ارسالی، آقای احمد کریمی
جاده پر است از آدمهایی که ظاهراً جسم سالمی ندارند و من توی یکجایی از مغزم با خودم تکرار میکنم: «پایِ رفتن اینجا مهم نیست، دلِ رفتن را باید پیدا کرد!»
#روایت_حسین
#اربعین
ارسالی آقای احمد کریمی
دارم به بعضی میخندم! آنهایی که دلیل نیامدنشان گرمی هوا بود...
و دارم توی گرمای ۴۸ درجه چایی داغِ عراقی میزنم به بدن و جمعیتِ زائر را سِیر میکنم که آفتاب را از رو بردهاند...
#روایت_حسین
#روایتاربعین
ارسالی آقای احمد کریمی
اصرار داریم نمازمان جماعت باشد؛ منظورم تو مشّایهست.
اصلأ حال نمیدهد آدم یله و تنها بایستد دولا راست شود، وسط میلیونها آدم!
اصلأ به قولِ آن شخصیت فیلمِ مارمولک «فرشتگان به صورت آدم تف میکنند!»
هر سال یکی میشد امام جماعت و بقیه میایستادند پشت سرش؛ از شما چه پنهان که خودم هم امام جماعت همراهانم شدهام.
امسال خدا ساخته و شیخ علی همراهمان هست و نمازی بیجماعت نرفتهایم. البته مواکب هم نماز جماعت دارند. امشب پشت سر امام جماعت پیرمردی نماز خواندیم، دیشب پشت سر یکی جوانشان.
نماز جماعتهای جاده آدم را حالی به حالی میکند! بیدغدغه و بیتوجه به همهی مسخرهبازیهای دنیا، کنار جادهای که سیل آدم توش روان است، نمازت را بیتکلف میخوانی... خدا نصیبِ نیامدهها کند انشاءالله...
#روایت_حسین
#روایتاربعین
ارسالی آقای احمد کریمی
خیاطِ جاده!
جاده همه چیز توی خودش دارد. یک شهرِ کامل و جامع با همهی مشاغل و با آدمهایی که دارند در مسیر میروند!
مثال همان دنیاست، فقط با دور تندش!
دارد میگوید که اتفاقاً زندگی دنیای ما هم همین است. همهی ما در جاده دنیا از تولد به مرگ میرویم با همین سرعت. فقط باید باورش کنیم...
از خیاط جاده میگفتم؛
رفتم سراغش. مشتریش را راه انداخته بود که رسیدم روبروش.
گفتم «حاجی لبخند بزن ازت عکس بگیرم!» و ناصر تیکه انداخت: «حاجی فابریک خندون هست!»
خیاط جاده راستی راستی فابریک خندان است! یعنی اگر التماس میکردم لبخند نزند هم میخندید. و خنده و محبت از خلقیات جادهست...
#روایت_حسین
#روایتاربعین
ارسالی آقای احمد کریمی
اینکه چرا آدمها بعد از یک بار آمدن به مشّایه اینجا را رها نمیکنند و میشوند مشتری هر ساله، دلایل زیادی دارد؛ و من خیلی از این دلایل را نه میدانم نه میفهمم!
اما «محبت» شاید یکی از مهمترینهایش باشد. اینجا آدم «عاشق» زیاد میبینید که کارشان توی دایره عقل هیچ تعریفی ندارد. اینجا «فدایی» زیاد میبینید! اینجا با «لبخند» زیاد مواجه میشوید. اینجا جوری به آدم «لطف» میکنند که انتظارش را نداری...
من «لبخند» مشّایه را هیچ کجای دیگری نه دیدهام و نه تجربه کردهام. مثل همین پدر و پسرِ موکبدار که هیچ جای دیگری تکرار نمیشوند...
و به قول بزرگان اگر میخواهید نمونهای از جامعهی امام زمانی را ببینید، بیایید مشّایه را سِیر کنید...
#روایت_حسین
#روایتاربعین
ارسالی آقای احمد کریمی
عراقیهای نزدیک به مشّایه عادت دارند بیایند توی جاده و زائرین را دعوت کنند به خانهشان.
دعوت یکی از عراقیها را پذیدفتیم دستمان را گرفت و ده بیست متری آورد توی خیابان فرعی و ریموت ماشین را زد.
سوار ماشین مدل بالایی شدیم که اسمش را نمی دانستیم
او ما را از وسط نخلستانهای زیبا رد کرد و ما را با عزت و احترام برد به خانهای وسط نخلهای بلند بالا
قسمتِ عرقریزان ماجرای مهمان شدن در منزل عراقیها، وقت سفره چیدن است.
باید مثل آقاها بنشینید آن بالا، دست به سیاه و سفید نزنید تا صاحب منزل با برادرها و پسرهای بزرگش، سفره را بچینند.
و چیدن سفره تا پر شدنش تا خرتناق ادامه دارد،پر که شد شما باید به عنوان مهمان شروع به خوردن کنید تا بزرگانِ خانه شروع کنند.
دستمان که به جمعکردنِ ظرفهای سفره رفت تذکر گرفتیم!
از ما خواستند که برویم و در قسمت دیگری از اتاق بنشینیم
جمعیتی از پسرهای خانواده پشت سرمان ریختند داخل اتاق. نشستند دور سفره و عربطور و بدون قاشق، سه انگشتی افتادند به جان باقیمانده غذاها!
و ما که در طرف دیگر اتاق داشتیم با چاییِ عراقی پذیرایی میشدیم
سفره که جمع شد، آمار حمام را گرفتم و بعد از یک دوشِ مشتی زود بیرون زدم، گفتیم باید به رفیقهامان برسیم و بالاخره بیرون آمدیم. سه تا چفیهی متبرک حرم امام رضا علیه السلام هم به رسم تشکر تقدیم کردیم که خیلی پسندشان شد...
همان ماشین مدل بالا که راننده توی آن منتظرمان بود را سوار شدیم و برگشتیم همان نقطهای که سوار شده بودیم؛ این بار مدل ماشین را هم پرسیدم؛ یک شورلت آمریکاییِ مدل بالا...!
#روایت_حسین
ارسالی آقای احمد کریمی
اربعین یکچیزی را کمکم حالیت میکند! سفرِ بدونِ زیارتِ دلِ صبر!
یعنی اولهاش آدم یکطوریش میشود. چرا که فکر میکند باید بیاید سرِ صبر برود یک زیارتنامه دستش بگیرد و جلوی حرم راستراست بایستد و توی حالِ معنویِ قاضیطور ارتباط با امام بگیرد.
نهخیر از این خبرها نیست!
اربعین خودش است؛ یک خودِ خودِ مستقل که باید تجربه شود. حتماً هم نوع زیارتش، نوع دیدارش، نوع دلبریش و حتی نوعِ پذیرفته شدنِ زائر فرق دارد.
به قول عربهای عراقی، این یک لشکرکشیِ برای جنگ است! برای لبیک گفتن به امام. همهی قواعد مرسومِ زیارت هم درش به هم میخورد...
دیشب، ورودی حرم حضرت ابوالفضل یک جای خالی که حتی چند ثانیه بایستم نبود.
لاجرم از دری که میرود بینالحرمین آمدم بیرون. تویِ فشارِ درست و حسابی خودم را کشاندم تا حرم امام حسین. آنجا شلوغتر از حرم برادر. فرصت یک سلام شد و دو رکعت نماز زیارت که آن هم به لطف جا خالی دادن دوستان نصیب شد.
و با کمر و زانوی خرد و خمیر در عرض کمتر از یک و نیم ساعت تمام کردیم که بیاییم بیرون یک جا برای نشستن توی خیابان پیدا کنیم!
همین...
فقط آمدیم که بگوییم «وَ قَلْبِی لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ وَ أَمْرِی لِأَمْرِکُمْ ...»
و هنوز سفر تمام نشده، فکری شدهام! از حالا باید تمرکز کنم روی اربعین سال بعد! انشاءالله...
#روایت_حسین
#روایتاربعین
ارسالی آقای احمد کریمی
توی بخشِ موکتشدهی سالن انتظار فرودگاه نجف دراز به دراز خوابیدهام جلوی کولر گازی.
دارم فکر میکنم به لحظههایی که تجربه کردم؛ به قدمهایی که زمین بین نجف تا کربلا را بوسیدهاند.
به موکبها، به موکبدارها، به کوچولوهای آلبالو گیلاسِ توی جاده، به پیرهای فرتوتِ ویلچر نشین و عصا به دست، به یزلههای جوانان عراقی، به کارواشهای خنککنندهی هوای تن زائرها، به سقفهای توریِ سبز، به فریادهای هلابیکمِ میزبانهای خیسِ عرق، به وفورِ کولرهای روشن در موکبها و مسیر جاده، به صدای مداحیِ عربی و فارسیِ گُلهبهگُلهی مسیر و به هر چیز دیگری و حتی به زبالههای توی مسیر که با هر زبالهای در دنیا فرق دارند؛ و دارم فکر میکنم مشّایه هنوز در جریان است و تا روز اربعین هم ادامه خواهد داشت. با اینکه من و میلیونها نفر زودتر رفته و برگشتهاند...
و من برای همهچیز این سفر دلم تنگ میشود. حتی برای پرایدِ پوکیدهای که یکجای سالم توی تنش نبود و همان یک دستگیرهی سالمی که داشت هم، وقت بستنِ توسطِ ناصر کنده شد!
حتی برای رانندهاش که هنرمندترین آدم عراق است! هنرمندی که توانسته این کُلِ آهن پاره را براند و حداقل ما را برساند مطار...
#روایت_حسین
ارسالی آقای احمد کریمی
سر صبحی رسیدم خانه
یک چیزی بگویم، نمیخندید؟
من از الان کولهپشتیِ سفر سال بعدم را حاضر آماده کردهام.
یعنی از خرت و پرتهای سفری که امروز صبح و بعد از یک هفته تمام شد، خالیش کردم و ملزوماتی مثل کیف گردنآویز، پاور بانک و جانماز و ... را دوباره جاساز کردهام برای اربعین سال بعد.
اسمش را میگذارم زنبیل گذاشتن!
و این کوله ای که روی جالباسی اتاقم میبینید از اربعین سال ۹۳ رویِ دوشم بوده؛
که توی کوله بودنِ خودش به کمال و سعادتی رسیده که توفیقش نصیب هر کوله ای در دنیا نمیشود! کاش ما توی انسان بودن خودمان به سعادت و توفیق برسیم...
خدانگهدار
ان شاءالله تا اربعینِ آینده...
#روایتاربعین
#روایت_حسین
#مشایه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی خانم زرتابی
بمیرم برای اربابی که تشنه لب شهید شد
یا اهل العالم قتل الحسین بکربلا عطشانا
#روایت_حسین
#روایتاربعین
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی خانم زرتابی
بین الحرمین، آخرین شب جمعه قبل از اربعین
#روایت_حسین
#روایتاربعین
#بینالحرمین
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی خانم زرتابی
و بچههایی که خادمی زوار رو تمرین میکنن
فدای لب تشنهات یا حسین
#روایت_حسین
#روایتاربعین
#طریقالحسین
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei
ارسالی آقای احمد کریمی
سال اولی که پایمان رسید مشّایه، آلیس بودیم در سرزمین عجایب؛
هر چه در مشّایه میدیدیم تعجب میکردیم!
یکی از ابزارهای تعجب همین گرهزدن پرچمهای دست این و آن است.
بعد فهمیدم این کار ماجرا دارد!
آدمهای حاجتدار، دل میگیرند و گره حاجتمندی میزنند به گوشهی پرچمها و علمهای مشّایه؛ و بعضی هم همین گرهها را باز میکنند با نیت رفع مشکلات مردم.
یک بده بستان دلبرانه برای رفع مشکلات زائرینی که به نیت خودشان یا دیگران، عرض حاجت میکنند...
#روایت_حسین
#روایتاربعین
ارسالی آقای احمد کریمی
این آقایی که توی این گرمایِ عرقریزانْ جیبخشاب بسته، یک نیروی حشدالشعبی است. همان بسیج خودمان.
توی ایران با فرمان امام خمینی تشکیل شد، توی عراق با فرمان و فتوای آیتالله سیستانی.
اینها چهل تا گروه مختلفند. بیشترشان شیعه امامسیحی و سنی و ایزدی هم جزئشان هست
توی مشّایه زیاد نیروی حشدالشعبی دیده میشود. کارشان حفاظت از جادهست و زائرهاش...
یکی از دلایل حمله صدام به ایران، ترس از بیداری مردم و صدور انقلاب بود،
حالا حدود سه دهه از جنگ گذشته. صدام و سودای آقایی منطقه اش زیر خاک رفته و بسیجِ اعتقادی توی عراق تشکیل شده...
و این آقایی که میبینید، یکی از آن نیروهای حشدالشعبیِ روی اعصابِ دشمنان ماست.
یادم میآید در زمان اوج جنگ با داعش که میرفتیم کربلا، اینها میآمدند جلوی حرم و رژه میرفتند و اعزام میشدند به مناطق جنگی. خدا زیادشان کند انشاءالله...
#روایت_حسین
#روایتاربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی خانم طرز طلب
شب اربعین، کربلای معلی
#روایتاربعین
#روایت_حسین
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی خانم طرزطلب
حب الحسین یجمعنا ❤️
#روایتاربعین
#روایت_حسین
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei
ارسالی خانم بدرخانی
دوست نزديکتر از من به منست
وين عجبتر که من از وي دورم
#روایتاربعین
#روایت_حسین
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei
ارسالی خانم بدرخانی
من از کودکی عاشقت بوده ام ...
#روایتاربعین
#روایت_حسین
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei