400-10-10 rafiee manabe shenakht shakhsiyat H zahra (S) ghabl az nodbeh~1.mp3
8.04M
🎵 #منبر
🔸حجت الاسلام و المسلمین #رفیعی
▫️موضوع: منابع شناخت شخصیت #حضرت_زهرا
⏱10دی ۱۴۰۰
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi
400-12-29 rafiee sobat va tahavol dar manabe dini tahvil sal~1.mp3
8.82M
#من_میترا_نیستم🍂🌸
#قسمتپناهویکم
بعد از چند ماه هنوز به جو شاهین شهر عادت نکرده بودیم. هر هفته شب های جمعه من و مادرم و بچهها برای دعای کمیل به گلزار شهدای اصفهان میرفتیم. مرتب سر قبر حمید یوسفیان میرفتیم و مادر حمید را می دیدیم. آنها هنوز در مرحله دستگرد بودند.
از وقتی به اصفهان رفته بودیم، قد زینب خیلی بلند شده بود. چادرش را تنگ می گرفت. کفش ورن پایش می کرد و تند تند راه میرفت.
دبیرستان زینب از خانه فاصله داشت. من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین به او می دادم که با تاکسی رفت و آمد کند، اما زینب پیاده به مدرسه می رفت و با پولش کتاب برای مجروحین میخرید. و هفتهای یکی دو بار به بیمارستان عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا میرفت و کتابها را به مجروحین هدیه می کرد.
چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانش آموزان پخش کرد تا آنها بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمنده ها از آنها چه توقعی دارند؛ مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره حجاب پخش میکرد.
آرزویم شده بود که زینب با پول هایش چیزی برای خودش بخرد. هر وقت برای خرید لباس او را به بازار میبردم، ساده ترین و ارزان ترین لباس و کیف و کفش را انتخاب میکرد.
خرید کردن برای زینب همیشه آسان ترین کار بود. در اولین مغازه ساده ترین چیز را انتخاب میکرد و میخرید. هر وقت هم در خانه می گفتم
"چه غذایی درست کنم؟"
زینب می گفت
" هر چیزی که ساده تر است و برای شما راحت تر است، درست کنید."
یک شب یکی از همسایه ها ما را برای عروسی پسرش دعوت کرد. مادرم و شهلا نیامدند. زینب به خاطر اینکه من تنها نباشم، همراهم به عروسی آمد. آن روز زینب روزه بود. وقتی وارد خانه همسایه شدیم، هنوز اذان مغرب نشده بود. آنها با میوه و شیرینی از من پذیرایی کردند. زینب از اول با من شرط کرد که جلوی مهمان ها طوری رفتار نکنم که آنها بفهمند زینب روزه است. من هم حرفی نزدم.
وقت اذان که شد، زینب خیلی آرام و بی سروصدا برای خواندن نماز و افطار به خانه رفت.
ما در زمستان وسیله گرم کننده درست حسابی نداشتیم. برای همین، در یکی از اتاق ها را بسته بودیم و فقط با یک تکه موکت آنجا را فرش کرده بودیم.
یک شب که هوا خیلی سرد بود، متوجه شدم که زینب در جایش نیست. آرام بلند شدم و دنبالش گشتم. وقتی پیداش نکردم، سراغ اتاق خالی رفتم. در را باز کردم. دیدم زینب تمام قد با چادر سفید رو به قبله مشغول خواندن نماز شب است.
اتاق آنقدر سرد بود که آدم لرزش میگرفت...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
•••┈✾~🍃🖤🍃~✾┈•••
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi
#من_میترا_نیستم🍂🌸
#قسمتپنجاهودوم
اتاق آن قدر سرد بود که آدم لرزش میگرفت. منتظر ماندم تا نمازش تمام شد. میخواستم زینب را از آن اتاق سرد بیرون ببرم. تمام ترسم از این بود که زینب با آن جثهی ضعیفش مریض شود.
وقتی نمازش تمام شد و متوجه من شد، قبل از اینکه حرفی بزنم، با بغض به من نگاه کرد. دلش نمیخواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم.
در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نماز خواندن آن قدر لذت ببرد. به خاطر روح پاکی که داشت، خواب های قشنگی میدید. زینب با دلش زندگی میکرد. به خاطر همین خیلی دوست داشتنی بود.
او که علاقهمند به شرکت در کلاس های اعتقادی و اخلاقی بود، در کنار درس و مدرسه در کلاس های عقیدتی بسیج و جامعهی زنان، شرکت میکرد. جامعه زنان در خیابان فردوسی قرار داشت.
استاد کلاس اخلاق زینب، آقای هویدافر بود. آقای هویدافر و خواهرش هر دو از معلمهای دوره عقیدتی بودند. آقای هویدافر در یکی از جلسات از همه افراد کلاس خواست که دعای نور حضرت زهرا سلام الله علیها را حفظ کنند و در همان جلسه تاکید زیادی روی دعای نور کرده بود و قرار گذاشته بود که بعد از حفظ دعا توسط افراد کلاس، تفسیر را هم درس بدهد.
زینب همان شب در خانه دعا را حفظ کرد. شب که خوابید، خواب عجیبی دید که آن خواب را صبح برای من تعریف کرد. زینب خواب دید که یک زن سیاه پوش در کنارش مینشیند و دعای نور را برایش تفسیر می کند. آنقدر زیبا تفسیر را میگوید که زینب در خواب گریه میکند.
زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد میگیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد میدهد؛ کودکانی که در حکم انبیا بودند. زینب دعای نور را در خواب میخواند. البته نه خواندن عادی؛ خواندنی از اعماق وجودش. وقتی زینب دعا را میخواند، رودخانه و زمین و کوه هم گریه میکردند.
زینب آن شب در عالم خواب حرف هایی را شنیده و صحنههایی را دیده بود که خبر از یک عالم دیگر میداد. او از من خواست که خوابش را برای هیچکس حتی مادرم تعریف نکنم.
با وجود روحیهای که داشت، در جمع و کنار دوستان و دیگران خیلی عادی رفتار میکرد. با خوش رویی و لبخند با همه برخورد میکرد.
یک روز قرار بود که از طرف جامعهی زنان به اردو بروند. صبح زود باهم از خانه بیرون رفتیم. قرار بود او را به جامعه زنان برسانم و خودم به خانه برگردم...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
•••┈✾~🍃🖤🍃~✾┈•••
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi
#من_میترا_نیستم🍂🌸
#قسمتپنجاهام
اما آنها و همینطور مهران مخالف بودند و زینب را خیلی بچه میدانستند. در حالی که زینب اصلاً بچه نبود و همیشه هم در کارهای خوب جلوتر از آنها بود.
بعد از برگشتن بچه ها به جبهه، باز ما تنها شدیم. زینب در دبیرستان فعالیتش را از سر گرفت. به جامعهی زنان و بسیج هم می رفت. بعضی از کلاس ها را با شهلا میرفتند.
در مدرسه از همان ماههای اول، گروه سرود و تئاتر تشکیل داد: 'گروه تئاتر زینب' ، 'گروه سرود زینب'. از زمان بچگیاش با من روضه امام حسین علیهسلام میآمد و برای حضرت زینب سلام الله علیها و امام حسین علیه سلام خیلی گریه میکرد.
از وقتی راهش را شناخت، از اسم میترا خوشش نمی آمد و بارها هم از مادربزرگش خرده گرفت که چرا اسمش را میترا گذاشته. دنبال فرصتی میگشت که اسمش را زینب بگذارد و دیگر کسی او را میترا صدا نزند.
در دبیرستان با چند نفر دختر که هم فکر خودش بودند، دوست شد. اکثر بچه های دبیرستان بی خیال و بی حجاب بودند. این چند نفر در دبیرستان فعالیت تربیتی میکردند و به کلاسهای بسیج هم میرفتند.
زینب یکی از روزهایی که روزه گرفته بود، دوست هایش را برای افطار دعوت کرد. من برای افطار چلو خورشت سبزی درست کرده بودم. قرار بود آن شب زینب و یکی دیگر از دختر ها اسم هایشان را عوض کنند و اسم مذهبی بگذارند.
دوست هایش بد قولی کردند و نیامدند. زینب خیلی ناراحت شد. بهاش گفتم
"مامان، چرا ناراحت شدی؟ خودت نیت کن و اسمت را عوض کن."
آن شب زینب سر سفره افطار به جای چلو خورشت سبزی، فقط نان و خرما و شیر گذاشت و حاضر نبود چیز دیگری بخورد. میگفت
"افطار حضرت علی علیه السلام چیزی بیشتر از نان و خرما یا نان و نمک و یا نان و شیر نبوده است."
من نشستم و با هم نان و خرما و شیر خوردیم. همان شب زینب به همه ما گفت
"از امشب به بعد، اسم من رسماً زینب است و هیچ کس حق ندارد مرا میترا صدا بزند."
من و مادرم هم به خاطر تغییر اسمش بهاش تبریک گفتیم. از آن شب به بعد، اگر بچه ها یا مادرم در خانه اشتباهی او را میترا صدا میکردند، زینب جواب نمی داد.
آن شب بعد از حرف های عادی گفت
" مامان، من دوست دارم مثل حضرت زهرا سلام الله علیها در جوانی بمیرم. دوست ندارم پیر بشوم و بمیرم، یا آنقدر زنده بمانم که گناه کنم."
آن شب زینب با اینکه از نیامدن دوست هایش ناراحت بود، ولی خیالش راحت شد که تغییر اسمش را همه قبول کردیم و او دیگر میترا نبود؛ زینب بود. یعنی مثل زینب بود.
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
•••┈✾~🍃🖤🍃~✾┈•••
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi
#من_میترا_نیستم🍂🌸
#قسمتچهلونهم
بیشتر مردم شاهینشهر مهاجر بودند. شرکت نفتی ها، از مسجدسلیمان و امیدیه و اهواز، بعد از سالها کار در مناطق گرم، برای بازنشستگی به آنجا مهاجرت میکردند. تعدادی از جنگ زده های خرمشهری و آبادانی هم بعد از جنگ به شاهین شهر رفتند. ظاهر شهر تمیز و مرتب بود، اما جو مذهبی و اسلامی نداشت.
بچه ها را در مدرسه های شاهین شهر ثبت نام کردم. زینب کلاس اول دبیرستان بود. او تصمیم گرفت به رشته علوم انسانی برود. زینب قصد داشت در آینده به قم برود و درس حوزه علمیه بخواند و طلبه بشود. او انگیزه زیادی برای انجام کارهای فرهنگی در شاهین شهر داشت.
چند ماهی از رفتن مان به شاهین شهر گذشت که بچه ها به مرخصی آمدند و ما باز دور هم جمع شدیم. با آمدن بچه ها خوشبختی دوباره به خانه برگشت. چند روزی که بچه ها پیش ما بودند، زینب مرتب مینشست و از آنها میخواست که از خاطرات مجروحین و شهدا برایش تعریف کنند؛ از لحظه شهادت شهدا، از وضعیت بیمارستان آبادان و حتی خانه مان در آبادان.
در خانه جدید یک اتاق کوچک داشتیم که مادرم وسایلش را آنجا گذاشته بود و به اصطلاح اتاق او بود. زینب، مینا را که بیشتر حوصله حرف زدن داشت، آنجا می برد و با دقت به خاطراتش گوش میکرد. بعد همهی حرفها را در دفترش جمله به جمله مینوشت.
زینب در خانه که بود، یا می خواند و می نوشت یا کار میکرد. اصلا اهل بیکار نشستن نبود. چندتا دفتر یادداشت داشت. از کلاسهای قرآن قبل از جنگش تا کلاسهای اخلاق و نهج البلاغه در شهر رامهرمز و سخنرانی های امام و خطبههای نماز جمعه، همه را در دفترش مینوشت. خیلی وقتها هم خاطراتش را می نوشت، اما به ما نمیداد بخوانیم. برنامه خودسازی آقای مطهر را هم جدول بندی کرده بود و هنوز بعد از دوسال مو به مو انجام میداد.
هر دوشنبه و پنجشنبه روزه میگرفت. ساده می خورد، ساده می پوشید و به مرگ فکر می کرد. بعضی وقتها بعضی چیزها را برای ما تعریف میکرد یا میخواند، گاهی هم هیچ نمی گفت.
به مهری و مینا میگفت
" شما که در جبهه هستید، از خدا خواستهاید که شهید بشوید؟ آیا تا حالا از خدا طلب شهادت کرده اید؟"
بعد از اینکه این سوال را میپرسید، خودش ادامه می داد
"البته اگر آدم برای رضای خدا کار کند، اگر در رخت خواب هم بمیرد، شهید است."
با اینکه تحمل دوری زینب را نداشتم، اما وقتی که شوقش را برای رفتن به آبادان و کمک به مجروحین میدیدم، حاضر بودم که مینا و مهری او را با خودشان ببرند...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
•••┈✾~🍃🖤🍃~✾┈•••
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi
#من_میترا_نیستم🍂🌸
#قسمتچهلوهشتم
من و بچه ها مرتب برای شرکت در دعای کمیل و زیارت عاشورا به قطعه شهدا میرفتیم. زینب که علاقهی زیادی به شهدا داشت، هر بار که برای تشییع آنها به گلزار شهیدان اصفهان میرفت، مقداری از خاک قبر شهید را میآورد و تبرکی نگه میداشت. زینب هفت تا میوهی کاج و هفت خاک تبرکی شهید را در بین وسایلش نگه میداشت.
هنوز در محلهی دستگرد بودیم که یک روز همراه زینب برای زیارت به تکهی شهدا رفتیم. زینب مرا سر قبر زهره نبیانیان، یکی از شهدای انقلاب، برد و گفت
"مامان، نگاه کن، فقط مرد ها شهید نمیشوند، زن ها هم شهید میشوند."
زینب همیشه ساعت ها سر قبر زهره نبیانیان مینشست و قرآن میخواند.
ماه آخری که در محلهی دستگرد بودیم، مینا و مهری همراه مهران به اصفهان آمدند. دختر ها اول راضی به آمدن نمیشدند؛ میترسیدند برادرشان نقشهای برای خارج کردن آنها از آبادان داشته باشند. اما مهران که قول داد آنها را به آبادان بر میگرداند، دخترها قبول کردند و آمدند.
همزمان با آمدن بچه ها، بابای مهران هم از ماهشهر به اصفهان آمد. او تصمیم داشت خانهای در اصفهان بخرد. بابای مهران گفت
"شرکت نفت برای خرید خانه وام میدهد. باید بگردیم و یک خانه پیدا کنیم."
بابای مهران قصد داشت که با وامش در شاهین شهر اصفهان خانه بخرد. تعداد زیادی از کارگرهای بازنشستهی شرکت نفت خوزستان در آنجا خانه خریده بودند.
مینا و مهری همراه با پدرشان به شاهین شهر رفتند، ولی محیط غیر مذهبی آنجا را دیدند، با خرید خانه در آنجا مخالفت کردند. شاهین شهر در ۲۰ کیلومتری اصفهان است. محیط شاهین شهر مذهبی نبود و ارمنی های زیادی هم آنجا زندگی میکردند. دخترها توی کوچه و خیابان بدون حجاب دوچرخه سواری میکردند.
جعفر به خاطر همکار های شرکت نفت و همشهری های جنوبی، تمایل به خرید خانه در شاهین شهر داشت. مخالفت بچه ها تأثیری در تصمیم گیری بابای مهران نداشت. آنها هم بعد از تمام شدن مرخصیشان به آبادان برگشتند.
من و جعفر هم چند روزی برای انجام کارهای اداری و قانونی وام به تهران رفتیم و مادرم پیش بچه ها بود. بعد از برگشتن از تهران، بابای بچه ها خیلی سریع یک خانهی ۲۰۰ متری در خیابان سعدی، فرعی۷ خرید و ما از محلهی دستگرد اصفهان به شاهین شهر اثاث کشی کردیم...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
•••┈✾~🍃🖤🍃~✾┈•••
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi
#من_میترا_نیستم🍂🌸
#قسمتچهلوهفتم
شهلا وزینب با هم مدرسه میرفتند. زینب همیشه در راه مدرسه آب انجیر میخرید و میخورد. خیلی آب انجیر دوست داشت.
در مدرسهی زینب، دوتا دختر دانش آموز بودند که سال ها با هم دوست صمیمی بودند ولی در آن زمان باهم قهر کرده بودند. زینب که نسبت به هیچ چیز بی تفاوت نبود، با نامه نگاری، آن دو تا را به هم نزدیک کرد و بالاخره آشتی داد.
او کمتر از سه ماه در آن مدرسه بود، ولی خیلی مورد علاقهی بچه ها قرار گرفت.
در همسایگی ما در اصفهان، دختری هم سن و سال زینب زندگی میکرد که خیلی دوست داشت قرآن خواندن را یاد بگیرد از زینب از او دعوت کرد که هر روز بعد از ظهر به خانه ما بیاید. زینب روزی یک ساعت با او تمرین روخوانی قرآن می کرد.
بعد از چند ماه آن دختر روخوانی قرآن را یاد گرفت. همسایه ما باغ بزرگی در آن محله داشت. آن دختر برای تشکر از زحمت های زینب، یک تشت پر از خیار و گوجه و بادمجان و سبزی برای ما آورد.
آن روز من و مادرم خیلی ذوق کردیم. زینب همیشه با محبت هایش همه را به طرف خودش جذب میکرد و مایهی خیر و برکت خانه بود.
شش ماه در محله دستگرد ماندیم. وقتی آخر سال برای گرفتن کارنامه زینب به مدرسهاش رفتم، مدیر حسابی از او تعریف کرد. یکی از معلمهایش آنجا بود و به من گفت
"دخترت خیلی مومن است. برای هر مادری، افتخاری بالاتر از این نیست که بچه هایش باعث سربلندی اش باشند."
خدا را شکر کردم که زینب و خواهر و برادرهایش همیشه باعث سر افرازی من بودند.
حمید یوسفیان در خرداد ماه سال ۶۰ شهید شد و جنازه اش را به اصفهان آوردند و در تکهی شهدا دفن کردند. برای خانواده ما شهادت حمید سخت بود. اگر حمید به ما کمک نمیکرد و خانواده اش هم به ما محبت نمیکردند، معلوم نبود که ما چه شرایطی پیدا میکردیم.
ما در مراسم تشییع جنازه حمید شرکت کردیم و کنار مادرش بودیم. زینب آن روز امتحان داشت و نتوانست به تشییع جنازه بیاید، اما به من و مادربزرگش خیلی سفارش کرد که
"شما حتما شرکت کنید."
بعد از امتحانات خرداد هم با شهلا سر قبر حمید یوسفیان رفتند.
مادر حمید چند روز بعد از شهادت پسرش خواب دیده بود که یک نفر شهید آمده و صندوق صندوق میوه روی قبر پسرش گذاشته است. مادر حمید می گفت
" توی خواب، آن شهید را می شناختم. انگار خیلی با ما آشنا بود..."
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
•••┈✾~🍃🖤🍃~✾┈•••
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi
برو پایین🖤
پایین تر🖤
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣴⣶⣤⣤⡆
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⢉⣽⡿⠋
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣤⠀⢀⣤⣴⣾⠟⠉⢀⡄
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣶⣶⣾⣿⣿⡿⠛⠉⠀⠀⠀⣼⡇
⠀⢀⡦⠀⢠⣶⡄⠀⠀⣿⠏⠁⠉⠉⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣿⠁
⠀⣾⠁⠀⢿⣿⠇⠀⢠⡿⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢠⣿⠀⣠
⢸⣿⠀⠀⠀⠀⠀⣠⣾⠃⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠸⣿⣿⡏
⢸⣿⣷⣶⣶⣶⣿⡿⠃⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠙⠋
⠀⠙⠿⠿⠿⠛⠉⠀⠀⠀⣀
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣰⣿⣿⣿⡷⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣀
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠛⠉⠉⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢰⣿⣿⣿⠇
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠉⠁
هرچقدر که امام حسین【ع】رو دوست داری
پخشش کن تا هزاران نفر با دیدن این پیام حداقل یکبار بگن یا حـــسینـ..
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi
💐ابراهیم جان، هرکسی خاطرات تو را شنید عاشق مرام تو شد.
محمد انصاری بازیکن سابق تیم ملی و باشگاه پرسپولیس، مدرسه فوتبال خودش را به نام شهید هادی نامگذاری کرد.
📙با تمام بازیکنان تیم در مورد شهید هادی صحبت میکرد و کتاب سلام بر ابراهیم به آنها داده و با این شهید والامقام آشنا نمود.
⚽️وحید امیری را برای یادمان ابراهیم دعوت کرد و او برای مردم از ابراهیم گفت.
حتی برای برانکو از ابراهیم گفته بود.
✅دربی بزرگ سال ۹۸ را به نام شهید ابراهیم هادی نام نهاد و بازیکنان این تیم با پیراهن منقش به تصویر این شهید وارد میدان شدند.
کتاب یاران ابراهیم
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi
سالروز تولد حاج احمد متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#سالروز
#پروفایل
#تولید_محتوا
#انتشار_حداکثری
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 استوری| رب شهر رمضان
🤲آغاز میکنم سخنم را به یاحسین
در میزنم به خانهی معبود با حسین
ما روزه دارها همه یاد لب تواییم
ای تشنه لبتر از همهی تشنهها حسین
آخر مرا برای خودش میخرد شبی
من میشوم مسافر کرببلا... حسین
#شهدا
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔 @SHIDAEBRAHIHADi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیج؛
چه اسمِ غریبی پس از برادر احمد:(💔
#ولادتحاجاحمدمتوسلیان💕
•••━━━━━━━━━
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔 @SHIDAEBRAHIHADi
#سَݪامٌعَلۍآݪِیٰاســیݩ☀️♥️
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
•🦋•
صِـداۍآمدنـترابہگوشمـٰابرسـٰان
زمـٰانغیبـتخـودرابہانتهـٰابرسـٰان
ڪنـٰارتـربـتزهـرابہوقتنـٰافلـہات
دعـٰاۍخویشرابہیـٰارۍاینگدابرسـٰان
.
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ✋🏻-
#امام_زمان
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔 @SHIDAEBRAHIHADi
من قاسم سلیمانی هستم.pdf
7.14M
•═┄•※💖※•┄═•
🔹ای ابراهیم!
ای که اذانت معجزه می کند؛
بر بلندای روح من، الله اکبر سر بده.
ایمان خفته ام را بیدار کن؛
وقت قد قامت ِ توبه است...
#ماه_رمضان
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
#نمازاول_وقت
#حی_علی_الصلوه😭
•═┄•※💖※•┄═•
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
به کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید 👇💐
🆔 @SHIDAEBRAHIHADi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک گوشه از رواق تو داشتن بس است
اصلا همین امام رضا داشتن بس است
#چهارشنبه_های_امامرضایی
#امام_رضای_خودم_باش
...................
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔 @SHIDAEBRAHIHADi
فلسفه و حکمت اصلی حجاب.mp3
3.31M
🧐آیا رواست که زنان حجاب داشته باشند تا مردان به گناه نیفتند؟
♨️فلسفه و حکمت اصلی #حجاب چیست؟
🎙 حجتالاسلام دکتر قربانی مقدم
#صوتی #فلسفه_حجاب
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi
📚حجت خدا📚
ص ۸۸
"به حلقوم بریده ی این شهید عزیز و تمامی شهیدان راه اباعبدالله، سوگند یاد میکنم که از تعقیب این شجره ی ملعونه و نابودی این غده ی خطرناک از پای نخواهیم نشست "
حاج قاسم، آتشفشان غیرت شده بود پیام داده بود وبه داعش،گفته بود:ای حیوانات انسان نما ،ای فرزندان اسرائیل و آمریکا منتظر باشید به زودی انتقام خون شهید حججی را میگیریم به شدید ترین شکل ممکن!.
داعش باخودش فکر کرده بود شدید ترین شکل ممکن چیست؟
یک ماه بعد حاج قاسم توی سخنرانی اش جوابشان را داد.
گفت "یعنی کمتر از سه ماه دیگر حکومت داعش دراین کره خاکی پایان خواهد یافت.
هنوز سه ماه نشده حاج قاسم به وعده اش عمل کرد.
انتقام خون محسن وبقیه مدافعان حرم را گرفت .
حکومت داعش را نابود ومتلاشی کرد .
داعشی ها هیچ وقت فکرش را نمیکردن که خون محسن اینطور خون مقاومت را به جوش بیاورد .
هیچ وقت فکرش را نمیکردن که خون محسن اینطور دودمانشان را بشوید وبر باد بدهد.
هیج وقت فکرش را نمیکردن که خون محسن از خود محسن هم خطرناک تر باشد.
التماس دعا🤲🏻
یا علی
نوشته ی خود کانال
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون ❌
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق شهیدم ابراهیم هادی:
بـه یـاد شـهـداے گـمـنـام:
راهِ شَهادَت بَسـته نیست،
هَنـوز هَم
می شود شهید شد
اَمـّا هَنوز
شَرطِ شَهیـد شُـدَن
شَهـیدانه زیستن است ..)
ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔 @SHIDAEBRAHIHADi
Mehdi Rasooli - Allhamdollelah Ke Nokaretam (320).mp3
11.33M
Mehdi Rasooli - Allhamdollelah Ke Nokaretam (320).mp3
11.33M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سین مثل سفره ی کرم
سین مثل سایه ی علم
سین مثل ساعت حرم به وقت زهرا
سین مثل سرور که تویی
سین مثل سائل که منم
سین مثل سینه زدنم به عشقت آقا
سین مثل سلام آقا سلام شاه کربلا
سین مثل سلام حسین سلام بین الحرمین
عیدتون مبارک
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi