eitaa logo
Ronesha | رُنِشا
1.8هزار دنبال‌کننده
673 عکس
64 ویدیو
17 فایل
"یادَلیلَ‌الْمُتَحَیِّرینَ" 💡رُنِشا: روشنگری نسبت‌‌ به شبهاتِ وارده‌ به اسلام - اینجا دیگه خبری از جوابای سخت برای سوالای دینی تو ذهنت نیست! 🕶 - ناشناس: https://daigo.ir/secret/26550851 - نشر مطالب با ذکر آیدی کانال مجازه‌
مشاهده در ایتا
دانلود
نمی‌دونم از کجا شروع کنم، ولی انگار یهو از عالمِ سردِ مادی، تو اوج تاریکی و مشغولیتت به کارای ریز و درشتت، یهو دستتو می‌گیرن و یه نامه‌ی دعوت کوتاه بهت می‌دن، نامه‌ی کوتاهی که داره تو رو به ملاقات و دیدن و شاید چشیدن نقطه‌ای خاص روی این کره‌ی خاکی دعوت می‌کنه... نقطه‌ای که با همه جا فرق داره، نقطه‌ای که مرکز دلدادگی خیلیاست، جایی که خیلیا از اون نقطه قلبشون از این سطحی بودن و سرد بودن خارج می‌شه و پیدا می‌کنه... قلبش نرم می‌شه، رشد می‌کنه و گرد و غبارایی که جلوی چشم و قلبشو گرفته بود کنار می‌ره، کم‌رنگ می‌شه... نقطه‌ای که تو این عالم مادی و سطحی و سرد، به غنیمت به دست میاد... انگار همه جا سرده، ولی اونجا گرمه، همه جا تاریکه، ولی اونجا نوره، همه جا قلبتو مشغول به هر کاری جز کار اصلیش می‌کنه و روز به روز قلبت سخت‌تر و سفت‌تر می‌شه، ولی اونجا قلبت، روحت، زندگی می‌کنه، نفس می‌کشه، دوباره شروع به تپیدن می‌کنه، نفسات عمیق‌تر و با انگیزه‌تر می‌شه، چشمات قشنگیا رو می‌بینه، انگار تو هم داری شبیه اونایی که خیلی این حسارو تجربه کردن، به اندازه‌‌ی باریکه‌‌ای حس می‌کنی... و همین برات غنیمته... عین همون ضرب المثلی که می‌گفت لنگ کفش کهنه هم در بیابون غنیمته... خودت می‌دونی این حسا برای اونایی که حساشون عمیق‌تره، خیلی ابتداییه، ولی می‌گی همینم خوبه، همینم برای منی که کلاً هیچی حالیم نیست، عالیه... اصلا دستشون درد نکنه به منی که درکی از این نقطه و عالم باطنیش ندارم، اجازه دادن خیلی موقت اینجارو سر سوزنی و کم‌تر درک کنم تا بفهمم تو این دنیا چیکاره‌ام، بفهمم چه افقی جلومه و به کجا‌ها می‌تونم برسم و الان تو چه وضعیتیم! انگار من همون گدایِ آواره‌ام که هیچ کس و کاری نداره، و اینجا یهو یه نفر دستشو می‌گیره و می‌بره تو یه خونه‌ی مجلل با یه خونواده‌ی خیلی با محبت و ثروتنمند، با کلی غذا‌های خوب و خوشمزه و اون محبتو به منم می‌دن و باهاشون روی یه سفره می‌شینم، هر چند برای یه شب و موقت، ولی کل زندگیِ من آواره‌ یه طرف، اون یه شب یه طرف، مگه نه؟ آره، انگار وضعیت ما آدما اینه... وقتی به اون نقطه می‌رسیم... اون نقطه و عالمی که داره، با عالمِ ما فرق داره، خیلی فرق داره، خیلی... انگار اونجا انقدر دلت به حال خودت و وضعیتت می‌سوزه، فقط دوس داری گریه کنی، ضجه بزنی، انگار تازه بیدار شدی که کجا می‌تونستی باشی و کجایی... عین یه پتک خورد تو سرت و به خودت اومدی.... اون نقطه همینه.‌‌.. سطحی‌ترین درک ازش همینه، آخه سطح همینه، خوشبحال سطح بالاییا، اون نقطه رو درک می‌کنن، باطنشو می‌بینن، می‌فهمن، ازش فاصله هم بگیرن، عوض نمی‌شن و همونجورن... نمی‌دونم، ولی خوشبحالشون.... خیلی خوشبحالشون...