✨﷽✨
...خــاطــراتــــ ســفیـــر
📕 #قسمت_اول :{معیار مہم من از نظر استاد.}
#پارت_1
چندتا پذیرش داشتم ،از چندتا دانشگاه معتبر مهمترینش انسم(Ensam) پاریس بود ،انسم اکل (Ecole)های ملی ممتاز مهندسی اند که اعتبار خیلی بالایی دارند ،دانشجوی خوب و توانمند میگیرند و به اندازه کافی هم امکانات در اختیارش قرار می دهد.
هزار تا فکر و خیال می آمد توی سرم و می رفت و ذوق مرا ده برابر میکرد.
خیلی خوشحال بودم که میتونم دانشجویی انسم باشم، چقدر خوبه این سیستم دانشگاهی که برای میزان علم دانشجو و توانمندیهای علمیش اینقدر ارزش قائله.
استادی که قرار بود استاد راهنمای تزم بشه یه نامه برام فرستاده بود که بیا همدیگر را ببینیم.
اون موقع ساکن شهر توغ (Tours)بودم.
با یه خانواده فرانسوی زندگی میکردم، چیزی شبیه دختر خونده.
رفتم یه بلیت رفت و برگشت گرفتم برای دو روز بعد .
یه ساعتی بود که رسیده بودم پاریس جلوی در انسم بودم ،یه بنای خیلی قدیمی و زیبا و اصیل.
رفتم تو. چند دقیقه بعد ،با راهنمایی برگه ای که توی بخش پذیرش و نگهبانی داده بودند دستم رسیدم به دفتر استادی که مدیریت تز من رو قبول کرده بود؛ یه خانوم خیلی خیلی یخ و سرد .در زدم و خیلی مؤدبانه رفتم تو و با یه لبخند سلام کردم ،به هر حال به اندازه کافی برای این که دانشجو بودم ذوق داشتم که قیافه سنگی استاد نتونه لبخند مرا بپرونه استاد با یه نگاه مبهوت سر تا پام را برانداز کرد و بعد از یک مکث کوتاه جواب سلامم را داد .
ازم خواست بشینم، شاید ۱۰ ثانیه به سکوت گذشت .
منتظر بودم ازم سوال کنه اگر چه همه چیز رو میدونست که قبولم کرده بود .
رزومه و سوابق تحصیلی من دستشون بود من هم خیالم از همه چیز به خصوص توان علمی و سطح تحصیلیم توی دورههای قبل، راحت راحت بود .
برای همین اتفاقاً من بیشتر مایل بودم که ازم سوال کنه ؛از اینکه چه ایده هایی دارم از اینکه چی توی سرمه و چه جوری می خوام به نتیجه برسونمش جواب همه اش را آماده کرده بودم و داشتم فکر می کردم باید از کجا شروع کنم خیلی خوشحال منتظر شروع گفتگو بودم که خانم دکتر در حالی که با دست، به سر تا پای من و حجابم اشاره می کرد گفت تو همین جوری می خوای بیای توی دانشگاه..؟!
#ادامہ_دارد....
📝#خاطرات_سفیر♡
╔═🌸🍃════╗
@Emame_ASR
╚════🍃🌸═╝
✨﷽✨
...خــاطــراتــــ ســفیـــر
📕 #قسمت_اول :{معیارمہم من از نظر استاد}
#پارت_2
انتظار همه جور حرفی رو داشتم به جز همین یکی رو اما خوب نیازی به از قبل فکر کردن نبود ،جوابش خیلی واضح بود گفتم :«البته»
تلفن را برداشت و زنگ زد به یه نفر دیگه به اول نمیدونستم کیه ،
آقایی که قیافه اش اصلا شبیه فرانسویا
نبود ،اما ژســت و اداهاش چرا .
اومد توی اتاق. جلو اومد که دست بده،
دستم رو روی هم گذاشتم و عذرخواهی کردم و توضیح دادم که من مسلمانم من نمیتونم با شما دست بدم .
بعدها فهمیدم اون آقا که معاون اون لابراتوار بود ،خودش یه مسلمان مراکشیه؛ از اون افرادی که اصرار دارند از خود اروپاییها هم اروپایی تر رفتار کنن!
آقاهه یه نگاهی کرد به خانم استاد و با هم از اتاق رفتن بیرون؛اما به مدت فقط چند ثانیه.
آقاهه یه جوری بود، خدا رو شکر می کردم که اون استادم نیست ...
استاد اومد بدون اینکه بخواد چیزی درباره من بدونه، گفت :«فکر نمیکنم بتونیم با هم کار کنیم به خصوص که تو هم میخوای اینجوری بیا دانشگاه ...غیر ممکنه ...اون هم توی انسم!»
توی سرم، که تا چند دقیقه قبل از زلزله و هیاهوی حرف های جورواجور بود یهو ساکت شد ؛اما صدای فریاد اعتراض دلم را میشنیدم.
بلند شدم خیلی سخت بود ولی دوباره بهش گفتم ترجیح میدم عقایدم را حفظ کنم تا مدرک دکتری انسم را داشته باشم .
گفت :«هرطور می خوای!»
••••
توی قطار، موقع برگشتن به شهر خودم ،به این فکر می کردم که میزان دانش و توانمندی علمیم چقققققدر توی این کشور مهمه... و خب البته اینکه موهام دیده بشه مهمـتره!
نمیدونم چرا بغض کرده بودم. به خودم گفتم:« چته؟ اگه حرفی رو که زدی قبول نداشتی و همینجوری یه چیزی پروندی که بیخود کردے دروغ گفتی؛ اما اگه قبول داری، بیخود ناراحتی. تو بودی و استاد .اما خدا هم بود .انشاالله که هر چی هست خیره .»یه هفته بعد برای ثبتنام توی لابراتوار سهپهانآی(CPNI) آنژه عازم شهر آنژه(Agers) شدم.
#ادامہ_دارد...
📝#خاطرات_سفیر♡
╔═🌸🍃════╗
@Emame_ASR
╚════🍃🌸═╝
•●❥❥●•
#رمـــــان_دایرکتےها
#قسمت_اول
✅از بچگی درس خوندن رو دوست نداشتم
بخاطر پدر و مادرم مجبور شدم تا لیسانس ادامه بدم...
بعدش رفتم سراغ کلاسهای هنری
خیاطی،خطاطی...
هر هنری رو که یاد میگرفتم برا خودم و اطرافیانم انجام میدادم
اما دوست نداشتم برم سرکار..
آرامشی که تو خونه بود رو دلم نمیخواست با هیچ چیز دیگه ای عوض کنم
هر روز بعد از انجام کارهای روزانه میرفتم سراغ گوشی..
تقریبا تا عصر سرگرم مجازی میشدم..
فعالیتم توی اینستا بیشتر بود،راه به راه پست میذاشتم
استوری که خوراکم بود..!
یه روز یکی از فالورام به اسم افشین پستی در مورد داروهای گیاهی برای پوست گذاشته بود
پست خیلی خوبی بود،میخواستم دارو رو برای صورتم استفاده کنم
نحوه استفاده رو خوب متوجه نشدم
براش کامنت گذاشتم و سوالمو پرسیدم
یه روز گذشت اما جواب نداد..
تعداد لایکاش زیاد بود و خیلیا کامنت گذاشته بودند
گفتم لابد هنوز وقت نکرده جواب بده
روز بعدش دیدم اومده تو دایرکت و پیام گذاشته..
-سلام
حال شوما؟
عذر میخوام تو خصوصی مزاحم شدم
و خیلی بیشتر عذر میخوام که شما بانوی محترم رو در انتظار جواب گذاشتم..
بعدش نحوه استفاده رو خیلی خوب و کامل توضیح داده بود
نمیدونم چرا اومده بود دایرکت..
خواستم جوابشو ندم
اما دیدم دور از ادبه جواب کسی رو که انقدر محترمانه صحبت کرده رو ندم!
خلاصه مجبورشدم براش پیام بذارم
تا گفتم سلام!
آنلاین بود و جوابمو داد
سلام خانومم😊
_ممنون بابت جواب سوالم،خیلی لطف کردید
+خواهش بانوی محترم
_خدانگهدار
+عه چه زود خداحافظی! سوالی نداری؟!
_نه دیگه..متوجه دستور استفاده شدم
+اگه سوالی برات پیش اومد حتما ازم بپرس،خوشحال میشم کمکت کنم
_بله،ممنون. خداحافظ
+قطعا که پوست بانو خوب و زیبا هست
اما امیدوارم پوستتون شفاف تر از همیشه بشه😉
خدانگهدار🌺
اینبار حس خوبی نسبت به طرز صحبتش نداشتم...
چند روزی گذشت
یه روز توی اینستا استوری گذاشتم
دیدم سریع اومد دایرکت
شکلک😍 فرستاده بود
دیدم اما جوابشو ندادم..
یعنی نمیدونستم چی باید جواب بدم!
پیام فرستاد
جواب شکلک سکوته بانو؟!
ادامه دارد..
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
╔═🌸🍃════╗
@Emame_ASR
╚════🍃🌸═╝