eitaa logo
Ronesha | رُنِشا
1.8هزار دنبال‌کننده
663 عکس
60 ویدیو
17 فایل
"یادَلیلَ‌الْمُتَحَیِّرینَ" 💡رُنِشا: روشنگری نسبت‌‌ به شبهاتِ وارده‌ به اسلام - اینجا دیگه خبری از جوابای سخت برای سوالای دینی تو ذهنت نیست! 🕶 - ناشناس: https://daigo.ir/secret/26550851 - نشر مطالب با ذکر آیدی کانال مجازه‌
مشاهده در ایتا
دانلود
البته به وسع خودمون سعی کردیم کامل و جذاب و ساده تا جایی که بشه شبهات مربوطه‌ رو کار کنیم و بهت تحویل بدیم🌱 امیدوارم کم و کاستیا رو به بزرگواری خودت ببخشی💛 تو این مدت که همراه‌مون بودی، شبهات چطور بود؟ گره‌های ذهنیتو حل کردن؟ بهم بگو که خعلی مهمه! https://daigo.ir/pm/THoTmf
هدایت شده از روضه فکر
رسانه بودن که فقط تولید نیست که.. نشر و انتشار از تولید مهمتره.. اگه میخواهید کمک کنی، لطفا ناشر باش.. فوروارد کن، پستش کن، برا شونصدتا از مخاطبینت بفرست.. لازم نیست حتما مخاطبین‌ت ضدانقلاب باشن تا اینا رو براش بفرستی.. بذار حداقل پیش‌گیری کنیم که خودی‌ها سواد رسانه‌شون بره بالا.. دمت گرم که پای کار امام زمانی.. [ @ruzefekr ±∞ ] روضه‌فکر 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوانِ ناکام کیه؟ 🥲 این تعبیر خیلی قشنگ رو حتما ببینید :') 🎙آیت‌الله محمدصادق حسینی‌طهرانی (پسرِ علامه محمدحسین حسینی‌طهرانی) 🆔 @Ronesha_ir
۱۵ سالمون بود؛ کلاس نهم بودیم و آخرای کلاس می‌نشست. اولین بار که دیدمش، از برخوردش خوشم اومد، چون رفتار و خلقیاتش شبیه خودم بود. من نیمکت جلو می‌نشستم و اون نیمکتای عقب. گذشت و گذشت تا توی زنگ مطالعات و بخش تاریخ، ‌کم‌کم طرز فکر و عقایدش رو شد. یه ضد انقلاب، زرتشتی و ضد اسلام به تمام معنا بود. عاشق ریاضی و محاسبات بود و باهوش و زیرک. وسط کلاس شبهه می‌انداخت و حق به جانب رفتار می‌کرد. چون شخصیتش جذبه داشت، ما افراد مذهبی، از جمله خودم، بلد نبودیم جواب اشکالاتشو بدیم و سکوت می‌کردیم و فقط یه نفر تقریباً جواب می‌داد؛ ولی بقیه‌ی افراد غیر مذهبی و خنثی، باهاش همراه می‌شدن و تحت تأثیر قرار می‌گرفتن‌.
چیزایی که توی کلاس می‌گفت، هیچ لرزش دلی واسه‌م ایجاد نمی‌کرد و هیچ تأثیری روم نداشت. انگار داشت صرفاً یه چیزی می‌گفت که اصلاً برام مهم نبود، چه برسه که بخواد بشه دغدغه‌ام! ولی اون دختر محجبه‌ی اهل کتاب و مقید و بسیجی‌مون باهاش دوست بود و می‌تونست با رفتار نرم و خوبش گاهی بهش جواب بده و قانعش کنه! به هر حال، با وجود تمام تفاوت‌های عقیدتی، منِ درون‌گرایِ اون‌موقع که روابط اجتماعیم خیلی پایین بود و به‌شدت شخصیت جدی‌ای داشتم، سعی کردم بهش نزدیک شم. چون روحیه‌ی اون موقعش مثل خودم بود و یه شخصیت جدی و بی‌تفاوت نسبت به بقیه داشت. برای همین بهتر تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. مثلاً زنگای ورزش می‌رفتیم فوتبال و من می‌شدم دروازه‌بان و اون خط حمله. یه تیم شدیم. زنگای بیکاری کنارش می‌نشستم و کتاب می‌خوندیم.
تا اینکه یه روز با منم شروع کرد به شبهه‌ی دینی انداختن. یکیش همین ناقص العقل‌ بودن زن بود (که اینجا جوابشو گذاشتیم) و چندتا شبهه‌ی دیگه. من جوابشو ندادم و فقط یه مقدار تعجب کردم. ولی با جمله‌ی: «نه‌ بابا، اینطور که میگی نیست.» و گذر کردن ازش، توجهی نکردم. ولی دفعات بعد که ازم چیزی می‌خواست، (ربطی به مسائل دینی و شبهه نداشت.) وقتی می‌دید خبرچین نیستم و می‌گم ارتباطی به من نداره یا کلاً یه نظری می‌دادم، تأیید می‌کرد و خوشش میومد و می‌گفت: «آفرین! منطقی هستی و متعصب نیستی.» دیگه اونم داشت با من دوست می‌شد و اگه دوستای دیگه‌ش از من خوششون نمیومد و اذیتم می‌کردن، اون طرفداریمو می‌کرد.
همینجور جلو می‌رفتیم و من دیگه یه جورایی خسته شدم که نمی‌تونم جوابشو بدم و قانعش کنم... دوست نداشتم انقدر ساکت باشم و هیچ اظهار نظری در کلاس مطالعات، درمورد شبهات نکنم و بذارم بقیه رو با خودش همراه کنه! اون دوست مذهبی پاسخ‌گو هم دیگه زیاد جواب نمی‌داد و می‌گفت: «از بحث و کل‌کل خوشم نمیاد. اگه سوال داشت میاد پیشم‌.» ولی من باهاش مخالف بودم؛ چون اون جوّ کلاس رو به نفع خودش تغییر می‌داد و ما نباید سکوت می‌کردیم! باید جواب می‌دادیم که شبهه‌ی بقیه هم برطرف شه! نه اینکه منتظر شیم تا شاید زنگ تفریح خودش یه نفره بیاد پیشمون!
خلاصه که اون سال گذشت. ما رفتیم دبیرستان و راهمون از هم جدا شد. من تجربی، اون ریاضی و دوست مذهبیمون انسانی. اواسط یا اواخر همون سال نهم، دوره‌ی منم تو شبهات شروع شد و افتادم دنبال تحقیق. کلی سوال تو برگه نوشتم که مثلاً برم از یه نفر بپرسم و قانعم کنه (زهی خیال باطل! نمی‌دونستم خودمو انداختم تو چه برزخِ تنهایی). کلاس دهم دغدغه‌ی تحقیق شدت گرفت و یه حاج‌آقایی ( طلبه‌ی دغدغه‌مند کار درستِ آگاه جهادی یعنی این شخص) اومد سر صف تو گرما یه کتاب معرفی کرد به اسم «دکتر و شیخ» که درباره‌ی مباحث اهل‌سنت و شیعه بود. وقتی ازش تعریف می‌کرد و می‌گفت: «ما شیعه‌ایم؛ ولی جوابی برای پرسشای ذهنمون نداریم یا بلد نیستیم...» و تبلیغ کتابو می‌کرد تا بخونیم، چشام قلبی شد که ایولا! این همون کتابیه که می‌خوام و دنبالشم! رفتم و سریع خریدم و پاش قفل شدم.
اون سال‌ها گذشت و کم‌کم رشد کردم و دیگه کلاس یازدهم تو یه جوّ ضد انقلاب و ضد دین، سکوتم شکست. جواب می‌دادم. اگه بلد نبودم، سری بعد تحقیق می‌کردم و جوابو تو کلاس بلند می‌دادم و نمی‌ذاشتم بقیه تو شک و تردید بمونن... و الآن بیشترِ شبهات زمان راهنمایی و دبیرستانم رو مفصل‌تر برای همینجا یعنی رنشا به لطف خدا کار کردیم. بعد دوره‌ی شک و شبهات، به یه آدم دیگه تبدیل شدم. یعنی اون دختر جدیِ درون‌گرایِ غیراجتماعیِ ساکت، تبدیل شد به یه آدم شوخ‌طبعِ برون‌گرایِ اجتماعی که در کسری از ثانیه با بقیه ارتباط می‌گیره و دوست می‌شه.
می‌گما، ادامه‌ش بدم یا باقیشو بذارم واسه فردا؟ https://daigo.ir/pm/THoTmf
حله مجدد می‌رم بالا منبر🦦
حالا منِ الآن، چند شب پیش، خواب همون دوستِ ضد دینِ کلاس نهمو دیدم. دوباره همون کلاس، همون دوست، ولی با منِ جدید. تو خواب دوست داشتم باهاش دوست شم؛ ولی به‌جهت اثرگذاری. دوست داشتم بهش نزدیک شم تا کم‌کم شبهاتشو جواب بدم و بگم: «داری اشتباه می‌کنی.» از عمق وجودم دوست داشتم کمکش کنم... تو همون خواب، از یکی از دوستام نحوه‌‌‌ی ارتباط‌گیری با اونو می‌پرسیدم و حتی به فکر هدیه دادن افتادم؛ ولی صد حیف که باقی دوستاش، اونجام نمی‌ذاشتن نزدیکش شم.
راستش برام جالب بود که اون شخصی که نتونستم کمکش کنم، بعد از چند سال هنوز کنج ذهن و قلبم هست. ولی درعوض، باعث و بانی خیر شد و من کم‌کم افتادم تو این راه... و هنوز غم عجیبی دارم که چرا اون موقع نتونستم کمکش کنم و جواب شبهاتشو بدم. این غم، غمیه که توی ناخودآگاه و گوشه‌ی ذهنم بود و بعد چندین سال به خوابمم رسید. کاش می‌شد اون موقع تو شبهات قوی بودم و جلوش سکوت نمی‌کردم، کاش زودتر رشد می‌کردم...
کلا‌ً مسیر زندگی خیلی جالب و عجیبه‌‌. یه سری آدما بهت نزدیک می‌شن و فکر می‌کنن که دارن از چیزی که می‌خواستی، دور و متنفرت می‌کنن؛ ولی تو دقیقاً در مسیری افتادی که قراره شیفته‌ی اون خط فکری یا شخصی که داره تخریب می‌شه، بشی. حالا می‌خواد ضد دین و آتئیست باشه یا شیعه!
ولی تمام اینارو گفتم که بگم: تویی که بین بقیه ساکتی و بلد نیستی جواب بدی، تویی که از بلد نبودن نحوه‌ی ارتباط‌گیری با بقیه از خودت شاکی‌ای، من و خیلیای دیگه هم همینجور بودیم. ولی همون خدای مشترکمون مارو بالا کشید؛ چون مثل تو از وضعیتمون شاکی بودیم، طالب بودیم، نمی‌خواستیم با سکوتمون پرپر شدن دوستامونو تو این بلبشوی اعتقادی و شبهات ببینیم و خدا، از ته دل بنده‌ش باخبره...
ازت یه چیزو می‌خوام! می‌شه تو زودتر از من به خودت بیای و طالب شی؟ می‌شه پرتلاش‌تر از منِ اون‌موقع باشی و پشت گوشت نندازی و نگی «شبهات روی من یکی اثری نداره؟» ( چون به مرور اثر داره و بیچاره‌ت می‌کنه. ) می‌شه به فکر دوستات باشی و دلسوزشون؟ می‌شه تو این جنگ تمام عیار علیه شیعه، یه مدافع و مهاجم شی؟ می‌دونم که می‌تونی... چون این دغدغه پاک و خالصه، خدا شدیداً کمکت می‌کنه و کسی که خدا یاریش کنه، هیچ‌کس نمی‌تونه متوقفش کنه یا زمینش بزنه. نگو: «نمی‌دونم از کجا شروع کنم، تنهام، و...» آره؛ سخته. تنهایی. ولی رفیقِ تنهاییت، خالق این عالمه و برات برنامه می‌ریزه و جلو می‌برتت. درضمن، قراره به اندازه‌ی غم و غصه‌هات ثمره ببینی و هم خودت و هم بقیه رو رشد بدی...
بهت قول می‌دم که از این حالت درمیای و به یه آدم قوی و اثرگذار تبدیل می‌شی. تویی که اینجایی، یعنی دغدغه داری. و اِلا آدم بی‌دغدغه و منفعل که اصلاً تو یه کانال این مدلی عضو نمی‌شه، چک نمی‌کنه و واسه‌ش مهم نیست! تو، دنبال محتوای زرد و سطحی و روزمره و... نیستی و همین نشونه‌ی خیلی خوبیه. فقط باید همین دغدغه رو پر رنگ کنی و نذاری خاک بخوره تا بتونه مُحَرکت بشه. همون محرکی که خیلیا رو تا درجه‌ی مقربین و مخلصین و اهل‌الله شدن برد، تو رو هم می‌بره. البته به شرط ادامه دادن! ;)
Ronesha | رُنِشا
نشست کنارم و گفت: «حال داری برات یه جریان از جنگو تعریف کنم؟» گفتم: «آره؛ بگو. سراپا گوشم. چون الآنم
اینو یادته؟ حالا تفاوت دو نوع سکوت کردن تا اینجا: ۱) در مقابل هم‌مذهبت که شیعه‌ست و داره با تفاوت گرایشی که دارین و با بیان کنایه‌ای و توهین آمیزش، دلخوری ایجاد می‌کنه و موجب از بین رفتن اتحادتون می‌شه. - اینجا سکوتت بهتر از ادامه‌ی مباحثه‌ست. ۲) ولی یه جا سکوتت باعث انحراف و بی‌دین شدن بقیه‌ی افراد می‌شه و اصلاً این وضعیت درست نیست. پس باید اطلاعاتتو بالا ببری و درست، منطقی و محترمانه مباحثه کنی، جواب اون شخص ضد دین یا شبهه‌زده رو بدی و نذاری بقیه رو با خودش همراه کنه و ذهنیت بدی از دین برای بقیه بسازه!✅
والسلام، حالا از منبر میام پایین :) اگه خوندی، نظرتو بهم بگو: https://daigo.ir/pm/THoTmf
حسابی اینجارو گرد و خاک گرفتا... پس با یه شبیخون، جمیعاً سلام علیکم! :) واقعاً ببخشید که اینجوری یهو ناپدید می‌شیم و کانال بدون فعالیت می‌مونه... (البته فک کنم دیگه عادت کردین😄) اما کمی با تاخیر بریم سراغ پیامایی که برای بحث قبلی و متفرقه دادین... (ولی پیشاپیش معذرت اگر تعدادی بی‌جواب می‌مونن، چون سعی کردم گلچین کنم و اونایی که موضوع‌شون مشابهه رو فقط یه نمونه پیام ازش بذارم🌱)
سلام وقت شما هم پُربرکت🍃 اول اینکه خیلی تبریک بابت این روحیه‌ی دغدغه‌مندتون که اینجوری به فکر بقیه هستین! این واقعاً عالیه و به‌شدت ارزشمنده! اینکاری که شما می‌خواین تو مدرسه انجام بدین، مصداق بارز همون جهاد تبیینه که رهبری مدام از اهمیتش صحبت می‌کنن و درواقع تا کار اینجوری تیمی نباشه، اثر نداره، و شما هم عضو مهم تیم مایی :)
Ronesha | رُنِشا
سلام وقت شما هم پُربرکت🍃 اول اینکه خیلی تبریک بابت این روحیه‌ی دغدغه‌مندتون که اینجوری به فکر بقیه ه
آما! واسه‌ی بُرد مدرسه، پیشنهادم اینه اول از شبهات کوتاه شروع کنین، مثلاً شبهه‌ی چرا پیامبران در غرب آسیا بودن که به‌شدت تو مدارس رواج داره، یا شبهه شراب بهشتی و این مسائل. و بعد دورشم اگه می‌تونین خوشگل موشگل کنین که جاذبه‌ی بصری بیش‌تری به برد بده... من خودم یبار با حداقل امکانات(بیش‌تر تزیینات شهدایی شد😄) تو برد حوزه‌مون شبهه‌ی انسانیت رو زدم، و بعد تو برنامه صبح‌گاهی که یه‌بار بحث شبهات پیش اومد، بحثو زدم به اون شبهه و بحثو چالشی کردم و اونجام یه‌بار مطالبو مرور کردم... شما هم می‌تونین اینکارو کنین. تو برنامه صبح گاهی هم اگه بتونین بخونین‌شون اون عمومیارو که عالی می‌شه. مثلاً از یه نفر که بلده چجوری بخونه و خشک نخونه و حس و حال به متن بده استفاده کنین...
این عکسو پیدا کردم که از فاصله دوره و تار افتاده، ولی دیگه ته تزیینی که در دسترس بود همینقد بود... :)) این شبهه‌ست
Ronesha | رُنِشا
آما! واسه‌ی بُرد مدرسه، پیشنهادم اینه اول از شبهات کوتاه شروع کنین، مثلاً شبهه‌ی چرا پیامبران در غرب
چون این مسئله‌ای که اشاره کردین که شبهات رنشا همونایین که بچه‌ها تو مدارس می‌گنشون رو از بقیه هم شنیدم حتی اونایی که تخریب می‌کردن و می‌گفتن کارت به‌درد نمی‌خوره ولی بعدها تشکر می‌کردن که جواب اون شبهه تو فلان جمع به‌دادمون رسید و رنشا رو به بقیه معرفی کردن یا بوده که واسه هم‌کلاسیاشون فور می‌زنن و الحمدلله بازخوردای خیلی خوبی دیده شد و حتی با شبهه انسانیت یکیشون نمازشو شروع کرد و قضایای این مدلی... آره خلاصه، یه شبهه که حل شه، همچین تغییری رو در مسیر یه نفر می‌تونه ایجاد کنه، و نقش شما به‌شدت در این زنجیره مهمه✅ درکل اجرتون با صاحب کار، یعنی آقا صاحب‌الزمان سلام‌الله🌸
Ronesha | رُنِشا
چون این مسئله‌ای که اشاره کردین که شبهات رنشا همونایین که بچه‌ها تو مدارس می‌گنشون رو از بقیه هم شنی
و یه مورد دیگه هم اینکه واسه برکت بیش‌تر کار و زحمتتون، اگه تونستین قبل اینکه تو بُرد بزنین، دو رکعت نماز هدیه به آقا صاحب الزمان سلا‌م‌الله کنین و بعد بزنین و برکتو به ایشون بسپارین :)
یکی می‌نویسه، یکی ادیت می‌زنه، یکی چاپ می‌کنه، یکی فوروارد می‌کنه، و نتیجه اون کار تیمی می‌شه کم‌رنگ کردن شبهات... این بده که جوون ۲۳ ساله‌ی ما، درگیر شبهه‌ی برف تو قرآنه!❤️‍🩹
هدایت شده از Ronesha | رُنِشا
یه وقتایی وظیفه‌ت نشره، لایکه، فالوئه، حمایته. و اگه وظیفه‌تو انجام ندی، اینجا تو انحراف اون کسی که می‌تونست با نشر اون محتوای درستِ تو، منحرف نشه، دخیلی‌. یکی بود می‌گفت جاهلایی که می‌رن جهنم، یقه اون افراد آگاه رو می‌گیرن. که چرا برام کم گذاشتی؟ (یعنی هم خود فرد مقصره هم اونی که می‌تونست کاری بکنه، اما نکرد)
سلام و رحمت، نه دیر نیست! متاسفانه باید بگم شبهات اونقدر تو جامعه زیاد هست و پاسخ‌گوی منطقی و باسواد کم هست که واسه‌تون دیر نیست... چون مدرسه نشد، جمع فامیل یا دوستان یا در کلاس‌های متفرقه یا دانشگاه و... بالاخره این بحثا پیش میاد. اما واسه عصبانیت، و محترمانه صحبت کردن قبلاً خیلی از اهمیتش نوشتم (حیف که پاک کردم، ولی اگه شد دوباره می‌ذارمشون) و در ادامه همون مطالب چندتا نمونه‌ی عینی از خود اعضای رنشا که یا ضد دین و ضد انقلاب بودن گذاشتم که چقدرررر تاثیر داشت بدون توهین صحبت کردن! یعنی بوده که یه طومار بنویسن و پر فحش و توهین ولی با محترمانه جواب دادن، واقعاً آتیشش بخوابه و تعجب کنه از رفتارت و باهات راه بیاد و ورق برگرده!
Ronesha | رُنِشا
سلام و رحمت، نه دیر نیست! متاسفانه باید بگم شبهات اونقدر تو جامعه زیاد هست و پاسخ‌گوی منطقی و باسواد
واسه محترمانه صحبت کردن با یه مخالف، راستش واسه خودم اینطوره که خیلی درکشون می‌کنم... و می‌فهمم این شبهه‌ای که ترکیب حق و باطله و طرف مقابلم باهاش مواجهه، واقعاً به‌خاطرش اذیته و دنبال منطقه که باهاش قانع شه و جوابو پیدا کنه. (اکثریت شبهه‌زده‌ها عناد ندارن، منظورم این افراده) و این اذیت بودنش با توهین یا بداخلاقی یا کل‌کل بروز می‌کنه. اینجا وقتی درکش می‌کنم که چقدر بخاطر اون شبهه ذهنش درگیره و خودمم قبلاً این برهه رو گذروندم، پس خیلی راحت‌تر می‌تونم خودمو کنترل کنم که منم مثل خودش رفتار نکنم... حالا شمام به‌نظرم این روشو امتحان کنین شاید واسه شما هم جواب داد. چون درک شرایط روانی طرف مقابل، خیلی خیلی به کنترل خودم کمک کرده...
Ronesha | رُنِشا
سلام و رحمت، نه دیر نیست! متاسفانه باید بگم شبهات اونقدر تو جامعه زیاد هست و پاسخ‌گوی منطقی و باسواد
واسه پریدن مطالب هم برا خودم خب زیاد اتفاق نمیوفته، چون کارم کلاً همینه و زیاد با این چیزا سروکار دارم، چه مجازی و پیوی، چه حضوری... (یه وقتایی می‌گم خدایا می‌شه یه روز پیویو، ناشناسو، رباتو باز کنم و شبهه نباشه و یه سوال دیگه باشه؟😂) خب چی شد؟ سروکار داشتن با این مطالب و هی برای این و اون گفتنشون(درصورتی که خودت قانع شده باشی و فهمیده باشیش و طوطی‌وار حفظ نکرده باشی) دیگه باعث می‌شه تو ذهنت بمونه و خودکار بعضی آیاتم حفظ شی و نیاز به حفظ اختیاری نباشه! :) مثلاً یادمه برای اولین بار که یه سری دلایل اثبات خدا رو با یه مناظره یاد گرفته بودمو، کلی رو کاغذ نوشته بودم تا بتونم یادش بگیرم و تو ذهنم تحلیلش بمونه. ولی بعداً انقدر واسه این و اون گفتمشون دیگه تو دو دقه جمع می‌شه مبحثش... پس علیکم به مباحثه مباحثه مباحثه... مباحثه کلاً یه سری دیدگاه‌های جدید بهت می‌ده، یه زاویه دید تازه بهت می‌ده، نحوه بیانتو تقویت می‌کنه، ساده‌گویی و انتقال بهتر مفاهیم به مخاطبتو تقویت می‌کنه و... واسه همینه که تو حوزه طلاب زیاد درساشونو مباحثه می‌‌دن.