21.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️نمادگرایی🔍آشکار#شیطانپرستی🎮
درنسخہهای قدیمی#بازیهایکامپیوتری
از دهہ ۹۰میلادی تاکنون
. .نفوذ
@shahidsarjoda
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
بخونیمباهم؟!:) برایفرجمولامون🌿" #بخوانکهدعامعجزهمیکند📿 @shahidsarjoda
امࢪوز روز جمعه هست
دعاۍ فرج خوندۍ؟🙃🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گمراه شد هرآنکه از این طایفه جداست
«هادی» شدی که پیروِ «حیدر» شویم ما
هادی شدی که که فاتحِ دلها شوی و بعد
از عاشقانِ فاتحِ خیبر شویم ما
هرکس غلامِ خانِ شما شد امیر شد
هادی شدی که خود همه دلبر شویم ما
هادی شدی که در همه ی کوچه های شهر
از بانیانِ روضهی «مادر »شویم ما..💔🖤
.
السلام علیک یا علی بن محمد ایها الهادی النقی یابن رسول الله..👑✋🏻💔🖤
(علیهالسلام)
@shahidsarjoda
Del Tang Samerra.mp3
12.87M
یامولا لَکَ لَبَیک ... ✨
عشق من سامراته ، قبله من خاک پاته
بهشت رویایی من ، صحن و سراته
#ماه_رجب
#شهادت_امام_هادی علیه السلام
@shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا دستت نلرزید؟😭
لحظه رویارویی پسر شهید علی رنجبر با قاتل پدرش
@shahidsarjoda
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
چرا دستت نلرزید؟😭 لحظه رویارویی پسر شهید علی رنجبر با قاتل پدرش @shahidsarjoda
🔺پ.ن: سروان علی اکبر رنجبر جانشین پاسگاه انتظامی بیدزرد شیراز دیشب در درگیری با اراذل و اوباش براثر ضربه سلاح سرد (قمه) از ناحیه گردن به شدت مجروح و در اثر خونریزی شدید به خیل یاران شهیدش پیوست.
@shahidsarjoda
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد...
یـٰااُمٰاهْ ••
صبحتونمعطربهنامامامرضاعلیہالسلام💚.•
⛓ #تباهیات ➣
رفیـقسنشهادت
ڪمڪمبہدههنودهممیرسد...؛
وتوهنوزدرگیـراینهستےڪه
فلانقسمتسریالازدستندی ..!
میدونـيکہخیلیخجالتداره..!
حرفبیعمل..!
مردومردونهبیایید
بهجاےپروفایلهامون
توےشناسنامهباجوهرقرمزبنویسنـد
بهشہادترسید...
@shahidsarjoda
ما سامرا نرفته گدای تو میشویم:)🌱
شهادت امام هادی تسلیت 🖤
@shahidsarjoda
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
#یادت_باشد🌱
#قسمت_34
شانزدهم اردیبهشت به جشن تولدریحانه برادرزاده حمیدرفته بودیم.فردای روزتولدبااینکه دیرشده بودولی تاخانه ماآمد،اززیرقرآن ردشد.بعدهم خداحافظی کردورفت.
همین که پشت سرحمیدآب ریختم ودرحیاط رابستم دل تنگی هایم شروع شد.همان حالی راداشتم که حمیدموقع سفرراهیان نوربه من میگفت.انگارقلب من راباخودش برده بود.دوسه باردرطول مسیرتماس گرفتیم.چون داخل اتوبوس بودنمیتوانست زیادصحبت کند.فردای روزی که حرکت کرده بودهنوزازروی سجاده نمازم بلندنشده بودم که تماس گرفت.
گفت:"اینجایه بوته گل یاس توی محوطه اردوگاه آموزشی هست.اومدم کناراون زنگ زدم.این گل بوی سجاده تورومیده."گل یاس خشکیده داخل سجاده ام رابرداشتم بوکردم وگفتم:"خوبه پس قرارمون توی این سه ماه هرشب کنارهمون بوته یاس!".
تقرییاهرشب باهم صحبت میکردیم.ازکفش پوشیدن صبح وبه دانشگاه رفتنم برایش تعریف میکردم تالحظه ای که به خانه برمیگشتم.
حمیدهم ازدوره وآموزش هایی که دیده بودمیگفت.ازهفته دوم به بعدخیلی دل تنگ من وپدرومادرش شده بود.هربارتماس میگرفت میپرسید:"دیدن بابامامان رفتی؟"ازعمه یاپدرش که میگفتم پشت گوشی صدای پرازدل تنگیش راحس میکردم.یک ماه ونیم درنهایت سختی گذشت.
برای چندروزی استراحت میان دوره داده بودند.دوست داشتم زودترحمیدراببینم.
صبرهردوی ماتمام شده بود.ازمشهدکه سواراتوبوس شدلحظه به لحظه زنگ میزدم وگزارش میگرفتم که کجاست،چکارمیکندوکی میرسد.احساس میکردم این اتوبوس راه نمی رود.زمان خیلی دیرمیگذشت ومن صبرازکف داده بودم.
هربارتماس میگرفتم میپرسیدم :"نرسیدی حمید؟"میگفت:"نه باباهنوزنصف راه مونده!"این طورجاهادوست داشتم به آدم های عاشق قالی سلیمان میدادندتااین همه انتظارنکشیم.
یک سری کارعقب افتاده داشتم که بایدتاقبل ازرسیدن حمیدانجام می دادم.هشت صبح باعجله ازخانه بیرون زدم.انقدرعجله کردم که حلقه ازدواج فراموشم شد.
بارآخری که تماس گرفت نزدیک قزوین بود.سبزه میدان قرارگذاشتیم.همدیگرراکه دیدیم فقط توانستیم دست همدیگررابگیریم وروی صندلی بنشینیم.
دوست داشتم یک دل سیرحمیدراببینم.تادست من راگرفت متوجه نبودن حلقه شد.پرسید:"یعنی این مدت که من نبودم،حلقه نمی انداختی؟"حساب کتاب همه چیزراداشت.
میخواست من راهمه جوره برای خودش بداند،حتی به اندازه ی مالکیتی که بودن این حلقه درانگشت من برای حمیدمی ساخت.
باهزارترفندمتوجهش کردم که به خاطرذوق وشوق دیدنش عجله کردم وعمدی نبوده است.
دلم برای همه چیزتنگ شده بود؛برای پیاده راه رفتن هایمان؛برای بستنی خوردن هایمان،برای شوخی های حمید.
دوست داشتم این چندروزی که وسط دوره مرخصی گرفته بودوتاقزوین آمده بود،لحظه ای ازهم جدانباشیم.عمه باحمیدتماس گرفت وگفت ناهارتدارک دیده ومنتظرماست.
ناهارراکه خوردیم،حمیدچمدانش رابازکرد.کلی سوغاتی برایمان آورده بود.برای من هم چنددست لباس خریده بود.لباس هاراداخل چمدان مرتب تاکرده بود،وسط هرکدام گل گذاشته بودوبهشان عطرزده بود.
عمه تااین همه خوش سلیقگی حمیدرادیدبه شوخی گفت:"باورم نمیشه که توهمون حمیدی باشی که دوره ی مجردی ازخریدواینجورکارهافراری بودی.دست به سیاه وسفیدنمیزدی.آخه حمید!دختربایدلباساشوخودش بیاره خونه بخت،توکه همه چی خریدی!
"تاعمه این راگفت،همه زدیم زیرخنده.مشخص بودکلی وقت گذاشته وتمام ساعت هایی که کلاس نداشته دنبال این بوده که ببیندچطورمی تواندمن راخوشحال کند.
بااینکه هوابه شدت گرم بود،ولی تمام یک هفته ای که حمیدقزوین بودراباهم گذراندیم.
جاهای مختلف قرارمیگذاشتیم.حتی وسط گرمای ظهرکه همه دنبال خنکی کولروسایه اتاق های خلوت هستند،مادنبال آن بودیم که همه ی لحظات راکنارهم باشیم.
برخلاف روزهایی که دوره بود،این یک هفته خیلی زودتمام شد.بایدبرای ادامه ی دوره به مشهدمی رفت.جدایی باردوم خیلی سخت تربود.
سعی کردم موقع خداحافظی پیش خودحمیدناراحتی نکنم،چون میدانستم شغل حمیدازاین ماموریت هاودوره هازیاددارد.اگرمیخواستم برای هرخداحافظی آه وناله سردهم روی اراده ی حمیداثرمنفی میگذاشت.
چون سری قبل غذای توراهی اذیتش کرده بود،موقع رفتن برایش ساندویچ خانگی درست کردم.حمیدراکه راه انداختم،همان جاداخل حیاط کنارباغچه کلی گریه کردم.
پیش خودم گفتم:"ماشانس نداریم.اوایل نامزدیمون که افتادتوی پاییزوزمستون،به خاطرکوتاهی روزهاوهوای سردنمیتوانستیم زیادکنارهم باشیم.حالاهم که روزهابلندوهواخوب شده حمیدکنارم نیست ودوره داره."
روزهایی که نبودخیلی سخت گذشت.درذهن خودم خیال بافی میکردم.میگفتم اگرحمیدالان بودباهم میرفتیم"چهل ستون".
ادامه دارد...
📚 @shahidsarjoda
اونبرادرۍکہ:
اَبرو بر میداره
موهاشو رنگ میکنہ
لباس بلند میپوشہ
صداشو نازک میکنه...!
عشوه میاد🚶🏻♂
با ناز راه میره...
از اون مهم تر لاک میزنہ🚶🏻♂:(
ایشون جاۍ خواهر منہ🙂
کسے نگاه چپ بهش کنہ غیرتے میشم
از ما گفتن بود✋🏼😹
#یکممَردباشیدمگہمَردبودنچشہ؟/:
📓••|⇨#حَـرفِحَــــق !..
🕊@shahidsarjoda
-
هر سطر پر از ناله و هر بند پر از درد
ما تلخ ترین صفحهۍ تاریخ جهانیم...
@shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهۍهممۍبایستمثلامامخمینی
گفت:هیچ . . ! 🚶🏿♂🕶
#دهه_فجر 🇮🇷
@shahidsarjoda
👤 استاد #رائفی_پور
آخرالزمان عرصه غربال شدن
در آخر الزمان غربالها پشت سر هم میآیند؛ از این غربال میاندازند داخل غربال دیگر و همینطور انسان ها را الک میکنند.
امیرالمؤمنین، علیابنابیطالب، اسدالله غالب، امیر ملک کلام فرمودند: «لَتُغَربِلُنَ غَربَلَهً وَ لَتُبَلوَلُن َبَلبَلَهً حَتَّى یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ اَسْفَلَکُم» واژه لَتُغَربِلُنَ سه تا قسم دارد، یعنی سه بار تأکید شده که «چنان غربالتان میکنند، مثل دیگ برنجی که کفگیر میاندازند و ته دیگ میآید بالا و برنج بالایی میرود پایین، همگی زیر و رو میشوید».
💾 #امواج_خاکستری
📆 ۱۳/بهمن/۹۲
@shahidsarjoda
یه ایرانیه بچشو میبره انگلیس بهش میگه تلاش کن دو ماهه انگلیسی یاد بگیری،
دو ماه بعد برمیگرده مدرسه؛ بچههای مدرسه داد میزنن میگن ممد بیا بابات اومده.🤣
#خنده_حلال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🍃
#استوری
وشهادت
داستان ماندگارِ آنانی است که
دانستند:
دنیا، جای ماندن نیست...
#شهیدانه
@shahidsarjoda
حاج قاسم میگفت🍃
حتیاگہیـهدرصداحتمـالبِـدیڪہ
یـهنفر یهروزیبرگـردهوتوبہکنـه...
حـقنداریراجبشقضاوتڪنۍ!🙃
قضاوتفقطڪارخداست!
فلذاحواسمـونباشه🚶♂
#شہیدانہ ♥️
#حاج_قاسم
♡﴾ @shahidsarjoda﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
#اربـٰابمـن
دلخستہامازاینهمہقیلوقــٰالها
ازداغگُنبدتشـدهامچونهلــٰالها🥀ـ