🇵🇸🇮🇷"کانال کمیل"
-
نه نماینده بود نه وزیر
ولی کارایی برای ایران کرد که رهبرمون گفتن: من در مقابل اقداماتش تعظیم میکنم :)
نثارروحشهیدیکصلواتیهدیهکنیم
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
اِمامِ زَمان فَرمودَند:
اَگَرشیعَیان مابِهاَندازِهے
یِکلیوانِ آب🥛تِشنِهےمابودَند
ماظُهورمےکَردیم💔
#اللهمعجللولیڪالفࢪج
شدیدانیٰـازدارمآقـٰایِامـٰامحسینازمبپرسه :
ـ کیفَحٰالـُك ؟!.
مـنمبگـم:هَليمكنكاَنۡتَعٰانقني . .؟
میشهبغلـمکنـي .؟💔🚶🏻♂.
‴ الحمدُللّٰه الذي خلقَ الحُسین . 🌼🤍
#آقام_حسین
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
🇵🇸🇮🇷"کانال کمیل"
_
همیشهمیگفت:
قانونهفتساعتویادتوننره!
تاگناهیمرتکبشدیدتاهفتساعت
فرصتتوبهدارید !🌱
-شهیددانشگر
🇵🇸🇮🇷"کانال کمیل"
حضرتآقاتوۍخونہیڪۍاز
شھدابودنڪہیڪۍمیگہ:
هدفهمۂبچہهاشھادتاست!
حضرتآقاهمفرمود:
هدفتانشھادتنباشد؛هدفتان
انجامتڪالیففورۍوفوتۍباشد
گاهۍاوقاتهستڪہاینجورتڪلیفۍ
منجربہشھادتمیشود؛گاهۍهم
بہشھادتمنتھۍنمیشود.
🇵🇸🇮🇷"کانال کمیل"
_
سختاستڪهدلتنگشویچارهنباشـد
ایڪاشبہاینحالڪسۍزندهنباشـد!':)
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
🌱💚🌱💚🌱💚
💚🌱💚🌱
🌱💚
💚
#𝙿𝙰𝚁𝚃_138
🧡 #رمـٰانعـشقپـٰاڪ🎻
مقدم: بهتره بری درساتو بخونی جای این حرفا، اگه نمیخوای درس بخونی و اومدی دانشگاه برای همچین کاری، بدون دختر بد کسی رو انتخاب کردی، حالا هم برو خونهتون!
خواست پشت فرمون بشینه که گفتم:
_میشه بگین اشکال کار من کجاست؟
لحظهای نگاهم کرد و گفت:
-همه جاش اشکاله، اینکه توی دانشگاه از دختر من خواستگاری کردی، اصلا برای چی باهاش حرف زدی...
حرفش رو قطع کردم و گفتم:
_اصلا چرا داری تو دانشگاه دختر من درس میخونی، اصلا چرا داری نفس میکشی، درسته؟
مقدم: چند سالته پسر جون؟
متعجب نگاهش کردم و گفتم:
_۲۱سالمه
مقدم: به نظرت هنوز برای ازدواجت زود نیست؟
_به نظرم دیر هم هست.
مقدم: ولی دختر من فقط نوزده سالشه، هنوز برای من همون دختریه که داره عروسک بازی میکنه و اصلا به این حرفایی که تو میزنی فکر نمیکنه.
_از کجا میدونین که فکر نمیکنه؟
مقدم: چون من پدرشم.
_ازش پرسیدین؟
با تعجب نگاهم کرد و بعد از کمی مکث گفت:
-از چی داری حرف میزنی؟
_از کجا میدونین که به من علاقه ندارند؟
از ماشینش پیاده شد و به سمتم قدم برداشت.
از ترس قدمی به عقب برداشتم که انگشت تهدیدش رو بالا آورد و گفت:
-داری خیلی حرف میزنی، حواست باشه داری چی میگی و جلوی کی میگی.
_چرا نمیذارید خود دخترتون تصمیم بگیره؟
مقدم: مثل اینکه اون سیلیای که بهت زدم ادبِت نکرده!
مکثی کرد و ادامه داد:
-حالا هم برو، اگه یه بار دیگه دور و بر دختر من پیدات بشه میدمت به همین تیر برق ببندنت!
سوار ماشینش شد و به سمت انتهای خیابون راه افتاد.
از ماشین پیاده شدم و رو به ریحانه گفتم:
_ریحانه؟
به سمتم نگاه کرد.
از جمع دوستانش جدا شد و به سمتم آمد.
ریحانه: اینجا چیکار میکنی؟
_تا خونه میرسونمت.
ریحانه سوار شد که پشت فرمون نشستم.
ریحانه: رفتی سراغ معشوقهات؟
نگاهی بهش کردم و گفتم:
_آره، به زور آدرس پدرشو ازش گرفتم.
ریحانه: خب؟
_پدرش یه سیلی بهم زد و گفت دیگه دور و بر دختر من پیدات نشه.
ریحانه متعجب نگاهم کرد و گفت:
-بهت سیلی زد؟
ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه راه افتادم.
ریحانه: با تو ام، میگم بهت سیلی زد؟
_ولش کن، حق داشت.
ریحانه: اون بهت سیلی زد تو هم وایستادی نگاهش کردی؟
نفسم رو فوت کردم و گفتم:
_گیج شدم ریحانه، همهاش یه حسی بهم میگه دارم اشتباه میکنم.
ریحانه: چه اشتباهی؟ اگه خواستگاری اشتباهه همه اشتباه کردند.
_پس چرا اینهمه سنگ میندازند جلوی پام؟
ادامـهدارد . . .
بھقلـم✍🏻"محمدمحمدۍ🧡"
💚
🌱💚
💚🌱💚🌱
🌱💚🌱💚🌱💚
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱