📷عکس یادگاری با رییس جمهور
🔹او جانباز نیست کلنگ خورده!
«در عملیات والفجر 8 آقای خامنهای(رییسجمهور آن زمان) به قرارگاه ما آمدند. بعد از عملیات اعلام کردند فرماندهان جمع شوند، با ریاست جمهوری دیدار داریم، ایشان میخواهند از بچهها تقدیر و تشکر کنند. شب جمعه ماه رمضان، کادر لشکر، افطار مهمان رئیس جمهور بود و با ایشان صحبتهای دوستانه و خودمانی داشتیم. نماز جماعت را که خواندیم و در کنار ایشان افطار کردیم.
آقای خامنهای گفتند: آماده شوید با هم عکس یادگاری بگیریم. بچهها جمع شدند. ایشان گفتند:
اول جانبازها بیایند.
با بچههای جانباز کنار آقا رفتیم، یکی از دوستانم بلافاصله گفت:
آقا، این برادر جانباز نیست، کلنگ خورده میگه جانبازم!😊
آقا گفتند: کلنگ برای خدا خورده؟
گفت: بله، شب بود، رفته بود کانال بکند.
ایشان گفتند: پس جانباز است، بیا کنار من!»
و محسن کنار آقا ایستاد و عکس ماندگار گرفت. از آن جراحت به بعد زانوی او دیگر 90 درجه خم نمیشد.
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹تملق و چاپلوسی
وقتی دورهم مینشستیم و صحبت میکردیم محسن با خنده به ما می گفت: بعضی ازمردم را دیدید تو نماز جمعه نشستن میگن جنگ جنگ تا پیروزی
بعد که باهاشون 🎤مصاحبه میکنن
میگن آقا تا حالا جبهه بودی؟
میگه توفیق پیدا نکردم !
این حرفها خالی بندیه، چه توفیقی
بیا من صد تومن دویست تومن یا پانصد تومن میدم
سوار قطار شو بیا توفیق چیه؟ بلند شو بیا بابا".
بچه ها میخندیدند.
او با همه شوخ طبعی اش
خیلی رک بود و از تملق و چاپلوسی اصلا خوشش نمی آمد.
🎙راوی :همرزم شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹صدای نازک
گاهی به زبان آذری صحبت میکرد و اصلا
نمیفهمیدیم چه میگوید. گاهی هم زبانش را به عربی تغییر میداد بعضی وقتها صدایش را نازک میکرد و حرف میزد یک بار که صدایش را شنیدم پرسیدم این کیه؟
یکی از بچه ها گفت حاج محسن.
گفتم: نه بابا حاجی این کارها را نمی کند.
گفت :بگذار گرم شود، میبینی.
روزی داخل چادر با محسن کشتی گرفتیم و دست به یقه شدیم گفت: صادق اگر بزنی نفرینت
میکنم میدانستم کجای بدنش حساس است؛ به پهلویش زدم او هم به ترکی با حالت عزاداری به
بچه ها گفت که من هر چه میگویم شما آمین بگویید
بعد با آه و ناله چیزهایی گفت یکی از بچه ها گفت صادق میدانی حاجی چی میگه؟ گفتم: نه!
گفت تا میتوانست نفرینت کرد گفتم پس این همه گریه و زاری برای چه بود! بلند شدم و دنبالش کردم. در بین راه یک دفعه صدایش را نازک کرد انگار دنبال یک پسر چهارده ساله کرده ام، بعد به عربی و دوباره به آذری حرف زد من چیزی از
حرفهایش نمیفهمیدم و به الفاظش توجه نمیکردم فقط میخواستم او را بگیرم و به
حسابش برسم.
🎙راوی:همرزم شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹جعبه های شیرینی
هر وقت او را داخل چادر میدیدیم یک پایش دراز بود همیشه زانویش درد میکرد و در حال مالیدن
آن بود
یک بار به او گفتم حاجی چرا ازدواج نمی کنی؟
گفت یه بدبخت رو تو فامیلاتون گیر بیار، فقط بهش بگو که من زانوم درد میکنه وقتی مرخصی میرم باید مرتب پام رو مشت و مال بده.😁
محسن همین طور که حرف میزد مدام روی پایش دست میکشید در منطقه کوزران که بودیم او را سرمسئله ازدواجش خیلی اذیت کردیم گفتیم
حاجی سن تو بالاست شرایطت هم مناسب است چرا ازدواج نمی کنی؟
تا اینکه یک روز محسن با یکی از بچه ها آمدند و گفتند: ما میخواهیم ازدواج کنیم مدام میگفت :به جان مادرم دارم میرم مرخصی که زن "بگیرم و با حالت خاصی همه را مجاب کرد که این اتفاق دارد می افتد بچه ها مطمئن شدند که
واقعا همه چیز تمام شده است و حاج محسن
تصمیم گرفته ازدواج کند حاجی به مرخصی رفت و بعد از بیست روز با ده دوازده جعبه شیرینی خشک
از تهران آمد دیگر کسی پرس وجو نکرد بفهمد او کجا رفته و چه کار کرده است. همه خوشحال شدند که قضیه تمام شد و محسن ازدواج کرد بعد از شهادتش تازه فهمیدیم او با دوستش قرار گذاشته
بودند قضیه را لو ندهند چون مادرش فوت کرده بود مدام به جانش قسم میخورد
🎙راویان: همرزمان شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
🔸میریم صفا کوچه وفا
« پاییز سال ۱۳۶۵ همه نیروهای لشکر۲۷ در اردوگاه کرخه مستقر بودند. محل استقرار بچههای گردان تخریب با اردوگاه لشکر مقداری فاصله داشت.
یک روز میخواستم آنجا بروم تا به چند نفر از بچه محلهایمان سربزنم. کنار جاده خاکی ایستادم. اتوبوسی از سمت تدارکات و خدمات که حمام هم آنجا بود، آمد. دست بلند کردم و ایستاد.
بلافاصله در باز شد، جوانی را دیدم که صورتش را با ماشین تراشیده بود. گفتم: برادر کجا میروید؟
گفت: “میریم صفا… کوچه وفا… پلاکش هزار… اهلشی بیا بالا…!
جا خوردم. از این لات بازیها در جبهه ندیده بودم.😳
به ناچار سوار شدم. غیر از او و راننده، کس دیگری توی ماشین نبود.
به چشمهای او که نگاه کردم، احساس کردم خیلی آشناست اما هر چه فکر کردم نتوانستم او را به یاد بیاورم. اتوبوس در دست اندازهای جاده شنی، بالا و پایین میشد و او میخندید😁 و با همان لفظ حرف میزد. وقتی دید بدجوری نگاهش میکنم، با خنده گفت: “مشتی، ما رو نشناختی؟” 😄گفتم: نه. 🤔
گفت: “بابا منم، حاج محسن! نشناختی؟ منم حاج محسن دینشعاری.”
گفتم: جلّ الخالق! 😳به حق چیزهای ندیده! معاون گردان تخریب، آن هم با این قیافه! پس آن همه ریش حنایی چی شد؟
گفت:"هیچی بابا رفتم سلمونی صلواتی بغل تدارکات لشکر ،پسره یا دفعه اولش بود قیچی دست گرفته یا خواست حال منو بگیره بهش گفتم:
فقط یک کمی روی ریشام رو صاف کن به زور دست برد وسط ،ریشم قیچی رو انداخت و از بیخ
کندشون هرچی گفتم چی کار میکنی گفت: الان درستش میکنم هم ترسیده بود، هم شوخیاش گرفته بود. هیچی دیگه حضرت آقا شوخی شوخی زد ریش و ریشه ما رو از بیخ تراشید 😅و من رو به این روز انداخت عوضش خوبه تو که منو نشناختی یعنی قیافه ام خیلی عوض شده و کسی منو نمیشناسه.
🎙راوی :مرتضی شادکام همرزم شهید
📚بخشی از کتاب لبخندی به معبر آسمان
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
حاج آقا! التماس دعا😁
محسن محل نماز شب خواندن حاج منصور را در وسط بیابان پیدا کرده بود و در یکی از مانورها ستون را یک راست همان جا برد و به همه سپرد فلان جا که رسیدید بگویید التماس دعا!
بچه ها که رسیدند
دیدند حاج منصور نماز شب میخواند. یکی یکی شروع کردند؛
حاجی التماس دعا،
حاجی ما را یادت
نره من فلانیام و ...
و از جلویش رد شدند.
حاجی
هم مانده بود چه کند روز بعد حاج منصور در صبحگاه تذکر داد که بچه ها حرفمحسن دین شعاری را گوش نکنید، این کارها چیه که
میکنید؟
اما همچنان شوخیهای محسن ادامهداشت😁
🎙راوی:همرزم شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظات کوتاهی با شهید#محسندینشعاری😍
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹یک کلام نمی گفت🖐
حاج محسن دنیایی از اطلاعات منطقه بود.ظاهرش را که نگاه میکردی، می گفتی آدم ساده ای است و میتوان اخبار را از او گرفت در حالی که به هیچ عنوان نمیشد مطلبی از او درآورد.
در مواقع عادی از همه جا و همه چیز حرف میزد، شوخی میکرد و میخندید اما یک کلام نمی گفت از
آن طرف خاکریز خبر دارد یا نه.
او حتی مسائلی را که در گذشته اتفاق افتاده بود و احساس میکرد طبقه بندی شده است برای عبرت بچه ها بیان
نمی کرد اگر نیروها سؤالی میکردند با یک کلمه موضوع را عوض میکرد به حاجی میگفتم فکر میکنید گردان، آموزش لازم دارد؟ می گفت: چی؟
و ابراز بی خبری میکرد
موقع توجیه عملیات که میرسید حاجی غیبش میزد مثلا زمانی که ۷۵ روز
در فاو و ۴۵ روز در شلمچه حضور داشت
وقتی میپرسیدیم حاجی جلو چه خبر است؟ می گفت می رویم میبینیم.
بچه ها را پای کار می برد
همان جا صحبت میکرد و مطلب را موقعی که لازم بود میگفت
حاج منصور و حاج محسن میگفتند:
اگه کم حرفی نقره ست
سکوت طلاست ✨
🎙راوی:همرزم شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
همیشه صحبت هایش را با سلام به اباعبداللّٰه شروع می کرد..
📎فرمانده تخریب لشگر ۲۷
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹خاطرات لبنان
✅بخشی از مصاحبه شهید دین شعاری👇
#اسراییلبایکحملهازبینمیرود
امام (ره) عزیزمان فرمود اسرائیل باید از بین برود و آن هم رو به زوال است.
آنجا هر روز برادران لبنانی
جان فشانی میکنند و نیروهای زبون اسرائیل فاشیست را از بین میبرند
اسرائیل حدود ۱۱ لشکر زرهی دارد و نیروی هوایی اش هم قوی است نه اینکه بگوییم ،قوی نه باید دشمن را خیلی سبک کرد و نباید زیاد بالا برد اسرائیل سه میلیون
جمعیت دارد برای هر تانکش یک نیرو گذاشته که اگر فرمانده هان گردان و مسئولان بالا اجازه دهند
میشود با دو گردان آرپی جی زن وارد عمل شد همه لشکر اسرائیل را از بین برد
خیلی از نیروهایشان را هم میشود به راحتی اسیر کرد.
یک شب چند نفر از برادرها وارد عمل شدند. آنها روی تانکهای اسرائیلی عکس امام (ره) عزیزمان را چسباندند و برگشتند.
صبح وقتی نیروهای اسرائیلی بیدار شدند حدود ۳۰ کیلومتر عقب نشینی کردند چون میگفتند نیروهای ایرانی حمله کرده اند با یک حمله میشود کل اسرائیل را از بین برد بعدا که نیروهای اسلام به سوریه اعزام شده بودند و امام (ره) فرمود که راه قدس از کربلاست
نیروها برگشتند عقب تا از طریق کربلا وارد قدس شوند
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹آیا رزمنده ها آمده بودند شهید شوند؟! حاج محسن دین شعاری پاسخ داده است
حاج محسن دین شعاری در مصاحبه ای که در شهریور سال ۶۴ انجام داده بود به بیان علت جبهه رفتن رزمنده ها اشاره کرده و هدف اصلی از مبارزه را
#محواسرائیل دانسته است.
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹امداد غیبی
كل جبهه خاطره و امدادهای غیبی است چون هدف برای الله است پس پشتیبان این انقلاب و جنگ ،خداست
و هر ساعت و دقیقه میبینید که
دست خدا بالای سر این برادران رزمنده است
درعملیات بستان ،بین ما و عراق رودخانه ای بود.
تعدادمان خیلی کم بود ولی با توکل به خدا عملیات را شروع کردیم بعد از اتمام عملیات و پیروزی ،از یک اسیر عراقی پرسیدم شما چرا با این تجهیزات و
نیروهای زیاد از تعداد کم رزمنده ها و تجهیزات ما شکست خوردید؟ !
گفت :ما از آن طرف آب ،که به شما
نگاه میکردیم اصلا خاک نمیدیدیم، هرچه نگاه میکردیم نیرو و تجهیزات بود!
🎙راوی :شهید محسن دین شعاری
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هميشه پارچه سياه كوچکی بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روی قلبش ، روی پارچه حک شده بود:
"السلام عليك يا فاطمة الزهرا"🌷
همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد...
هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت....
كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند.
در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود.
🌷حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا " ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا سلام الله عليها به پايان می برد
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹قدرت✊
در منطقه جایی زمین گیر شده بودیم وقتی تانک خودی آمد خیلی ابراز خوشحالی کردیم.
محسن گفت فکر کردید این به شما قدرت میدهد، نه".
دست زد به نوشته یا فاطمه الزهرای لباسش و گفت اینها قدرت میدهند. همین الان یک گلوله می خورد توی سرتانک و امیدتان ناامید میشود
او اعتقاد داشت پشت خط باید خودسازی کرد
میگفت :دارید" میروید خودتان را بسازید. این راهی است که میخواهید جهنم و بهشت را انتخاب کنید. بارتان چیست؟ ذکر بگویید دعا بخوانید او
میگفت که ادعیه را حفظ کنید. خودش هم حفظ بود اما به خاطر شوخ طبعی اش هیچ کسی باور نمیکرد❤️
🎙راوی :همرزم شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
گفت میخواهم مزار شهید نوری در قطعه ۲۹ را پیدا کنم پس از کمی جستجو مزار شهید علیرضا نوری را پیدا کردیم در کنار مزار او یک قبر خالی بود حاج محسن با دیدن آن آرام نشست، دستش را بر روی مزار خالی گذاشت و گفت مرا اینجا دفن کنید، با تعجب پرسیدم، اشتباه نمیکنی! اما محسن آرام گفت اینجا قبر من است
بعد از شهادت حاجی با اینکه ما در دفن او سهمی نداشتیم اما نمیدانم برنامهها چطور ردیف شده بود که بچههای تخریب هماهنگ کردند و محسن را در همان جایی که پیشبینی کرده بود به خاک سپردند
🎙راوی:برادر شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹خسته شدم💔
در منطقه غرب، نزدیک مقرمان کنار ارتفاعی در حال قدم زدن بودم نگاهم به حاج محسن افتاد که تنها روی تخته سنگی نشسته بود. احساس کردم
دلش خیلی گرفته است این اواخر روحیاتش عوض شده بود و شوخیهایش کم و مدام توی خودش بود.
من تازه از عملیات برون مرزی برگشته بودم و می خواستم به مرخصی بروم.
گفت: "عبدالله چند روز دیگه بمون من خسته ام.
خنده ام گرفت.
گفتم: حاجی ما هروقت خسته میشویم به شما پناه میآوریم .بچه ها کنار شما می نشینند، روحیه میگیرند و باز به کارشان ادامه میدهند، حالا شما می گویی خسته ای؟! چی شده!
آهی کشید، به کوه ها
نگاه کرد و گفت چقدر این کوه ها رو مدام بریم بالا
و بیایم پایین
چقدر خوزستان بریم و از اونجا به اینجا تا کی؟
بعد با لحنی جدی و با اصرار گفت "کی" خدا این یه شیشه خون رو از ما میگیره. مگه چقدر ارزش داره که نمیخواد از من بگیره؟
گفتم حاجی این حرفها را نزن امروز دوآتیشه ای
حاجی قبل از این هم در بهشت زهرا
(سلام الله علیها )سر مزار بچه ها گفته بود که بابا ما را هم با خودتون ببرید دیگه خسته شدیم.
راوی:همرزم شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹منو قشنگ بپیچ!
همراه محسن بودم ولی کاری داشتم و بین راه پیاده شدم.
در آنجا پیرمرد خوش رو و خوش قد و
قامتی بود که ریشهای بلند سفیدی داشت شهدا را کفن میکرد گمان میکنم به کسی هم اجازه نمیداد دست به شهدا بزند محسن آنجا بود و بی مقدمه به آن پیرمرد گفت:
حاجی من ده دقیقه دیگه برمیگردم منو قشنگ بپیچ!
خیلی عادی برخورد کردم و اصلا متوجه حرف محسن نشدم.
یک ساعت بعد از شهادت او فهمیدم منظورش چه بوده است...
به خودم ناسزا میگفتم که چرا آن
موقع از ماشین پیاده شدم؟ چرا با او نرفتم؟ چرا...؟
🎙راوی: منصور رفعتی همرزم شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
🔹گوگوری مگوری … بیا بغل عمو …
مرداد سال ۶۶ بود و این بار عملیات در غرب کشور در حال انجام بود، بچه های گردان تخریب هم به وظیفه خطیرشان که خنثی سازی مین ها و باز کردن معبرها بود ادامه می دادند.
آن روز مجتبی و حاج محسن و چند تایی دیگر از بچه های گردان با هم مشغول پاکسازی منطقه بودند.
حاج محسن از سمت راست و مجتبی از سمت چپ جلو می رفت و این رفتار حاجی خیلی به بچه ها روحیه می داد.
آن روزها خصلت فرمانده ها این بود که یا جلوتر یا دوشادوش نیروهایشان پای کار بودند و حاج محسن هم یکی از همان ها بود و با اینکه به خاطر جراحت های قبلی نمی توانست پاهایش را به راحتی خم کند و برای کار روی زمین بنشیند، از کمر خم می شد و شاخک های مین والمری را لا به لای انگشتانش قرار می داد و لبخندی بهش می زد و می گفت:
– گوگوری مگوری … بیا بغل عمو …
آن وقت شاخک را میپیچاند و چاشنی را درآورده و مین را خنثی می کرد.
این لحن حاجی برای همه بچه های لشکر آشنا بود و هر وقت که او شروع به خنثی سازی می کرد، بچه ها را به خنده وادار می کرد.
آن روز هم مثل روزهای دیگر باز حاج محسن سر به سر مین ها می گذاشت و یکی یکی آنها را خنثی می کرد و مایه خنده بچه ها می شد.
مجتبی هم با اینکه سرگرم بود اما مدام نیم نگاهی به حاجی داشت و دید که باز هم انگشتانش را لابه لای شاخک های والمری برده و تا مجتبی آمد جمله "گوگوری مگوری" حاجی را تکرار کند، صدای انفجار 💥و دود غلیظ و آتش و ساچمه های فلزی بود که به اطراف پراکنده می شد، حرف مجتبی ناتمام ماند اما او منتظر بود تا حاجی باز هم بچه ها را بخنداند که پیکر غرقه به خونی را دید در حالی که صورتی برایش نمانده بود.💔
🎙راوی:همرزم شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸آخرین تصویر
آخرین تصویری که از برادرم به یاد دارم نیمه تن اوست که باقی مانده بود و به خاک سپردیم.
وقتی پیکرش را دیدم شعری از مرحوم "ذهنی زاده تبریزی بر زبانم جاری شد
🍃افتاد دست راست خدایا ز پیکرم بر دامن حسین رسان دست دیگرم🍃
با موافقت برادرانم همین بیت را بر سنگ مزار محسن نوشتیم از آن روز به بعد در هر محفلی که مرثیه علمدار کربلا حضرت اباالفضل (علیه السلام)
خوانده میشود من به یاد او همین شعر را می خوانم.
🎙راوی :حسین دین شعاری برادر شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🍃شادیروح پاکش صلوات🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
رهبر انقلاب: یاد گرامی شهیدان ضامن سلامت حرکت ملت ایران و منحرف نشدن از جهتگیریهای انقلاب است
🔹حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی به مناسبت هفته دفاع مقدس و روز «مهمانی لالهها»، گرامیداشت یاد شهیدان والا مقام را ضامن سلامت مسیر حرکت ملت ایران و منحرف نشدن از جهتگیری انقلاب دانستند.
متن این پیام به شرح زیر است
بسماللّهالرّحمنالرّحیم
«هفتهی دفاع مقدّس»، فرصت مغتنمی برای نورانی کردن فضای کشور با یاد شهیدان والامقام است. این یاد گرامی، ضامن سلامت مسیر حرکت ملّت ایران و منحرف نشدن از جهتگیری انقلاب است و باید قدر و ارزش آن را دانست.
غفلتها و سرگرمیهای روزمرّهی زندگی، همواره با ما هست؛ باید نگذاشت این عوارض طبیعی، ما را از آن منشأ نورانیّت و طهارت دور کند. با امید به کمک خداوند دانا و توانا.
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR