📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
خواهرش مي گفت: گاهی از نجف زنگ می زد مي گفت به چیزی نياز پيدا کرده، ما سريعاً برايش تهيه می کردیم و مي فرستاديم.
ماه رمضان که آمده بود آلوچه و چيزهای ترش خريده بودم! رفت آنها را
آورد سر سفره تا با آنها افطار کند‼
می گفت: آنقدر در نجف چيزهای شيرين خورده ام كه الان دوست دارم
چيزهای ترش بخورم.
به خاطر همين خوردنی های ترش برايش به نجف می فرستادم.آخرين باری که به تهران آمد، ايام عرفه و تقريباً آبانماه سال 1393 بود.
رفتار و اخلاق هادي خيلی تغيير كرده بود. احساس می كرديم خيلی بزرگتر شده.
آن دفعه با مقدار زيادي پول نقدآمده بود! هر روز صبح از خانه بيرون ميرفت و شب ها بر می گشت.
بعد هم به دنبال خريد لوازم مورد نياز نيروهای مردمی عراق بود. طراحی
پرچم، تهيه ی چفيه و سربند و ... از كارهای او بود.
مقدار زيادی پارچه ی زرد با خودش آورده بود. ما کمکش کرديم و آنها را بريديم. پارچه ها باريك باريك شد. هادی اسامی حضرت زهرا را رويشان چاپ کرد.
🔰 ادامه دارد ...🔰
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
خواهرش مي گفت: گاهی از نجف زنگ می زد مي گفت به چیزی نياز پيدا کرده، ما سريعاً برايش تهيه می کردیم و مي فرستاديم.
ماه رمضان که آمده بود آلوچه و چيزهای ترش خريده بودم! رفت آنها را
آورد سر سفره تا با آنها افطار کند‼
می گفت: آنقدر در نجف چيزهای شيرين خورده ام كه الان دوست دارم
چيزهای ترش بخورم.
به خاطر همين خوردنی های ترش برايش به نجف می فرستادم.آخرين باری که به تهران آمد، ايام عرفه و تقريباً آبانماه سال 1393 بود.
رفتار و اخلاق هادي خيلی تغيير كرده بود. احساس می كرديم خيلی بزرگتر شده.
آن دفعه با مقدار زيادي پول نقدآمده بود! هر روز صبح از خانه بيرون ميرفت و شب ها بر می گشت.
بعد هم به دنبال خريد لوازم مورد نياز نيروهای مردمی عراق بود. طراحی
پرچم، تهيه ی چفيه و سربند و ... از كارهای او بود.
مقدار زيادی پارچه ی زرد با خودش آورده بود. ما کمکش کرديم و آنها را بريديم. پارچه ها باريك باريك شد. هادی اسامی حضرت زهرا را رويشان چاپ کرد.
🔰 ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
خواهرش مي گفت: گاهی از نجف زنگ می زد مي گفت به چیزی نياز پيدا کرده، ما سريعاً برايش تهيه می کردیم و مي فرستاديم.
ماه رمضان که آمده بود آلوچه و چيزهای ترش خريده بودم! رفت آنها را
آورد سر سفره تا با آنها افطار کند‼
می گفت: آنقدر در نجف چيزهای شيرين خورده ام كه الان دوست دارم
چيزهای ترش بخورم.
به خاطر همين خوردنی های ترش برايش به نجف می فرستادم.آخرين باری که به تهران آمد، ايام عرفه و تقريباً آبانماه سال 1393 بود.
رفتار و اخلاق هادي خيلی تغيير كرده بود. احساس می كرديم خيلی بزرگتر شده.
آن دفعه با مقدار زيادي پول نقدآمده بود! هر روز صبح از خانه بيرون ميرفت و شب ها بر می گشت.
بعد هم به دنبال خريد لوازم مورد نياز نيروهای مردمی عراق بود. طراحی
پرچم، تهيه ی چفيه و سربند و ... از كارهای او بود.
مقدار زيادی پارچه ی زرد با خودش آورده بود. ما کمکش کرديم و آنها را بريديم. پارچه ها باريك باريك شد. هادی اسامی حضرت زهرا را رويشان چاپ کرد.
🔰 ادامه دارد ...🔰