eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
8.3هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.4هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پاسخ شهیدحسین مشتاقی به کسانی که میگویند مدافعان حرم برای پول میروند 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📸عکس 🌷 همراه با همرزمانش در گروه صابرین سپاه در برف 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔸خاطره 🍃 🔸خرج توپ را ریخت توی منقل 😂 شب ها قبل خواب با تعدادی از بچه ها می رفتیم پشت بام و کنار بچه هایی که در حال پست بودند گپ می زدیم. هوا سرد بود. منقلی را وسط پشت بام گذاشته بودیم و روی چهار پایه ای استوار کرده بودیم. هر روز چوب های جعبه های مهماتی را که خالی می شد می شکستیم و می ریختیم توی منقل تا گرم شویم. روزی 20 تا جعبه خورد می کردیم. توی اتاق ها هم همین منقل ها را گذاشته بودیم، با این تفاوت که یک دودکش هم برایش درست کرده بودیم. خلاصه شبی دور هم جمع شدیم که شهید حسین مشتاقی هم به جمع ما ملحق شد. چند دقیقه ای دور منقل نشسته بودیم که از توی مشت اش چیزی را به سرعت ریخت توی منقل و بلا فاصله دور شد. آتش الو گرفته بود، همه ما افتادیم دنبال حسین که حسابی حالش را جا بیاوریم. خرج توپ 156 را توی کیسه باروت جا سازی کرده بود و ریخت توی منقل😁، به خاطر اشتعال زا بودن این مواد همه ما را غافلگیر کرد. منقل که برگشت😂 و ما تا پایین ساختمان دنبال او دویدیم 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⭕ این روزها در تاریخ خواهد ماند. 💢 حملات وحشیانه‌ٔ سگِ هارِ صهیونیست و چهره‌ی خون‌آشام تمدنِ غربی از یک طرف، 💢 و در عین حال مظلومیت و مقاومتِ مردم مسلمانِ غزه از طرف دیگر، هر کدام یک نشانه‌ی عظیمی است در تاریخ. 💢 اینها راه را نشان خواهد داد به آینده‌ی بشریت. 🗓️ رهبر انقلاب، 17 اردیبهشت 1402 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرچم ایران در اعتراضات مردمی به نسل کشی اسرائیل در مونترال کانادا✌️ 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🔸بی‌خیال شو برادر 🖐🏻 از ساعت 12 تا 4 صبح پست می دادیم. هر دو ساعت یکی از بچه ها برای پست بیدار می ماند. من معمولا به جای بچه ها بیدار می ماندم. وقت اذان صبح داشتم می رفتم توی اتاق، نماز بخوانم که دیدم حسین درب اتاقی که تعدادی از بچه ها خوابیده اند را باز کرده، مچ اش را گرفتم و گفتم چه کار می کنی داداش جان! چرا در اتاق را باز گذاشتی؟ بچه ها سرما می خورند.😳 رو کرد به من و با خنده خاص خودش😁 گفت: نه داداش! دیشب با این بچه ها کُری داشتیم. شب وقت خواب دیدم آب معدنی های ما نیست. کاشف به عمل آمده بطری های آب معدنی را از واحد ما دزدیده اند. منم در را باز گذاشتم، تا تنبیه شوند. همه این جملات را با همان لبخند و لحن سرشار از شوخ طبعی اش بیان کرد که مرا به خنده انداخته بود. هر طور بود قانع اش کردم که بابا حالا این دفعه را بی خیال شو برادر! 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید؛ 🌹 اگه ما این روحیه شهادت طلبانه رو نداشتیم!! بساط شیعه توی دنیا برچیده شده بود... 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🎙خاطره مادر شهید: 🔺شهید رحیم فیروز آبادی و حسین خیلی با هم صمیمی بودند تماسی که گرفته بود حسین برایم تعریف کرد که به یکی از بچه‌ها گفتم از رحیم چه خبر او گفت: رحیم صورتش تیر خورده بردنش عقب. حسین هم به شوخی گفت: خب رحیم میره جراحی زیبایی می‌کنه زیبا ترمیشه. اما مادر ،زمانی که به من گفتند رحیم شهید شد تا نیم ساعت بدنم روح نداشت. بعد پرسید مادر از نکا چه خبر گفتم همه شهر سیاه‌🏴پوشند مادر. خبر شهادت همرزم و همشهری حسین «حاج عبدالرحیم فیروزآبادی» در آن شهر کوچک به سرعت پیچیده بود و وقتی بعد از 50 روز از سوریه برگشت اولین چیزی که به او گفتم این بود که حسین آقا دیگر بس است! حسین گفت:«مامان از تو توقع ندارم چنین حرفی بزنی.🥺 می‌دانی سوریه چه خبر است؟ زمینه ظهور امام زمان آنجا دارد فراهم می‌شود. مظلومیت شیعه‌ها را در سوریه نمی‌بینی؟ نمی‌دانی بر سر زنان و دختران سوریه چه بلایی می‌آورند؟ اگر ما نرویم فردا بچه‌های ما به همین روز می‌افتند، آنها به ایران می‌آیند و جنگ داخل کشور خودمان اتفاق می‌افتد. تو می‌خواهی ما پشت رهبر را خالی کنیم؟» 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
اون اواخر، یک بعد از ظهر،حسین آقا به من گفت: شما چرا دعا می‌کنی من شهید نشوم؟ شما هنوز شهادت را درک نکرده‌ای. دعا کن من شهید شوم🌹 که آن دنیا شفاعت✨ شما را بکنم. من گفتم: مگر می‌شود یک زن برای شهادت شوهرش دعا کند؟ گفت: هنوز شما بهشت را درک نکرده اید. من گفتم: انشاءالله همیشه باشی، نذر حضرت زینب باش. بروی مدافع حرم حضرت زینب باشی. می‌گفتم: من حاضرم یک سال تو را نبینم فقط زنگ بزنی بگویی من سالمم. من هم بگویم من سایه سر دارم. حسین آقا گفت: می‌دانی اجر شهید گمنام چقدر است؟ زدم روی پایم و گفتم: تو را به خدا نگو! حالا می‌خواهی شهید بشوی شهید شو اما شهید گمنام نشو دیگر! بچه ها بیدار شدند و صحبتمان هیچ وقت دنبال نشد... 🎙(خاطره همسر شهید) 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
شب آخر💔 با من و بچه ها خداحافظی کرد و سوار ماشین شد. دید که من دارم گریه می‌کنم دوباره از ماشین پیاده شد. من اشک 🥺را در چشمانش دیدم. اولین بار بود که وقتی به ماموریت می‌رفت اشک در چشمانش حلقه می‌زد. احساس می‌کردم آن لحظه که داشت می‌رفت معنویت محض بود. رهبر انقلاب جمله‌ای دارند که می‌گویند: «شهدای مدافع حرم 🌹 از اولیاء الهی هستند» من این موضوع را شب آخر به عینه دیدم... 🎙(نقل از همسر شهید) 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🚨مهم تر از جنگ : در برخی از مناطق که نیاز بود لوله کشی می‌کردیم .بچه‌های سوری را جمع می‌کردیم و بهشان آذوقه می‌دادیم. برخی از این بچه‌ها صورت کثیف و نامرتبی داشتند دوستانم می‌گفتند حسین بدت نمی آید صورتشان کثیف است می‌بوسی گفت :نه من عاشق بچه‌ها هستم از جنگیدن مهمتر جا شدن ما در دل بچه‌ها است از طرفی فردا که این داعشی‌های کثیف از بین رفتند آنچه در ذهن این کودکان می‌ماند اخلاق ما ایرانی‌ها و شیعه‌هاست که چگونه با آنان برخورد کردیم... 🎙(نقل از همرزم شهید) 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
با «کورنت» می زنند پر پر می شوی ها ! بعد از مجروحیت و شهادت اسماعیل خانزاده، خیلی دلم گرفته بود و اتفاقا سرمای سختی خوردم. منطقه را تصرف کردیم و برای اینکه نیروهای افغانستانی برسند، باید 48 ساعت خط را نگه می داشتیم. بچه ها گفتند با ماشین برو عقب و استراحت کن، اما من قبول نکردم. گفتند سنگرت را عوض کن و برو پیش حسین مشتاقی،پتو را برداشتم و رفتم پیش حسین. همه بچه ها سنگر انفرادی داشتند. اما شهید مشتاقی رفته بود توی سنگرهایی که برای دژبان هاست جاگیر شده بود. گفتم حسین جان! باز که شوخی ات گرفته! اولین شلیک دشمن این کانکس یک در یک را پودر می کند، مرد حسابی تو نیروی زبده و آموزش دیده صابرین هستی، آخر این چه جایی است که انتخاب کرده ای. در جوابم به شوخی گفت: حاج میثم تو بخواب من بیدارم. غصه نخور! همه این تکفیری ها را من یکه و تنها حریفم.😉 تب و لرزم شدید شده بود، ماشینی می خواست برود عقب که حسین داد زد، بیاید حاج میثم را هم ببرید. من آمدم بیرون دوباره گفتم حسین بیا برو سنگر انفرادی، اینجا امن نیست، با «کورنت» می زنند پر پر می شوی پسر! خلاصه با من آمد و رفتیم در یکی از همین سنگرهای انفرادی اسکان گرفتیم. 🎙(نقل از همرزم شهید) 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🔸‌دیگه نرو! یک روز خطاب به فرزندم گفتم : پسرم، تو به اندازه‌ی کافی جبهه رفتی، دیگه نرو! ◇ بگذار آن‌هایی بروند که تابه حال نرفته‌اند؛ چیزی‌ نگفت و یک گوشه ساکت نشست. ◇ صبح که خواستم نماز بخوانم، آمد روی من را بوسید و با احترام کامل جانمازم را جمع کرد و گفت: پدرجان! شما به اندازه‌ی کافی نماز خوانده‌ای، بگذار کمی هم بی‌نماز‌ها نماز بخوانند! ◇ نگاهی به قد و بالایش کردم و در دلم یک آفرین گفتم، او خیلی زیبا مرا قانع کرد و دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.. 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
تصاویر 📸 🌷شهید حسین مشتاقی🌷 شهید مدافع حرم 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
نه اینکه من همسرش باشم بخواهم ازش تعریف کنم بلکه همه ی همکارها و کسانی که با حسین آقا برخورد داشتند تا اسم حسین آقا را میشنوند اولین عکس العملشان لبخند است چون خوشرویی حسین آقا زبانزد همه بود وتشییع پرشکوه پیکرش این را ثابت کرد که در شهر ما بی نظیر و بی سابقه بود. حسین آقا در ۱۶ اردیبهشت ماه ۹۵مصادف بود با روز مبعث به شهادت رسید که بعد از چهل روز مفقودالاثر بودن از طریق دی ان ای شناسایی شد و پیکر مطهرش در روز یکم تیرماه مصادف با پانزده رمضان ولادت امام حسن مجتبی (ع)❣ به خاک سپرده شد... 🎙(نقل از همسر شهید) 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📝دست‌نوشته شهید حسین مشتاقی ساعت چهار صبح🌸 ۱۳۹۵/۱/۱۵ است که سوار اتوبوس ها می شویم. مزار دو شهید گمنام🥀 در محوطه پادگان لشکر۲۵ کربلای مازندران، آخرین خداحافظی های ما را در خاطره ثبت می کند. به اطراف نگاه می‌کنم ،ولوله‌ای برپاست. چهره ی بعضیها از شدت نورانیت، از بقیه متمایز شده است. چهار اتوبوس آماده حرکت هستند تا نیروها را به تهران برسانند. از پنجره به بیرون نگاه می کنم سردار "حمیدرضا رستمیان" فرمانده لشکر را می بینم که هنوز سوار نشده، اما نگاه متفکرانه اش را به بچه ها گره زده است؛ شاید دارد به این فکر می کند که اینبار چه کسانی از این جمع، جزو شهدا خواهند بود! به راستی فقط خدا می داند که این بار از این کاروان، چندنفرشان به کاروان شهدا🌹 ملحق می شوند! بعد از چند ساعتی استراحت حالا داخل ماشین هستیم و به سمت فرودگاه مهرآباد می رویم، پنج ساعتی در فرودگاه معطل شدیم. حوالی یک بامداد بود که سوار هواپیما شدیم. بیشتر بچه ها دارند قرآن💚 می خوانند. هواپیما دارد دور می گیرد. موتورهایش به کار افتاده اند. سرعت هر لحظه بیشتر می شود. از زمین کنده می شویم. اما انگار هواپیما قوتی در بدن ندارد. هواپیما به سمت آسمان تهران اوج می گیرد؛ همه چیز زیر پای ما قرار دارد. هر لحظه، تهران کوچک‌ وکوچکتر می شود. بهترین پسران و مردان این ملت برای دفاع از حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) راهی‌شده اند. بیست دقیقه ای از آغاز پروازمان می گذرد. اکثر بچه ها خوابیده اند. نمی دانم کدام یک از این ها به دعوت خدا لبیک خواهند گفت؛ اما مطمئن هستم که عده ای از این کاروان جزء شهدا🌹 خواهند بود💔 🌷