eitaa logo
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
803 دنبال‌کننده
2هزار عکس
172 ویدیو
35 فایل
•• ﷽ •• 🍃 عرضه محصولات گیاهی و دارویی طب اسلامی و طب سنتی و محصولات طبیعی 🍃 ✅ مشاوره رایگان ✅ برای پاسخگویی و ثبت سفارش به آیدی زیر مراجعه کنید👇🏻 @fatemme_asadi
مشاهده در ایتا
دانلود
با گسترده شدن امواج خروشان انقلاب، ابراهیم نیز فعالیتهای سیاسی خود را علنی کرد. حضور او در پیشاپیش صفوف تظاهرکنندگان و سفر به شهرهای اطراف برای دریافت و نشر اعلامیه‌های رهبر کبیر انقلاب و ضبط و تکثیر نوارهای سخنرانی ایشان و سایر پیشگامان انقلاب، خاطراتی نیست که به سادگی از اذهان مردم شهر و اعضاء خانواده و دوستانش محو شود. وقتی انقلاب به ثمر رسید و اماکن اطلاعاتی ساواک شهرضا به دست مردم انقلابی فتح شد، پرونده سنگینی از ابراهیم به دست آمد. در این پرونده بیش از بیست گزارش و خبر مکتوب در تایید نقش فعال وی در صحنه تظاهرات و شورش علیه رژیم شاه به چشم می‌خورد که در صورت عدم پیروزی انقلاب، مجازات سنگینی برای او تدارک دیده می‌شد. تیمسار «ناجی»، فرمانده نظامی وقت اصفهان، دستور داده بود که هر جا او را دیدند با گلوله مورد هدف قرار بدهند. ابراهیم پس از ابراز لیاقت در طول مبارزات و فعالیت‌ها، چه قبل و چه پس از انقلاب اسلامی، در تشکیل سپاه پاسداران قمشه نیز نقش چشمگیری داشت. او عضویت در شورای فرماندهی سپاه پاسداران و مسؤولیت واحد روابط عمومی را به عهده گرفت و فعالیتهای خود را بعدی تازه بخشید. به دنبال غائله کردستان، به شهرستان پاوه عزیمت کرد و مسؤولیت روابط عمومی سپاه آن‌جا را به عهده گرفت. پس از یک سال خدمت در کردستان، به همراه حاج احمد متوسلیان، به مکه مشرف شد. با شهادت ناصر کاظمی به فرماندهی سپاه پاوه منصوب شد و تا آغاز جنگ تحمیلی در این سمت باقی ماند. ادامه دارد...🦋 {؏ۚ} ⇨Join⇩ ↻‾‾‾‾‾ @galeri_rahbari313 ____↻
برخی کانال های تلگرام خواسته یا ناخواسته،به صورت غیر مستقیم اعتقاد های مردم را مورد هدف قرار داده بود. باورم شده بود.گذشته خودم را مسخره می‌کردم.اعتقادم این شده بود: دلت پاک‌ باشه‌ همه‌ چیز‌ درسته چند روزی بود که نماز های صبحم قضا میشد و خیلی توجهی نداشتم.توی خوابگاه بعضی از رفقا همان مطالب توی کانال تلگرام را تکرار می‌کردند.دیگه از خواندن نماز توی خوابگاه خجالت میکشیدم.بیشتر روز ها نمازم را در نماز خانه می‌خواندم.کم کم تحت تأثیر رفقا،نمازهایم را ترک کردم!صبح به شب می‌رسید و من برای تشکر از خداوند،حتی سری به سجده هم نمی‌گذاشتم.شعارم شده بود: دلت پاک باشه، خدا که به این دولا راست شدن ما احتیاج نداره! روز ها و ماه ها گذشت.در زمانی که منزل بودم طوری رفتار می‌کردم که پدر و مادرم متوجه نشوند،اما کم کم آنها هم فهمیدند.خیلی ناراحت شدند،خیلی باهام صحبت کردند اما بی فایده بود.در مقابل نصیحت های آنها لبخندی از روی تمسخر میزدم که شما دلتون خوشه!باید ببینید دنیا دست کیه.برید اروپا و آمریکا بی‌نمازی رو ببینید.مگه میشه خدا تمام آدم های بی‌نماز رو توی آتیش ببره بابا جمع کنید این حرفای قدیمی رو... اینقدر خودم رو بزرگ می‌دیدم که بعد مدتی، حتی جواب انتقاد های پدر و مادرم رو نمی‌دادم.دیگه توی خونه موندن برام سخت شده بود.تمام کار های معنوی که قبلا داشتم ترک شد! الان که فکر شو میکنم،یکی دوسال از بهترین سال های عمر من اینگونه گذشت.یعنی هیچ عمل صالحی برای رضای خدا انجام ندادم.بدتر از همه،پدر و مادرم بودند که از دست کار های من حرص می‌خوردند و کاری به جز دعا از دستشان بر نمی‌آمد.روزها گذشت تا آن سحر جمعه رسید.سحری که من دوباره متولد شدم!