با دقت جواب بده دخترم، بدون هیچ استرسی. لبخندی زدم. سوورمو تکان دادم. م
نام تو زندگی من
#پارت_21
قدمی به من نزدیک شود، که به سورعت یک قدم به عقب برداشوتم و به کسوی
ر شت سرم برخورد کردم. به عقب برگ شتم که دختری با ابروهای نازک، اخمی
کرد و با صدای نازکش داد زد:
- هووووووووی چته! جفتک میندازی امل.
با ترس و شرمندگی نگاهمو به اون ها دوختم.
- مع ... معذ ... معذرپ می خو ... ام.
دختررشت چشمی نازک کرد و از کنارم گذشت.
ر سرروزخندی زد. وقتی که می خوا ست از کنارم رد ب شه آروم طوری که فقط
من بشنوم گفت:
- مواظب این چادرپ باش کوچولو.
سورموتکون دادم که با فهمیدن حرفی که رسور زده بود اخمی کردم. به طرفش
برگشتم که با صدای خنده ی بلندش، اخمام بیشتردر هم رفت. با همون اخم
از کنارش رد شدم. صدای خندش هنوز شنیدهمی شد. ع بی وارد سالن
امتحان شدم. روی صندلی که شمارم رو نوشته بود نشستم. اخمام هنوز در هم
بود که با دادن ورقه ها، اون دختر و رسوور رو از یاد بردم. با دعایی که زیر لب
خوندم شروع به نوشتن کردم.
****
خستهکلید رو روی در انداختم و وارد شدم. با خوردن عطر گل یاس به مشامم
لبخندی روی لبم قرار گرفت. چادر رو از روی سرم بردا شتم و به طرک باغچه
رفتم.
#ادامه_دارد...
نام تو زندگی من
#پارت_22
خودم این گل ها رو کاشته بودم. عاشق گل یاس بودم. گل مورد عالقم بود. باز
هم اون ها رو بوییدم و نگاهی به حیاط بزرگ خونه کردم. عاشووق گل و گیاه
بودم. ممنون آقا جون بودم که حیاط رو سپرده بود به من.
نگاهی به سوواختمون کردم و به طرفش به راه افتادم. با جی ی وارد خونه شوودم.
عزیزکه روی صندلی نشسته بود از جا ررید. خنده ای کردم.
- رپ زدن بود
ُ
در حال چ ی عزیز جونم؟!
می دون ستم عزیز همی شه این موقع ها روی صندلی در رپ زدنه. ر
ُ
حال چ یز،
ریزمی خندیدمکه با رس گردنی که عزیزبه سرم زد اخمی کردم.
- رتم رو رارهکرد
ُ
دختر، چ ی.
چشمکی بهش زدم.
- نخ سوزن بیارم خدمتتون تا دوباره بدوزینش؟
عزیزبه طرفم خیز برداشت که با خنده ای به رشت صندلی رفتم.
- چرا جوش میاری مادر من، تموم شد.
عزیز خنده ای کرد.
- میای توی این خونه سر و صدا با خودپ میاری هوووا. بیا وسایلتو بده من.
لبخندی زدم و چادرو وسایلم رو به دستش دادم.
- امتحان چطور بود عزیزم. خوب جواب دادی؟آسون بود؟
گونشو ب*و*سیدم و ب*غ*لش کردم.
- سووخت بود عزیز. تا آخر وقت نشووسووتم. فقط فکر کردم و عالمت زدم.
امیدوارم قبول بشم.
عزیزدستی روی سرم کشید،که چادر رو به بینیش نزدیک کرد.
#ادامه_دارد...
نام تو زندگی من
#پارت_23
عطر جدید خریدی؟
با تعجب نگاهش کردم.
- نه چطور!؟
عزیزلبخندی زد.
- چادرپ بوی دیگه ای داره.
! -
ً
جدا
چادر رو از دسووتش گرفتم و به بینیم نزدیک کردم. بوی م*س*پ کن نده ی
شکالپ تلخ توی بینیم ریچید. لبخندی زدم و بار دیگه بوش کردم.
- چه بوش خوبه.
عزیز نگاهم کرد و لبخندی زد.
- برو دست و صورپ رو بشور که غذا آماده است. تا تو بیای رایین منم میزرو
می چینم.
سرمو تکون دادم.
- عزیز، آقا جون نیست؟
عزیز با ناراحتی نگاهم کرد. معنی نگاهش رو فهمیدم و به طرک رله ها رفتم
که صداش و از رشت سرم شنیدم.
- رفته به چند شعبه سر بزنه. نهار خورد و رفت.
- لباسامو عوض می کنم میام.
راموروی رله اول گذاشتم که با مکثی به طرفش برگشتم.
- عزیز؟
#ادامه_دارد...
نام تو زندگی من
#پارت_24
عزیزنگاهی به چشمام کرد:
- جونم عزیزم.
سرموزیر انداختم.
- چرا ... چرا هیچ وقت آقا جون توی شادی من نیست؟
صوودایی از عزیزدر نیومد. لبخند تلخی زدم. باز هم جوابی برای حرفای من
نبود. از رله ها باال رفتم و از همون باال با صدای بلند به عزیزگفتم:
- من خیلی خستم عزیز، می خوابم. نهار رو بذارین وقتی بیدار شدم.
سنگینی نگاه عزیزرو از رشت احساس می کردم.
- آیه!
جوابی ندادم. نمی خواستم جواب بدم. چند رله باقی مونده رو هم باال رفتم.
در اتاق رو باز کردم. خودمو توی اتاق انداختم و به در تکیهدادم. دیگه زانوهام
جون نداشت. رشت در نشستم و اجازه دادم اشکام روی گونم سرازیربشه.
نگاهی به اطراک کردم. چی کم داشووتم؟ یکزندگی مرفه. یک مادر مهربون.
دیگه چی من ا
ً
کم داشووتم؟از جام بلند شوودمو به طرکرنجرهرفتم. واقعا ین
زندگی و می خواسووتم؟ دسووت رر مهر عزیزروی شووونه ام قرار گرفت. توی
آغوشش جا گرفتم.
- سهم من از این زندگی چیهعزیز؟ چی؟
عزیزمنو بیشتربه سینه اش فشرد.
- عزیز، آقا جون چرا ...
- هیوووووووس.
#ادامه_دارد...