eitaa logo
رفیق‌شهیدم‌ابراهیم‌هادی
136 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
بسم رب شهدا و الصدیقین راه ارتباطی با ادمین کانال @Imam_Hosin313 تاسیس: ۱۴۰۰/۳/۸ کپی کردن مطالب آزاد نوش جانت
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🌸 اتاق آن قدر سرد بود که آدم لرزش می‌گرفت. منتظر ماندم تا نمازش تمام شد. می‌خواستم زینب را از آن اتاق سرد بیرون ببرم. تمام ترسم از این بود که زینب با آن جثه‌ی ضعیفش مریض شود. وقتی نمازش تمام شد و متوجه من شد، قبل از اینکه حرفی بزنم، با بغض به من نگاه کرد. دلش نمی‌خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نماز خواندن آن قدر لذت ببرد. به خاطر روح پاکی که داشت، خواب های قشنگی می‌دید. زینب با دلش زندگی می‌کرد. به خاطر همین خیلی دوست داشتنی بود. او که علاقه‌مند به شرکت در کلاس های اعتقادی و اخلاقی بود، در کنار درس و مدرسه در کلاس های عقیدتی بسیج و جامعه‌ی زنان، شرکت می‌کرد. جامعه زنان در خیابان فردوسی قرار داشت. استاد کلاس اخلاق زینب، آقای هویدافر بود. آقای هویدافر و خواهرش هر دو از معلم‌های دوره عقیدتی بودند. آقای هویدافر در یکی از جلسات از همه افراد کلاس خواست که دعای نور حضرت زهرا سلام الله علیها را حفظ کنند و در همان جلسه تاکید زیادی روی دعای نور کرده بود و قرار گذاشته بود که بعد از حفظ دعا توسط افراد کلاس، تفسیر را هم درس بدهد. زینب همان شب در خانه دعا را حفظ کرد. شب که خوابید، خواب عجیبی دید که آن خواب را صبح برای من تعریف کرد. زینب خواب دید که یک زن سیاه پوش در کنارش می‌نشیند و دعای نور را برایش تفسیر می کند. آنقدر زیبا تفسیر را می‌گوید که زینب در خواب گریه می‌کند. زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد می‌گیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد می‌دهد؛ کودکانی که در حکم انبیا بودند. زینب دعای نور را در خواب می‌خواند. البته نه خواندن عادی؛ خواندنی از اعماق وجودش. وقتی زینب دعا را می‌خواند، رودخانه و زمین و کوه هم گریه می‌کردند. زینب آن شب در عالم خواب حرف هایی را شنیده و صحنه‌هایی را دیده بود که خبر از یک عالم دیگر می‌داد. او از من خواست که خوابش را برای هیچکس حتی مادرم تعریف نکنم. با وجود روحیه‌ای که داشت، در جمع و کنار دوستان و دیگران خیلی عادی رفتار می‌کرد. با خوش رویی و لبخند با همه برخورد می‌کرد. یک روز قرار بود که از طرف جامعه‌ی زنان به اردو بروند. صبح زود باهم از خانه بیرون رفتیم. قرار بود او را به جامعه زنان برسانم و خودم به خانه برگردم... •••┈✾~🍃🖤🍃~✾┈••• علی شخصی حلال👍 برای کانال خودتون حلال 🙂 کانال ما بپیوند 💚 ابراهیم هادی 🆔@SHIDAEBRAHIHADi