#من_میترا_نیستم🍂🌸
#قسمتهجدهم
شش ماه بعد از این ماجرا، زینب مریضی سختی گرفت که برای دومین بار در بیمارستان شرکت نفت بستری شد. او پوست و استخوان شده بود. هر روز برای ملاقات به بیمارستان میرفتم و نزدیک برگشتن، بالای گهوارهاش مینشستم و برایش لالایی میخواندم و گریه میکردم.
بعد از مدتی زینب خوب شد و من هم کم کم به غم از دست دادن بابایم عادت کردم. مادرم جای پدر و خواهر و برادرم بود و خانهی او تفریح و دلخوشی من و بچه هایم بود.
بعد از مرگ بابایم، مادرم خانهای در منطقهی کارون خرید. این خانه چهارتا اتاق داشت که مادرم برای امرار و معاش، سه اتاقش را اجاره داد و یک اتاق هم دست خودش بود.
هر هفته، یا مادرم به خانهی ما میآمد یا ما به خانهی مادرم میرفتیم. هر چند وقت یکبار هم بابای مهران ما را به باشگاه شرکت نفت میبرد. باشگاه شرکت نفت مخصوص کارکنان شرکت نفت بود. سینما داشت. بلیط سینمایش دو ریال بود. ماهی یکبار میرفتیم. بابای مهران با پسرها ردیف جلو و من و دختر ها هم ردیف عقب مینشستیم و فیلم میدیدیم.
من همیشه چادر سر میکردم و به هیچ عنوان حاضر نبودم چادرم را در بیاورم. پیش من، درآوردن چادر گناه بزرگی بود.
بابای بچه ها یک دخترعمه به نام (بی بی جان) داشت که در منطقهی کارمندی شرکت نفت، بریم، زندگی میکرد. ما سالی یکبار در ایام عید به خانهی آنها میرفتیم و آنها هم در آن ایام یکبار به خانهی ما میآمدند و تا سال بعد و عید بعد رفت و آمدی نداشتیم.
اولین باری که به خانهی دختر عمهی جعفر رفتیم، بچه ها کفش هایشان را در آوردند، اما بی بی جان به بچه ها گفت:
"لازم نیست کفش هایتان را در بیاورید."
بچه ها هم با تعجب، دوباره کفش هایشان را پا کردند و همه با کفش وارد خانه شدیم. اولین باری هم که قرار بود آنها خانهی ما بیایند، جعفر از خجالت و رو دروایسی، یک دست میز و صندلی فلزی برایم خرید. تا مدت ها هم آن میز و صندلی را داشتیم.
در محلهی کارمندی شرکت نفت، کسی چادر سر نمیکرد. دختر عمهی جعفر هم اهل حجاب نبود. یک روز به جعفر گفتم:
"اگر یک میلیون هم به من بدهند، چادرم را در نمیآورم، اگر میبینی قیافه من کسر شأن دارد، من خانهی دختر عمهات نمیآیم."
جعفر بعد از این حرف، دیگر به چادر من ایراد نگرفت.
چند سال بعد از تولد زینب، خدا یک پسر به من داد. بابای مهران اسمش را شهرام گذاشـت. دخترها عاشق شهرام بودند. او سفید و تپل بود و خواهر هایشان لحظه ای او را زمین نمیگذاشتند...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
•••┈✾~🍃🖤🍃~✾┈•••
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi