🔴 رمز فتنه: ایرانشهری
🖊یادداشت
🔹دکتر سیدجواد طباطبایی
سید جواد طباطبایی از اساتید برجسته دانشگاه در حوزه فلسفه تاریخ و سیاست، اهل تبریز و آذری زبان، به عنوان یکی از شناخته شده ترین شارحان «اندیشه ایرانشهری» طی دهه های اخیر شناخته می شود.
🔹وی عضو پیشین
هیئت علمی و معاون پژوهشی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران است. طباطبایی در سال ۱۳۲۴ در تبریز به دنیا آمد. پس از اخذ لیسانس حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن به ادامه تحصیل در رشته فلسفه سیاسی پرداخت و با اخذ درجه دکترای این رشته، در سال۱۳۶۴ به ایران بازگشت.
🔹 یکی از جنجالی ترین نظرات طباطبائی مربوط به حوادث 11 سپتامبر است. وی طی مصاحبه ای که سال ها قبل با نشریه فرانسوی لیبراسیون انجام داد می گوید:
«قرائت ایدئولوژیک و سیاسی از اسلام، قرائتی مرده و فاقد معنا است، زیرا از آنجایی که آن ها (اعضای القاعده)
نتوانستند خودشان را از لحاظ نظری با رویدادهای اجتماعی سیاسی دنیای حاضر که در آن زندگی می کنند به روز
کنند، در عمل نیز برنامه ای اجتماعی و سیاسی برای پاسخ به سؤالات مربوط به این دنیای جدید ندارند و تنها راه حل این اسلامگرایان در مواجهه با دنیای غرب، ایدئولوژیک کردن اسلام و مبارزه با غرب است که خود را
می تواند در عملیات تروریستی نشان دهد».
🔹 طباطبائی در این گفتگو وضعیت مردم ایران را متفاوت می داند و می گوید: جامعه ایران توانسته خودش را به روز کند و بزرگ ترین دشمنان بن لادن مردم ایران هستند. وی در سال ۱۴۰۱ درگذشت.
#یادداشت_تحلیلی
#قسمت_دوم
👇به ما بپیوندید:
ایتا / بله / تلگرام/ اینستاگرام
کانال ساماندهی مهاجرین👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2539717480Cd0f542ff9d
🔴 تلخند سیاسی
✍این داستان: لیدر افغانستیزها
⁉️چطور میشود باور کرد کسی که در سابقهی کاریاش وکالت پرونده فتنهگرا وجود دارد نگران امنیت کشور باشد؟
قضاوت با شما!
#قسمت_دوم
#کاریکاتور
#ندا_شمس
کانال ساماندهی مهاجرین👇👇
@samandehi_afg
🔴 در سپاه ابو حامد
🔸#قسمت_دوم: پدر فاطمیون
آخرین روزهای مرداد ماه بود. دوباره تکفیریها به اطراف حرم حضرت زینب(س) نزدیک شده بودند. صدای تیربار دشمن نزدیک و نزدیکتر میشد. محمد نفسزنان خود را به ورودی حرم رساند. با دیدن یکی از همرزمانش صدا زد:
«علی، علی، سید کجاست؟»
علی که در حال پوشیدن پوتینهایش بود، سرش را بلند کرد تا صاحب صدا را بشناسد. با دیدن محمد، دستی بلند کرد و با سر به داخل حرم اشاره داد. محمد به سرعت کفشهایش را درآورد و وارد حرم شد. سید حسین را دید که در گوشهای سر به مهر نهاده و مشغول عبادت است. خود را به سید رساند و آرام در گوشش زمزمه کرد:
«سید، تکفیریها خیلی نزدیک شدن، دارن به حرم میرسن.»
سید به سرعت نمازش را تمام کرد و بدون درنگ بلند شد. در حالی که از حرم خارج میشدند، به محمد گفت:
«ابوحامد کجاست؟»
محمد که پا به پای سید حرکت میکرد، گفت:
«ابوحامد بهم گفته که به شما بگم آماده باشید، هر لحظه ممکنه تو محاصره بیفتید. نذارید دورِتون کنن.»
محمد که نگران ابوحامد بود ادامه داد:
«سید، اوضاع ابوحامد و بچهها خوب نیست. باید بریم کمکشون.»
سید حسین در حالی که با دست به چند رزمندهی دیگر اشاره میکرد که آماده رفتن شوند، گفت:
«آره، نباید بذاریم تنها بشن. تو هم سریع ماشین روشن کن، با بچهها بریم جلوتر.»
با رسیدن سید و باقی رزمندگان، توانستند مقابل دشمن تکفیری ساعتها مقاومت کنند تا جایی که دشمن مجبور به عقبنشینی شد. ابوحامد بالاخره فرصت کرد به نزد سید برود. او را در آغوش گرفت و گفت:
«الحق که لقب پدر فاطمیون برازندته، شیرمردی! اگر نیومده بودید، دیگه نمیتونستیم مقاومت کنیم. خدا رو شکر...»
سید لبخندی زد، پیشانی ابوحامد را بوسید و گفت:
«دلاور شمایید. چه جوری ده نفره چند ساعت دوام آوردین!»
ابوحامد دستش را دور کمر سید حلقه کرد و گفت:
«دیگه کمکم داره غروب میشه، بریم حرم نماز شکر بخونیم.»
رزمندهها از عقبنشینی دشمن با خوشحالی شب را سپری کردند. بعد از نماز صبح بود که سید حسین به همراه یکی دیگر از رزمندگان تصمیم گرفتند به سرکشی از مناطق آزاد شده بروند.
سید اسلحهاش را بر شانهاش گذاشت و گفت:
«کلانی، عجله کن. امروز کار زیاد داریم. باید بعد از سرکشی، نیروها رو برای اعزام آماده کنیم. فکر کنم عملیات داریم، البته هنوز ابوحامد چیزی نگفته.»
محمد که از دور سید را دید، صدا زد:
«سید، صبر کنید، منم بیام.»
سید با دست اشاره داد که نیاید. محمد ناراحت به سمت وسایلش رفت تا آنها را مرتب کند. زمان زیادی نگذشته بود که با شنیدن صدای خمپاره، به سرعت سمت صدا دوید. با دیدن پیکرهای غرق به خون سید و کلانی، با صدای بلند گفت:
«یا حسین... بچهها، سید و زدن!»
ابوحامد که در دفتر فرماندهی مشغول آماده شدن برای عملیات بود، به سرعت خود را به نزد سید رساند. دیگر نای ایستادن نداشت. خود را بر زمین انداخت و پیکر غرق در خون سید را در آغوش گرفت و گریهکنان گفت:
«کمرم شکست... چرا منو تنها گذاشتی، دلاور!»
شهید سید حسین حسینی، معروف به پدر فاطمیون، در ۳۰ مرداد ماه همراه شهید کلانی توسط خمپارهی دشمن داعشی به آرزوی چندین ساله خود رسید و شهید شد.«روحش شاد یادش گرامی»
#داستان_کوتاه
#شهید_سید_حسین_حسینی
کانال ساماندهی مهاجرین👇👇
@samandehi_afg
🔴 روایت یک فتنه خاموش
✍قتل مازیار، مهدیشهر را به آشوب کشید. خشم و اندوه، در چهرهی مردم موج میزد. تجمعات اعتراضی شکل گرفت، شعارهایی در خیابانها طنینانداز شد، و فضا، بیش از هر زمان دیگری، متشنج و ناآرام بود. در این میان، روایتهای مختلفی از حادثه، دهان به دهان میگشت. برای یافتن حقیقت ماجرا، به سراغ کسانی رفتیم که از نزدیک، شاهد این روزهای پرالتهاب بودند.
🔹اولین روایت، از زبان یک دانشجوی افغانستانی، جوانی که پاسپورت قانونی داشت، اما باز هم، از گزند موج بیرحمانهی پس از قتل، در امان نماند. او تجربهی تلخی از ایست بازرسی ورودی مهدیشهر و اردوگاه موقت اتباع، برایمان تعریف کرد.
🔹دانشجوی افغانستانی: مهدیشهر که رسیدیم، ایست بازرسی بود. رفتارشان خیلی زننده بود. فحش میدادند، توهین میکردند. میگفتند شما فاطمیون هستید، شما قاتل هستید؛ اصلاً نفهمیدم چی شد، ما را سوار ماشین کردند، بردند یک اردوگاه، وضعیت اردوگاه هم تعریفی نداشت. غذا میدادند، نون و مربا، لوبیا و نون، برنج… ولی مثل مجرم با ما رفتار میکردند.
🔹روایت این دانشجوی افغان، تنها بخشی از واقعیت تلخ آن روزها بود. تحلیل مصاحبهگر ما، نشان میداد، بدرفتاریها در گیت ورودی، تنها آغاز ماجرا بود. یکی از مطلعین محلی، از رفتارهای زنندهتری هم خبر میداد. «فحاشی به فاطمیون، ورود به منازل بدون اجازه؛ در میزدند، اگر باز نمیکردند، از بالای دیوار میپریدند داخل خانه…»
🔹 آیا این رفتارها، واکنش طبیعی به یک جنایت بود؟ یا نشانهای از یک موج بیرحمانهتر؟ موجی که تبعیض و نفرت را در دل خود پنهان داشت؟
🔹ادامه دارد…
#قسمت_دوم
#روایت_سنگسر
کانال ساماندهی مهاجرین👇👇
@samandehi_afg