eitaa logo
علیرضا سکاکی |رمان امنیتی
10.5هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
42 فایل
☫ شاعر و نویسنده رمان‌های امنیتی آثار چاپی: سوژه ترور - یک و بیست-برای آزادی ۱- کلنا قاسم-ضاحیه ‌ در دست چاپ: ستاره آبی، حلقه‌ی شیطانی، عملیات بیولوژیک، حریم امن، سارق میراث و... سفارش کتاب: @AdRomanAmniyati ارتباط با بنده: @alirezasakaki
مشاهده در ایتا
دانلود
2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 | شاه علی (ع)💐 ماه علی (ع) 💐 دو روز تا 💚 ✨💚 بر شیعیان جهان مبارڪباد @RomanAmniyati
سلام ارادت ‌ میگن باید سنت عیدی دادن رو رواج بدیم دیگه، درسته؟
1.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با افتخار تیزر داستان کوتاه تقدیم به شما. این اولین تجربه‌ی نوشتن داستان کوتاه در سبک امنیتیه که امیدوارم دوست داشته باشید🙏🙏🙏🙏 @RomanAmniyati
[ ] - قسمت دوم - ‌ دست و پایم را گم می‌کنم. با اینکه چند سال است جذب سازمان شده‌ و دوره‌های مختلف آموزشی را طی کرده‌ام؛ اما این اولین بار است که در چند قدمی یک عامل انتحاری نفس می‌کشم. خیلی طول نمی‌کشد که رئیس کاروان به درخواست تعدادی از زن و بچه‌ها که خستگی امانشان را بریده، دستور توقف می‌دهد. شب از نیمه گذشته و خستگی در چهره‌ی تمام افراد کاروان به وضوح قابل رویت است. تکه سنگی پیدا می‌کنم تا رویش بنشینم. نور ماه مستقیم به صورتم می‌خورد و هزار فکر به سرم می‌افتد تا دست به کار شوم؛ اما هر بار دلیلی برای صبر کردن پیدا می‌کنم. احساس می‌کنم بهترین کار این است که خبر حضور این زن را به بچه‌های آقای کمالی بدهم. فورا دستم را به داخل کیفم می‌برم و موبایلم را بیرون میاورم و برای آقای کمالی می‌نویسم: -صیاد در دریای ماست. بلافاصله جواب می‌دهد: -تنهاست؟ می‌خواهم ابراز بی‌اطلاعی کنم که ناگهان سایه‌ای را بالای سرم احساس می‌کنم. یا الله... با دیدن کفش‌های کهنه و خاکی‌اش مطمئن می‌شوم که خودش است. به آرامی سرم را بلند می‌کنم تا نگاهش کنم. با همان چشم‌های سرمه کشیده به من خیره شده است. نامنظم و با صدا نفس می‌کشد و طوری خودش را به بالای سرم رسانده که حس می‌کنم می‌خواهد یک بلایی به سرم بیاورد. درست نمی‌دانم توانسته پیام‌های من را ببینید یا نه... بهترین راه کار این است که خودم را معمولی و بی‌اطلاع نشان دهم. ابروهایم را بهم نزدیک می‌کنم و می‌پرسم: -چیزی شده؟ صدایش را از ته حنجره‌اش به گوشم می‌رساند: -من می‌خواستم یه چیزی ازت بپرسم. مچ دست‌هایش را از نظر می‌گذرانم. ساق دست مشکی رنگی که انداخته اجازه نمی‌دهد تا نوع مواد منفجره‌ای که به خودش بسته را تشخیص دهم. به آرامی از جایم بلند می‌شوم و می‌پرسم: -چی باید بپرسی؟ خب بپرس خواهر؟ سپس پیش دستی می‌کنم و ادامه می‌دهم: -اگه می‌خوای بابت بد رفتاری چند دقیقه‌ی پیش عذر خواهی کنی، باید بگم که نیازی نیست. ما همه تو شرایطی هستیم که خانواده‌هامون رو از دست دادیم و مجبوریم تا شهر و خونه و زندگیمون رو به امون خدا بسپریم و بریم... من ازت ناراحت نیستم. زنی که تماشای چشم‌هایش حتی از پشت توری پوشیه‌اش هم ترسناک و دلهره‌آور است، با شنیدن حرف‌هایم کمی آرام می‌شود. او نمی‌داند چه بگوید و چطور با من ارتباط برقرار کند؛ اما من خوب می‌دانم که او آمده تا از من اطلاعات بگیرد. یقینا او هم به رفتارهای من مشکوک شده است و حالا هم می‌خواهد مطمئن شود که من با نظامی‌های حاضر در عراق مرتبط هستم یا نه. مدام به پشت سرش نگاه می‌کند و‌ من نیز به امتداد مسیر چشم‌هایش خیره می‌شوم تا شاید بتوانم ردی از نفر دوم بگیرم؛ اما بی‌فایده است. در دل سیاهی شب و جمعیتی که در کنار هم نشسته‌اند هیچ مورد مشکوکی به نظرم نمی‌رسد. نمی‌دانم باید چطور به جواب این سوال برسم. اگر کسی همراهش باشد، کار گره می‌خورد. ممکن است ریموت انتحاری در دست یکی از زنانی که چند متر آن طرف‌تر نشسته‌اند و هر چند دقیقه یک بار به ما نگاه می‌کنند، باشد. سرم درد می‌کند. با نوک انگشت شقیقه‌ام را فشار می‌دهم و صدای آن زن رشته‌ی افکارم را پاره می‌کند: -نمی‌خوای حرف بزنی؟ دنبال چیزی می‌گردی؟ خدای من... نمی‌دانم متوجه نگاه‌های سریالی‌ام شده یا می‌خواهد بلوف بزند. اخم می‌کنم: -چیزی گم نکردم که دنبالش بگردم. لبخند تهوع آوری می‌زند و با کنایه می‌گوید: -مَن جَدَّ وَجَدَ... یعنی جوینده یابنده است. حالا دیگر مطمئن می‌شوم که او متوجه نیت من از لمس کردن کمرش شده است که اینطور به من طعنه می‌زند. باید فورا دست به کار شوم. همان‌طور که از پیش چشم‌هایم دور می‌شود انگشتم را به روی صفحه‌ی موبایلم می‌کوبم و برای آقای کمالی می‌نویسم: -وضعیت اضطراری، دریا طوفانی و تاریک شده و ماهی‌ها در خطرند. نویسنده: @RomanAmniyati ❌کپی با ذکر نام نویسنده و قید آی‌دی کانال مجاز است❌
رفقا سوال پرسیده بودید درمورد مسابقه...انشالله امشب فیلم مسابقه رو بارگزاری خواهم کرد🙏 با ما همراه باشید💥🔥 @RomanAmniyati
پخش گوشت و غذا برای نیازمندان، به مناسبت عید بزرگمون غدیر😍
16.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام و ارادت امام رضا علیه‌السلام فرمودند: روز غدیر، روز لبخند است. به مناسبت راهی مهمونی ده کیلومتری شدیم، با کلی جایزه واسه بچه‌هایی که قراره نسل علوی رو تشکیل و تربیت کنند. ◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻ ↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی 🆔️@RomanAmniyati ◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻
@Maddahionlinمداحی آنلاین - هواتو دوست دارم و صحن و سراتو - طاهری.mp3
زمان: حجم: 7.1M
🌺 💐هواتو دوست دارم 💐صحن و سرات دوست دارم ↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی 🆔️@RomanAmniyati
4.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻حضور شهید سردارحاجی‌زاده در جشن عید غدیر ساعاتی پیش از شهادت 🔹سردار حاجی‌زاده، فرمانده‌ شهید نیروی هوافضای سپاه پاسداران، ساعاتی پیش از حمله بامداد جمعه رژیم صهیونیستی به مناطقی از تهران، در جشن عید سعید غدیر که با مداحی مجید بنی فاطمه و میثم مطیعی برگزار شد، حاضر شده بود. برای دریافت اخبار لحظه‌ای عضو شوید👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2689728565C720e4f9dcb