از چند ماه پیش، یه دخترخانمی هر از گاهی تو رباتِ تلگراممون پیام میداد. هر دفعه هم با پیامهاش، قشنگ ما رو مستفیض میکرد! :)✨
هرچندوقت یهبار، با تندی میاومد و برام مینوشت: «اسلامتون فلانه...»، «توام مثل فلانی که با توهیـــن جوابمو داد بــیرحمــی و حالم از همهتون بهم میخوره!»، «میخوام مــسیحــی شم.» و... .🤬⚠️
ولی خب، چون از بیرون به قضیه نگاه میکردم، زیاد بهم برنمیخورد. فقط دوست داشتم روح شبههزدهشو که اینجوری ناآرومه و با حرفای تند تو ربات رنشا خالی میشه رو بـغـل کنم که آروم شه.🥲
کلی براش ویس میفرستادم ولی اون دیگه بعد ویسها، جواب نمیداد. منم فکر میکردم لابد گوش نداده و کلی براش ناراحت بودم.‼️
مشکلات این دخترخانم، تو #شبهات_زنان بود.🧕🏻
تو آخرین پیامش که دیگه خیلی شاکی بود، گفت: «حالم بده از رفتار امثال تو! من فقط از فلانی شبهه پرسیدم! چرا اینجوریاین شما؟😢😭» (مثل اینکه از چند نفر دیگه شبهه پرسیده بود و چون لحن شاکیها رو داشته، اون مسلمونا بد جوابشو داده بودن.)
وقتی گفت حالم بده و دیدم ایموجی گریه گذاشته، دیگه این من بودم که حالم بدتر از اون شد. چون فهمیدم و تا ته قضیه رو درک کردم که الآن تو چه شرایطیه.❤️🩹
اینبار، بازم کلی ویس بهش دادم و گفتم: «میشه فقط تو ربات نمونی و بیای پیوی صحبت کنیم؟»
پشت ویسها و توضیح دادنها، بغضم میگرفت و هی خودمو کنترل میکردم. :)))) (اینجاست که منطق و احساس قاطی میشن و سیمپیچات اتصالی میکنن.)⚡️
پیوی صحبت کردیم، سفره دلشو باز کرد، بهم گفت: «مجازیه و نباید اعتماد کنم. ولی چون الان اعتمادمون دو طرفه شده، بهت میگم چرا باهات تند حرف میزدم و یه جاهایی مؤدب نبودم.🚶♀
چون وقتی خیلی حالم بد بود، میدونستم فقط تویی که میتونی آرومم کنی و واقعیتو بهم بگی که شبههم حل شه.
من نمیخواستم واقعاً مسیحی شم!!
فقط بهت اونطوری گفتم که تو نـقـضـش کنی و قــانــع شم. یه جورایی از عمد خودمو معاند نشون دادم که روح آسیب دیدهم رو با نقض شبهات آروم کنی.»🙂
اینجا، اینجا قلبم تیکهتیکه شد که دختر ۱۶ سالهمون از ۱۳ سالگی تو این برزخه.💔
هرقدر هم جلوتر میرفتیم، بیشتر میفهمیدم شبهات چه بلایی سر زندگی و روح و روانش آورده... .