eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.2هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
5.6هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
🔗 دوست‌شهید: با فرمانده یگان خلبان فتحی نژاد در یکی از فرودگاه های اطراف تهران✈ برای موضوع آمادگی عملیاتی و تجهیزاتی جلسه داشتیم و قرار بود با بریم که یکی دو تا از بچه ها هم بخاطر ذوق و شوقی که داشتن گفتن ماهم میایم ؛ شدیم چهار نفر و با تویوتا 🚕 راه افتادیم ؛ مثل همیشه راننده بود. وارد بزرگراه آیت الله سعیدی که شدیم گفت چه خبره چه دود غلیظی از سمت بازار مبل دیده میشه😨 ترافیک هم سنگین بود، رسیدیم نزدیک محل آتش سوزی (کوچه تقی زاده) دیدیم که حریق گسترده شده و همکارای ما هم سخت دارن کار میکنن؛ گفتم بریم کمک . با و گفت بریم🏃🏃 همیشه خوراکش و بود.😅 گفت جلسه با استاد فتحی نژاد رو چیکار کنیم؟ گفتم اون با من؛ زنگ زدم ماجرارو توضیح دادم، ایشونم گفتند احسنت اگه کمک لازمه برید ، فردا جلسه رو برگزار میکنیم. ماشین رو پارک کردیم تو ایستگاه ۳۸ آتش نشانی و زدیم به دل حادثه🌇 . یه انبار خیلی بزرگ بود که احتمال سرایت آتش سوزی به انبارهای مجاورشم زیاد بود😰 . رفتم بالای انبار و به همکارا کمک کردم انقدر سرگرم کار شدیم اصلا حواسمون نبود که با هم اومدیم . بعد از چند دقیقه دیدم داره به آتش نشانا کمک میکنه و همش در حال فعالیته وسایل میاره براشون و هر جا لازمه حضور داره. کار سخت بود و شعله و حرارت خیلی زیاد😱 . گرمِ کار شدیم و دیگه همدیگرو ندیدیم تا آتش سوزی مهار شد. دیگه شب شده بود و دو سه ساعتی در گیر کار بودیم اومدم پایین دنبال و بچه ها می گشتم ببینم کجا هستن و چیکار میکنن. رفتم تو خیابون گشتم پیداشون نکردم😕 . یکیشونو دیدم پرسیدم کو؟ گفت رفته انبار کناری داره کمک میکنه. رفتم داخل محوطه دیدم سخت در حال فعالیته لباساش از شدت گرما و فعالیت خیس و همه جاش سیاه شده و بوی دود آتیش میده. گفتم مثل اینکه می خوایی تا آخرش بمونیا🤔 بیا بریم دیگه حریق تحت کنترله. گفت خیلی حال میده این کار ☺ هم هم . گفتم ان شاءالله بزودی همکار میشم گفت؛ ان شاءالله... با همکارا خداحافظی کردیم و رفتیم ماشین و برداشتیم برگشتیم به سمت که اون موقع به این اسم نبود. رفتیم داخل ، بچه ها سر و وضع مارو دیدن گفتن اِاِاِاِ چرا اینجوری شدین شما😳🤔😂؟ اومدین؟ جلسه رفتین🤔😳؟ با خنده میگفتن چه جلسه ای بوده😂😂، داستان و تعریف کردیم براشون. می گفتن شماها نمی تونید مثل آدم معمولی برید یه کاری رو انجام بدید و برگردید همیشه یه کار و دارید... ♥️شهید مدافع حرم مسعود عسگری 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌹🌴🏴🍀🏴🌴🌹 یادت باشد اسم نیست رســـم است عکس نیسـت که اگر از دیوار اتاقـت برداشـتی فرامـوش بشـود !! مسـیر است ... زندگیست ... راه است ... مرام است ... امتحـان پس داده است . راهیسـت بسوی خــدا را به یـاد بیـاور چه آن هنگـام که دستـت را پس زدنـد و به رویـت اخم کردنـد ، چه آن زمـان که دستـانت را گرفتـند و لبخند زدند به یـاد بیـاور آن زمـان را که بـد کردی و خنـدیدند و تو هنـوز هم نفهمیـده ای این روزها شـده ای!!! شاید احتیـاج است به خـودت بزنی.. شاید احتیـاج است به خـودت بدهـی.. شایـد بایـد بیشـتر بار نگاهشـان را حس کنــی ... شادی روح و 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔗 دوست‌شهید: با فرمانده یگان خلبان فتحی نژاد در یکی از فرودگاه های اطراف تهران✈ برای موضوع آمادگی عملیاتی و تجهیزاتی جلسه داشتیم و قرار بود با بریم که یکی دو تا از بچه ها هم بخاطر ذوق و شوقی که داشتن گفتن ماهم میایم ؛ شدیم چهار نفر و با تویوتا 🚕 راه افتادیم ؛ مثل همیشه راننده بود. وارد بزرگراه آیت الله سعیدی که شدیم گفت چه خبره چه دود غلیظی از سمت بازار مبل دیده میشه😨 ترافیک هم سنگین بود، رسیدیم نزدیک محل آتش سوزی (کوچه تقی زاده) دیدیم که حریق گسترده شده و همکارای ما هم سخت دارن کار میکنن؛ گفتم بریم کمک . با و گفت بریم🏃🏃 همیشه خوراکش و بود.😅 گفت جلسه با استاد فتحی نژاد رو چیکار کنیم؟ گفتم اون با من؛ زنگ زدم ماجرارو توضیح دادم، ایشونم گفتند احسنت اگه کمک لازمه برید ، فردا جلسه رو برگزار میکنیم. ماشین رو پارک کردیم تو ایستگاه ۳۸ آتش نشانی و زدیم به دل حادثه🌇 . یه انبار خیلی بزرگ بود که احتمال سرایت آتش سوزی به انبارهای مجاورشم زیاد بود😰 . رفتم بالای انبار و به همکارا کمک کردم انقدر سرگرم کار شدیم اصلا حواسمون نبود که با هم اومدیم . بعد از چند دقیقه دیدم داره به آتش نشانا کمک میکنه و همش در حال فعالیته وسایل میاره براشون و هر جا لازمه حضور داره. کار سخت بود و شعله و حرارت خیلی زیاد . گرمِ کار شدیم و دیگه همدیگرو ندیدیم تا آتش سوزی مهار شد. دیگه شب شده بود و دو سه ساعتی در گیر کار بودیم اومدم پایین دنبال و بچه ها می گشتم ببینم کجا هستن و چیکار میکنن. رفتم تو خیابون گشتم پیداشون نکردم😕 . یکیشونو دیدم پرسیدم کو؟ گفت رفته انبار کناری داره کمک میکنه. رفتم داخل محوطه دیدم سخت در حال فعالیته لباساش از شدت گرما و فعالیت خیس و همه جاش سیاه شده و بوی دود آتیش میده. گفتم مثل اینکه می خوایی تا آخرش بمونیا🤔 بیا بریم دیگه حریق تحت کنترله. گفت خیلی حال میده این کار ☺ هم هم . گفتم ان شاءالله بزودی همکار میشم گفت؛ ان شاءالله... با همکارا خداحافظی کردیم و رفتیم ماشین و برداشتیم برگشتیم به سمت که اون موقع به این اسم نبود. رفتیم داخل ، بچه ها سر و وضع مارو دیدن گفتن اِاِاِاِ چرا اینجوری شدین شما😳🤔😂؟ اومدین؟ جلسه رفتین🤔😳؟ با خنده میگفتن چه جلسه ای بوده😂😂، داستان و تعریف کردیم براشون. می گفتن شماها نمی تونید مثل آدم معمولی برید یه کاری رو انجام بدید و برگردید همیشه یه کار و دارید... 🌷 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃 یادت باشد اسم نیست رســـم است عکس نیسـت که اگر از دیوار اتاقـت برداشـتی فرامـوش بشـود !! مسـیر است ... زندگیست ... راه است ... مرام است ... امتحـان پس داده است . راهیسـت بسوی خــدا را به یـاد بیـاور چه آن هنگـام که دستـت را پس زدنـد و به رویـت اخم کردنـد ، چه آن زمـان که دستـانت را گرفتـند و لبخند زدند به یـاد بیـاور آن زمـان را که بـد کردی و خنـدیدند و تو هنـوز هم نفهمیـده ای این روزها شـده ای!!! شاید احتیـاج است به خـودت بزنی.. شاید احتیـاج است به خـودت بدهـی.. شایـد بایـد بیشـتر بار نگاهشـان را حس کنــی ... 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌹🌹 یادت باشد اسم نیست رســـم است عکس نیسـت که اگر از دیوار اتاقـت برداشـتی فرامـوش بشـود !! مسـیر است ... زندگیست ... راه است ... مرام است ... امتحـان پس داده است . راهیسـت بسوی خــدا را به یـاد بیـاور چه آن هنگـام که دستـت را پس زدنـد و به رویـت اخم کردنـد ، چه آن زمـان که دستـانت را گرفتـند و لبخند زدند به یـاد بیـاور آن زمـان را که بـد کردی و خنـدیدند و تو هنـوز هم نفهمیـده ای این روزها شـده ای!!! شاید احتیـاج است به خـودت بزنی.. شاید احتیـاج است به خـودت بدهـی.. شایـد بایـد بیشـتر بار نگاهشـان را حس کنــی ... 🌷 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌹🌹 یادت باشد اسم نیست رســـم است عکس نیسـت که اگر از دیوار اتاقـت برداشـتی فرامـوش بشـود !! مسـیر است ... زندگیست ... راه است ... مرام است ... امتحـان پس داده است . راهیسـت بسوی خــدا را به یـاد بیـاور چه آن هنگـام که دستـت را پس زدنـد و به رویـت اخم کردنـد ، چه آن زمـان که دستـانت را گرفتـند و لبخند زدند به یـاد بیـاور آن زمـان را که بـد کردی و خنـدیدند و تو هنـوز هم نفهمیـده ای این روزها شـده ای!!! شاید احتیـاج است به خـودت بزنی.. شاید احتیـاج است به خـودت بدهـی.. شایـد بایـد بیشـتر بار نگاهشـان را حس کنــی ... 🌷 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR