لطفِ امام زمان 🌿
همیشه «یا زهرا» میگفت ...🌸
و البته عنایاتی هم نصیب ما میشد🖐🏻
مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول میشدیم؛ چون پسر بزرگ خانواده بود، همه از او انتظار داشتند، به همین خاطر به نزدیکانش هم کمک میکرد.
از طرفی هم خودمان مستأجر بودیم و من هم دانشجو بودم. آنچنان توان مالی نداشتیم.
یکبار گریهام گرفته بود. میخواستم دانشگاه بروم، اما کرایه نداشتم. مانده بودم 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود.
وقتی به اطاق دیگر رفتم، دیدم اسکناس های هزاری زیر طاقچهمان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم، این هزاری ها از کجا آمد.
گفت:
این لطف آقا امام زمان است. تا من زنده هستم به کسی نگو❗️
🎙(نقل از همسر شهید)
#شهیدسیدمجتبیعلمدار🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[⚫️🎥]
#شهیدسیدمجتبیعلمدار♥️
زیباست ؛ ببینید💔
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠علامه حسن زاده آملی ره:
سید مجتبی همچون کبوتری🕊 که یک بالش را زخمی کردند، با یک بال اینقدر بال بال زد تا #مقامش از برخی از علمای هشتاد ساله ما بالاتر رفت.
#شهیدسیدمجتبیعلمدار🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴اکثراً که با هم مینشستیم، از شهدا میگفتند. مخصوصاً از لحظات شهید شدن شهدا برای من میگفتند.
🔻حتی برای زهرا که میخواست داستان تعریف کند، لحظاتی که خودش جانباز شد و لحظاتی که دوستانش شهید شدند را تعریف میکرد.
میگفتم: آقا! برای بچه کوچک از این چیزها نگو...
میگفت: نه او باید از الآن در ذهنش برود راه شهادت چیست، شهید کیست، جبهه چیست!
🎙(نقل از همسر شهید)
#شهیدسیدمجتبیعلمدار🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
گریه های زهرا و صدای نفس های سید مجتبی💔
پنج، شش سال اول بعد از شهادتش زهرا در عیدهای نوروز یکسره گریه میکرد.
برادرم باید میآمد و چند ساعت پیشش میماند و بغلش میکرد و بعد میرفت.
یک سال قبل از عید خیلی ناراحت بودم و سر مزارش رفتم و گفتم اینقدر بیانصاف نباش.
من همیشه آقا صدایش میکردم و ایشان هم همیشه به من خانم میگفت. هیچوقت اسم کوچک همدیگر را صدا نکردیم. گفتم آقا از اینکه دخترمان هر سال اینطور گریه میکند خسته شدهام، از اینکه برادرم باید اول عید بیاید پیشش خسته شدهام.
همان شب آمد به خوابم آمد و گفت: خانم اصلاً نگران نباش! امسال من اجازه گرفتم و یکسره پیش شما هستم.
من خوابم را باور نمیکردم.
چند روز بعد از عید بود که دوباره زهرا بهانه پدرش را گرفت و گفت: بابای من کو؟
من وقتی میگفتم: آقا تو کجایی، صدای نفسهایش را میشنیدم. فقط صدای نفسهایش را که مدل خاصی بود، میشنیدم.
به محض شنیدن صدای نفسهایش من و زهرا آرام میشدیم🙂. ارتباطمان با هم خیلی نزدیک بود. پیامهایش همیشه از طریق خواب به من میرسد...
🎙(نقل از همسر شهید)
#شهیدسیدمجتبیعلمدار🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
والله اگر بودم...🖐🏻
🔻دوم خرداد ۷۶ در پیش بود. عدهای از دوستان سیّد که به جناح چپ معروف شده بودند دور هم نشسته بودند...
🔹مرتب از کاندیدای مورد حمایت خود صحبت میکردند. موج حمایتهای آنها به هیئت هم کشیده شده بود. این سیاسی کاریها باعث شد عدهای از هیئت جدا شوند.
یک شب دوباره دور هم جمع شدند و بحث سیاسی را پیش کشیدند. یکی از دوستان سیّد که به کار خود در حمایت از آن نامزد اصرار میکرد، گفت: «و الله قسم، اگر خود سیّد هم بود… رأی میداد.»
گفتم: چی داری میگی؟! چرا بیخود قسم میخوری.»
بعد شروع کردم به صحبت.
تا توانستم بر علیه کاندیدای مورد حمایت او حرف زدم. هر چه دلم خواست گفتم
آن شب با ناراحتی جلسه را ترک کردم. شب هم خیلی زود خوابیدم.
ایستاده بود در مقابلم. با چهرهای بسیار نورانیتر از زمان حیات.
اخم کرده بود. فهمیدم از دست من ناراحت است.
آمدم حرف بزنم که سیّد گفت:
«میدونی اون طرف چه خبره؟!
چرا به این راحتی غیبت میکنی؟!
میدونی اهل غیبت چه عذابی دارند.
بعد به حرف آن دوستان اشاره کرد و گفت:
و الله قسم اگر بودم، به آن آقا رأی نمیدادم.»
🎙(نقل از دوست شهید)
#شهیدسیدمجتبیعلمدار🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
نگذارید صدای غربت فرزند فاطمه « مقام معظم رهبری » به گوش برسد
وصیت شهید علمدار 💔✍🏼
به دوستان و برادران عزیزم وصیت می کنم کاری نکنند که صدای غربت فرزند فاطمه (سلام الله علیها)
🔻 «مقام معظم رهبری» را که همان ناله غریبانه فاطمه (سلام الله علیها) خواهد بود، به گوش برسد...
نگذارید آن واقعه تکرار شود، حتماً می پرسید کدام واقعه ؟
همان واقعه ای که بی بی فاطمه زهرا (سلام الله علیها) نیمه دل شب دست به دعا بردارد که: « اَلَّلهُمَّ عَجِّل وَفاتِی سَریِعاً ».
همان واقعه ای که علی (علیه السلام) از تنهایی با چاه درد و دل کند.
همان واقعه ای که امام خمینی(ره) بگوید: من جام زهر را نوشیدم و ناله غریبانه «اَلَّلهُمَّ عَجِّل وَفاتِی سَریِعاً» او، فاطمه (سلام الله علیها) را به گریه آورد.
شیعه ها! مسلمونا! حزب اللهی ها! بسیجی ها! و... نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه تکرار شود.
بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولایت فقیه می باشد، باشند.
چون دشمنان اسلام کمر همت بستند تا ولایت فقیه را از ما بگیرند شما همت کنید، متعهد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت فقیه باقی بماند✅
#شهیدسیدمجتبیعلمدار🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
کاری عجیب از رویِ اخلاص👌🏼
«من کنار سید نشسته بودم و سید هم طبق معمول شال سبزش را روی سرش انداخته بود و با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود. بعد از اتمام مراسم، ناگهان شال سبزش را بر گردن من گذاشت. با تعجب پرسیدم: این چه کاری است؟ گفت: بگذار گردن تو باشد. بعد از لحظهای دیدم جمعیت حاضر به سوی من آمدند و شروع کردند به بوسیدن و التماس دعا گفتن. با صدای بلند گفتم: اشتباه گرفتهاید، مداح ایشان است. امّا سیّد کمی آنطرفتر ایستاده بود و با لبخند به من نگاه میکرد.»
#شهیدسیدمجتبیعلمدار🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
دستنوشته شهید سید مجتبی علمدار ✍🏻
🔴«ما اگر عاشق جبهه بودیم، به خاطر صفای بچه هایی بود که لذت های مادی را فراموش کردند و اکنون ما نیز چون شماییم.
وقتی در خون خویش غلتیدیم و چشم از دنیا بستیم، فکر می کردیم که دیگر همه چیز تمام شد اما این گونه نشد.
دردهای شما در فراق ما، دل ما را بیشتر آتش می زند.
درست است که ما به هر چه می کنید، آگاهیم؛ اما این بلای بزرگی بود که ای کاش نصیب ما نمی شد.
وقتی شما از این و آن طعنه می خورید و لاجرم به گوشه اتاق پناه می برید و با عکس های ما سخن می گویید و اشک می ریزید، به خدا قسم این جا کربلا می شود
و برای هر یک از غم های دلتان این جا تمام شهیدان زار می زنند».💔
#شهیدسیدمجتبیعلمدار🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✨یکی از دوازده سرباز آقا امام زمان در مازندران
🔻زمانی که مجتبی تازه شهید شده بود، پدر یکی از شهدا آمده بود و دنبال شهید علمدار میگشت...
گفت: «من چند وقت پیش در خواب دیدم جنازهای را دارند میبرند. گفتم: این جنازه کیه؟ یکی از تشییع کنندگان گفت:
این شهید علمدار ساری است.
یکی از دوازده سرباز آقا امام زمان(عج) بود.
دوازده تا سرباز مخلص در مازندران داشت
که یکی علمدار بود که شهید شد.
یازده تای دیگرش هنوز هستند. گفت: اتفاقاً خود امام زمان هم تشریف آوردند که با دست خودشان شهید را داخل قبر بگذارند.»
آخرین لحظه قبل از اینکه به بیهوشی کامل برود، کنارش رفتم. به من گفت: میدانم بعد از من زندگی برای تو و دخترم خیلی سخت خواهد بود؛ چون بدون وجود مرد واقعاً سخت است. ولی همیشه این یادت باشد که با خدا باش. خدا با توست و من هیچ وقت تو و دخترم را فراموش نمیکنم. سعی میکنم همیشه در هر جا باشم، پیش شما بیایم و الحمدالله ثابت هم کرده است...
🎙(نقل از همسر شهید)
#شهیدسیدمجتبیعلمدار🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیارتمزارشهیدسیدمجتبیعلمدار ؛
با صدای ملکوتی شهید علمدار💔
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴عزیزان علاقه مند میتوانند برای آشنایی بیشتر با #جانبازشهیدسیدمجتبیعلمدار
از طریق لینک زیر وارد مطالب شهید شوند 👇🏼🌸
[ https://eitaa.com/3483309/12472 ]
اگر مجاهـدت فداکارانه جـوانان این مرز و بوم که به این شهادتهـا منتهی شده است نمی بود، همه روزهائ این ملـت، در زیـرِ چتر سیاه ظلم و تجاوز و دخالت دشمنان اسلـام و ایران، به شبهای تار بدل می گشت.. 🌱
#حضرتآقا
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴با نعره یا «حسین»جان میگیریم
ما حامی دین و دشمن تکفیریم
سوگند به بانوی دوعالم زینب
#درحالحفاظتازحرممیمیریم
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
این شبها به یاد شهید مدافع حرم #مسعودعسگری 🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#الگوی_جوان_ایرانی_مسلمان
رهاییگروگان🚡
حفاظتشخصیت🔰
مدافعامنیتمردم 💫
مدافعحرم💚
#شهیدمدافعحرممسعودعسگری🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔰ماجرای برقگرفتگی مسعود در کودکی
🌺مسعود خیلی زرنگ و باهوش بود گاهی کنجکاویهای زیادی به خرج میداد که همه را نگران میکرد. در بچگی دوبار برق او را گرفت
یک بار سیم کاملا لخت و بدون محافظی را برداشته بود و این درحالی بود که هنوز دو سالش تمام نمیشد. این سیم لخت را کاملا در پریز فرو برد اما فقط کف دستش کمی سوخت. یعنی این بچه از اول ذخیره خود خدا بود نیامده بود که الکی از دست برود.
یک بار هم من خواب بودم و مسعود یکی از قیچیهای کوچکی که داشتیم را در پریز فرو برده بود و دیدم یک چیزی بالای سر من به دیوار کوبیده شده چشمم را باز کردم دیدم مسعود است. قیچی کاملا در هم فرو رفته بود😳
اما مسعود کاملا سالم بود.😇🌺
#شهیدمدافعحرممسعودعسگری🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔻چند سالی که با او هم محله ای بودم، هیچوقت ندیدم مسعود مثل بعضی از جوانها وقتش را در کوچه و خیابان به بیهودگی بگذراند.
جوان مؤدب و سربه زیری بود که احترام کوچک و بزرگ محله را نگه میداشت.
مسعود مثل یک برادر بزرگتر برای بچههای محله بود. چند بار وقتی به پول نیاز داشتم، سراغ او رفتم و مسعود که میدانست من خرج خانوادهام را میدهم، با قرض از دیگران مبلغ مورد نیازم را برایم فراهم کرد.
هر وقت دلم میگرفت، با مسعود درد دل میکردم و خیالم راحت بود که او راز زندگیام را پیش کسی فاش نمیکند...
🎙(نقل از دوست شهید)
#شهیدمدافعحرممسعودعسگری🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⭕️برجستهترین ویژگی اخلاقی آقا مسعود
✅بیادعایی
مسعود ویژگیهای اخلاقی زیادی داشت، این را تنها من که مادرش هستم نمیگویم بلکه تمام دوستان، آشنایان و کسانی که او را میشناختند میگویند، نه تنها مسعود من بلکه تمام شهدا همین گونه بودهاند. یکی از ویژگیهای اخلاقی بسیار برجسته مسعود، «بیادعایی» او بود، او آموزشهای مختلفی مانند چتربازی، غواصی حرفهای گذرانده بود ولی اینها را هیچ جا مطرح نمیکرد، حتی به طور کامل به من و پدرش هم نمیگفت، فیلمهای خلبانیاش را که میدیدم میفهمیدیم. اینگونه نبود که مانند بعضی از افراد هر توانایی که کسب کند را در بوق و کرنا کند و همه را مطلع سازد، از بین دوستانش هم فقط آن تعدادی که با او در دورهها شرکت میکردند از تواناییهای او با خبر بودند و حتی برخی از دوستان نزدیکش هم از تواناییهای او بیخبر بودند.🌸
#شهیدمدافعحرممسعودعسگری🌷
شهدایظهور
سخاوت و بخشندگی 🌱
🔴من خودم عطر و ادکلن خیلی دوست دارم. خداروشکر کسب و کارم هم بد نیست و گاهی برای خودم عطر و ادکلن می خرم. اصلا یک جورایی معدن عطر و ادکلن هستم. یک روز برادرم با چند عطر که اتفاقا خیلی هم گران نبود آمد خانه و از من پرسید:« کدام یکی از این ها خوشبو تر است؟» من هم یکی را گفتم بهتر از بقیه است. همان عطر را به من هدیه داد. دلم نیامد دستش را رد کنم.
یک شارژر خریده بود که هم گوشی اندروید و هم اپل، با آن شارژ می شد. یکی از همکارانش گفته بود: «عجب چیز به درد بخوری خریدی» که همان جا آن را به دوستش هدیه کرده بود. جالب اینجا است که این اتفاق 6 بار برایش اتفاق افتاد و هر بار هم آن را هدیه داده بود
🎙(نقل از برادر شهید)
#شهیدمدافعحرممسعودعسگری🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⭕️ تبحر در امور فنی
موتور یکی از قایق ها 🚤خراب شده و به درستی کار نمی کرد، با اینکه خیلی سنگین و بد بار بود بر حسب نیاز هر چند وقت یکبار جا به جا می شد و مشکلات فراوانی ایجاد کرده بود، یک روز در حین جا به جایی موتور، مسعود آن را می بیند و متوجه شرایط و مشکلاتی که به بار آورده می شود و پیشنهاد تعمیر آن را می دهد اما هیچ کس با این کار موافقت نمی کرد تا اینکه با اصرار مسعود گروه کوچکی تشکیل شد و با شروع کار همه به دنبال یک کارگاه مجهز تعمیر قایق بودند تا آن را برای تعمیر به آنجا بسپارند اما به دلیل هزینه سنگین تعمیرات این کار متنفی شد. به پیشنهاد مسعود خودمان دست به کار شدیم. اطلاعات فنی و مکانیکی بسیار خوبی داشت و با اتکا به توانایی او کار را شروع کردیم و پس از چند روز قطعات معیوب موتور را تعویض کردیم و با کمک نقشه ای که مسعود به سختی آن را پیدا کرده بود تعمیر را به اتمام رساندیم. این خلاقیت و جسارت مسعود باعث شد هزینه های گزاف تعمیر با مبلغ ناچیزی برطرف شود و یک بار دیگر کمک مسعود بار سنگینی از دوش ما برداشته شود.👌
#شهیدمدافعحرممسعودعسگری🌷
#خاطراتحج
کلاه🎩
سال 91 ایام نیمه شعبان با چند نفر از دوستان و #مسعود مُشرَّف شدیم حج عمره که یه جمع صمیمی و خیلی عالی حدود 20 نفر میشدیم.
جُدای اَعمال حج و انجام واجبات و زیارت، به قدری شوخی مى کردیم و مى خندیدیم 😂که #روحانی کاروان مى گفت:
شما معنویت حج و از بین بردین😐 مى گفت بابا یه دعایی مناجاتی چیزی... بنده خدا نمیدونست که هر شب بچه ها دور هم #دعا میخونن و زیاد تو جمع عمومی راحت نیستن...
حالا بریم سراغ این عکس که تو یه فروشگاه به اسم باوارث بلازا که #مسعود برای شوخی با #کلاه عکس انداخت.
علت اونم این بود یه نوجوان ۱۴_۱۵ ساله تو کاروان بود که ما برای اولین بار تو رستوران هتل دیدیم یه دونه از اینا کلاه ها سرش بود با خانواده اومده بودن اول فکر کردیم برای مسخره بازی کلاه سرش گذاشته کلی بهش خندیدیم و گذشت
رفتیم تو شهر یه دوری بزنیم اتفاقی اون پسره رو دیدیم با همون کلاه؛ خیلی عادی گفتیم جوونه دیگه و ... فردا رفتیم برای #طواف #مستحبی یه دفعه #مسعود گفت:
عِه اون پسره👈🕵️♂️
همون پسره تو #طواف با همون #کلاه🎩 آقا دیگه شده بود #سوژه... رفتیم فروشگاه برای خرید. #مسعود رفت از تو قفسه یه دونه از اون کلاه ها برداشت، گفت از این به بعد من با این #کلاه اعمال #حج و انجام میدم ببینید بهم میاد😐😂.
کلی #خنده و شوخی و ...
یکی از بچه هام ازش عکس یادگاری انداخت...
#شهيدمدافعحرممسعودعسگری🌷
مراقبت از چشم ✨
برای انجام یک دوره آموزش غواصی رفته بوديم قشم.
چند روزي كه گذشت و جاهای مختلف رفتيم و يه دوری تو پاساژا زديم و در نهايت شب آخر می خواستيم بريم يكى از مراكز خريدِ معروف قشم.
به مسعود گفتم که بیا باهم بریم خرید من هر چی گفتم پاشو بريم، نميومد و دليلشم نمی گفت.
و از اونجايی كه اگه نميومد به ما هم خوش نمي گذشت به حاجی گفتم كه مسعود نمياد؛ شما بهش بگی نه نميگه.
بعد از گفتن حاجی، بلند شد
وباكمال عصبانيت به من گفت
اگهبيام و بهگناهكشيده بشم تو مسوليتشو قبول ميكنی⁉️
اون موقع خنديدم ولی الان وقتى ياد اون حرف مسعود مى افتم، فقط گريه مى كنم😭به حال خانم هايى كه ارزش خودشونو نمى دونن و با پوشش نامناسب باعث به گناه افتادن جوونا ميشن...😔
مسعود از چشم هاش مراقبت کرد که خدا خریدارش شد.🕊
هرکس می خواد راه مسعود رو بره یه راهش اینه که از چشماش مراقبت کنه...
#شهیدمدافعحرممسعودعسگری🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم کوتاه از #جوانبانشاط_شهیدمسعودعسگری 😃٫
شادی روحپاکش صلوات 🌷🌷🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR