سبک شهدا
#بخش_پنجم5⃣ من نمیخوام توی زندگی مشترک نقش عروسک را داشته باشم دلم میخواد به کارها فعالیتها ادامه ب
#بخش_ششم6⃣
#فصل_دوم2⃣ #ازدواج💍
۱۲ فروردینماه سال ۱۳۵۹ هنوز سفره هفت سین از خانه منجر نشده بود سفره عقد منتهی شد آقایان توی حیاط بودند و خانمها در دو اتاق تودرتوای که داشتیم درب بین دو اتاق را باز گذاشته بودند تا صدای بله گفتن مرا همه بشنوند سرم پایین بود و قرآن می خواندم صدای عاقد از تو حیاط شنیده می شد برای بار سوم میپرسم عروس خانم بنده وکیلم؟👰
بالاخره بلایی را که همه مخالف بودند را گفتم و صدای صلوات و هلهله در هم پیچید داماد را صدا زدند که بیاید پای سفره تا عکس بگیرید و حلقه دست هم کنیم داشتم از خجالت آب میشدم کف دست هایم از شدت اضطراب خیس عرق بود و رویم نمیشد سرم را بلند کنم علی هم بدتر از من در سکوت حلقه دست هم کردیم و چند تا عکس انداختیم من ۱۷ سالم بود علی ۲۳ سال داشت عکس ها را که نگاه می کنم تازه میفهمم چقد جفتمان کم سن و سال بودیم.....
مهمان ها از اتاق رفتند بیرون که مثلا ما تنها باشیم ناگهان یک بچه باضرب پرده را کنار زد و دوید داخل اتاق پشت سرش هم مادر ش هم دوید تو که بگیردش😂
علی سرش را برد نزدیک پرده و خیلی آرام گفت :خوب این در رو ببندید هنوز حرفش تمام نشده بود که یک نفر با غیظ تشر زد: این در خرابه بسته نمیشه😑.....
#ادامه_دارد....
@SABKESHOHADA
@SABKESHOHADA
کپی بدون منبع جایز نیست👌❌