eitaa logo
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
2.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
202 فایل
شهیدان راه درست روانتخاب کردند خدا هم برایِ رسیدن به مقصداونا رو انتخاب کرد:))✨ . "اومدیم تا درکناره هم مبارزه به سبک شهدا رو یادبگیریم:((😉🔥 . در صف لشکر علی منتظر اشاره ایم منتظر فدا شدن در حرم سه ساله ایم((❤️‍🩹 پشت خاکریز: @Sarbazharm
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
🔴 اسامی نامزدهای ریاست‌جمهوری اعلام شد پزشکیان پورمحمدی جلیلی زاکانی قاضی‌زاده قالیباف ➺ @sarbazeha
هم خوشحالیم هم ناراحت ، خوشحالیمون کع معلومه؛ خوشحالیم اونایی کع حقشون نبود رد صلاحیت شدن... ولی ناراحتیم چون جایِ سیدِ خراسانیِ ما خالیه...! جایِ خالی سید ابراهیم رئیسی بدجور حس میشه🥲 ولی همینکه میدونیم مزد کاراشون رو با شهادت گرفتن ... تسکینیِ برا قلبمونِ امیدواریم مثلِ شما، رجاییِ دیگری کار را در دست بگیرید و مثلِ شما، مرد و مردانه با تمام سختی ها به میدان بیاید...و برای کشورِ امام زمان تلاش کند...
دلم‌‌گرفته‌‌بودنامت‌‌رازمزمہ‌‌کردم‌ و‌سبک‌شدم... راست‌‌گفت‌‌شاعر‌کھ ؛ یاحسین‌نام‌تو‌بردم،نه‌غمی‌‌ماند‌و‌نه‌هَمّی بابی‌اَنت‌واُمّی :)!
محبوبِ‌من! باران‌هایی‌که‌گنبدت‌رامی‌بوسند قطره‌های‌اشكی‌ست‌که‌من‌دردلتنگی‌ات‌ریختم🥺❤️‍🩹
خدایانفسمون‌؛نفسمونموگرفت بٮــہ‌دیــگہ‌قربونت‌بشم؛ مااحتیاج‌داریم‌ بہ‌نفٮــں‌ڪشیدن‌توحرم( :💔🖐🏿! - امان‌ازنَفسمون🚶🏿‍♂! ➺ @sarbazeharamm کانال‌کمیل | 💔🕊
گـل نـرگس! چـه شـود بـوسه بـه پـایت بـزنـیم؛ تـا بـه کـی، خـستـه دل از دور، صـدایـت بـزنیم؟!🥺💙
مشهد‌همان‌جاییست‌ که‌همه‌چیزرابه‌صلاحت‌میکنند‌حتی‌اگه‌به‌صلاحت‌نباشه🥺❤️‍🩹:)
🌙⛓🌕 *«دعاےفرج...🕛♥️»* *ِاِلهی عَظُمَ الْبَلاء✨* *ُوَبَرِحَ الْخَفآءُ🍃* *وَانْکَشَفَ الْغِطآء💫* *ُوَانْقَطَعَ الرَّجآء🌱* *ُو َضاقَتِ الاَْرْض🌏* *ُوَمُنِعَتِ السَّمآء🌃* *وَاَنْتَ الْمُسْتَعان🍃* *ُوَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی💫* *وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآء🌾* *ِاَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَالِ مُحَمَّد✨* *اُولِی الاَْمْر ِالَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ ✨* *وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ🌿* *فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلا قَریباً🌸* *کَلَمْحِ الْبَصَرِاَو ْهُوَ اَقْرَب🥀* *ُیا مُحَمَّدُ یاعَلِیُّ یاعَلِیُّ یامُحَمَّدُ ✨* *اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ ☘* *و َانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ🌻* *یا مَوْلانا یاصاحِبَ الزَّمان💛* *ِالْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 😞💔* *اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی✨* *السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🤲🏻* *الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل🌸* *َیااَرْحَمَ الرّاحِمینَ🙃* *بِحَقِّ مُحَمَّد وَالِهِ الطّاهِرین🌺* 💣 ⃟‌🇮🇷¦↬ 💣 ⃟‌🇮🇷¦↬ یک دقیقه بیشتر وقتتو نمیگیره☺️ ➺ @sarbazeharamm کانال‌کمیل | 💔🕊
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
گـل نـرگس! چـه شـود بـوسه بـه پـایت بـزنـیم؛ تـا بـه کـی، خـستـه دل از دور، صـدایـت بـزنیم؟!🥺💙 #منت
کـاش‌روزی‌بـرسـد، کہ‌بہ‌هم‌مژده‌دهیم...! یوسـف‌فـاطـمـہ‌آمـد! دیـدی...؟! مـن‌سـلامـش‌ک‍ـردم...! پاسـخـم‌داد ‌امـام پاسـخـش‌طـوری‌بـود!! باخودم‌زمزمہ‌کردم‌کہ‌امام‌...! میشناسدمگراین‌بی‌سروبی‌سامان‌را💔؟! وشـنـیـدم‌فـرمـود...: توهمانی‌کہ«فـــرج» میخواندی :)❤️ 🤍🕊️ @sarbazeharamm کانال‌کمیل | 💔🕊
زندگینامه شهید مجید خدمت (مجید سوزوکی) نــام و نام خانوادگی: مجیدخدمت نـام پـدر :حسین تـاریخ تـولـد :۱۳۴۲/۰۶/۰۱ مـحل تـولـد :تهران تـاریخ شـهادت :۱۳۶۷/۰۴/۰۷ محل شهادت: ماووت ، عراق شهید مجید خدمت در خانواده پایین شهری و معتقد به دنیا آمدپدر و مادر دلسوخته و زحمتکشی داشت قبل از خودش برادرش شهید امیرحسین خدمت پاسدار پادگان ولیعصر{عج} و از نیروهای قدیمی شهید محسن وزوایی در بازی دراز شهید شد و پیکرش هرگز برنگشت طبق نقل قول خانواده اش شهید مجید خدمت، اهل سیگار کشیدن نبودتازه ورزشکار و کشتی گیر هم بود آدم بیکار و ولگردی نبودشغل داشت و در کارگاه سماورسازی کار می کرد و در ضمن مدتی هم برای کار به ژاپن رفته بود قصد ازدواج داشت ولی آن قضیه عشق و عاشقی و رفتن به جبهه به خاطر آن درست و واقعی نبوده است او اولین بار نبود که به جبهه می رفت واقعیت این است که در طول دفاع مقدس چندین بار داوطلبانه به جبهه رفت وحتی از طریق صنف کاری خودش به جبهه کمک می کرد او حتی خدمت سربازی اش را در زمان جنگ و در ارتش گذرانده بود . - او در روزهای‌آخر، سر مسائلی با مسئول گروهانش درگیری پیدا می کند و قرار بر این می شود که دیگر تسویه کند و برگردد تهران ولی وقتی می فهمد تعدادی از رفقا و همرزمانش در محاصره و پاتک سنگین ارتش بعثی گرفتار شده اندبرنمی گردد و به آنها ملحق می شود و مقاومتی تاریخی و عاشورایی می کندقبل از او رفیق صمیمی اش شهید می شود
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
زندگینامه شهید مجید خدمت (مجید سوزوکی) نــام و نام خانوادگی: مجیدخدمت نـام پـدر :حسین تـاریخ تـولـد
عاقبت شهید مجید خدمت پس از نبردی سخت و نابرابرتیری به او اصابت می کند سخت مجروح می شودو به علت بسته شدن راه برگشت (خمپاره دشمن باعث شد سنگ بزرگی از ارتفاع پایین بیافتد و راه برگشت را ببندد) پس از چند ساعت خونریزی شدید، به مقام شهادت می رسد خیلی لات تر و داغون تر از مجید سوزوکی هم در جبهه ها بوده اندکه تغییر کرده اند و حتی به مقام والای شهادت نیز رسیده اند(در آینده چند نفر از آنها را در همینجا معرفی می کنیم) . . صلواتی هدیه به شهیدان امیرحسین و مجید خدمت و هدیه به روح پدر و مادر مرحومشان @sarbazeharamm کانال‌کمیل | 💔🕊
⭕️ دوستان شهید آیت الله رئیسی ❇️ در بین تایید صلاحیت شده های چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ، سه نفر از حامیان و دوستان عزیزمان ❤️ شهید آیت الله رئیسی ، در دوره قبل بودند ، آقای سعید جلیلی از دوستان دوره جوانی رئیس جمهورِ بودن البته . آقای زاکانی در دوره قبل به نفع شهید آیت الله رئیسی کنار رفت و آقای قاضی زاده هاشمی هم حمایت خود رو از شهید رئیسی عزیز اعلام کردن و در دولتِ سیزدهم ایشان را یاری دادند . 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفر بخیر جوونی که شدی عاقبت بخیر...🥲🇮🇷 ۲۰ خرداد سالروز شهادت مدافع حرم عباس دانشگر "جوان مومن انقلابی" @sarbazeharamm کانال‌کمیل | 💔🕊
گـفت:‌خجـالٺ‌نمیکـشی؟ پـرسیدم:چـرا؟ گـفت:‌چـادرسـرت‌کـردی!  لبخنـد‌محـو‌ی‌زدم:تـوچـی؟! تـوخجـالت‌نمیکـشی؟ اخـم‌کـرد:مـن‌چـرا؟!  آروم‌دم‌گـوشش‌گـفتم: خجـالت‌نمیکـشی‌کـہ‌انـقد راحت ‌اشـک‌امـام‌زمـانت‌‌رو در مـیاری و چـوب‌حـراج بـہ ‌قشنگـیات ‌مـیزنی  𝟑𝟏𝟑💚⃞🌿️ ...
سلام یه سوال داشتم ممنون میشم پاسخ بدید...؟ اگه یه فردی مُسن که سوادم نداره سوره توحید رو همیشه اینجوری👇🏻 بخونه آیا براش گناه نوشته میشه یانه ؟ ممنون میشم پاسخ بدید بسم الله الرحمن الرحيم قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (3) وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُواً أَحَدٌ، دیدی چه‌جوری مجبورت کردم چند ثانیه لبتو ب کلام الله مزیین کنی😂 .کنید.ثواب.جاری.دارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اقای اباعبدالله ۲۷روزتا محرم مانده و ۷۶روز تااربعین وما از الان نگران اربعین هستیم❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای امام حسین یعنی میشه امسال اربعین دوباره این لحظات رو ببینم؟!💔
✨خدايا دلـــــم تنگ است هم جاهلـــــم هم غافـــــل نہ در جبهۂ سخـــــت، مےجنگـــــم نہ در جبهۂ نـــــرم!!! كربلاے حسيـــــن(ع) تماشاچے نمی‌خواهد يا حقـــــے يا باطــــل راستے من ڪجا هستـــــم؟؟ 🌸 ۲۰خرداد ماه سالروز شهادت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
میخواهم از آرزوهایم بنویسم : به نام خدا کربلا🥹
نوشته‌‌اند وقتِ مرگ وقتِ دیدنِ علی‌ست برایِ مرگ انتظارِ بی‌شمار می‌کشم... 💙
مـدارِ‌ چـرخـشِ‌ مـا...؟ دورِ‌ سـر‌ِ شـاهِ‌ نجف، جنابِ‌ ابـوتـراب!🫀 ‎‌‌‎‎‌‌
💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙💍 هر دو روی تخت، کنار هم نشستیم، دستهای گرمش باعث شد احساس کنم خون به تمام بدنم برگشته، جان گرفتم، با تعجب به انتهای موهایم که پخش شده بود روی تخت، نگاه کردو گفت: –هیچ وقت موهات رو کوتاه نکن. آرام گفتم: –سعی می کنم، گاهی از دستشون خسته میشم. دوباره دستی به موهایم کشیدو گفت: – مگه میشه این همه زیبایی خسته کننده بشه؟ سرم را پایین انداختم. پرسید: ــ چرا جواب سؤالم رو ندادی؟ ــ کدوم سؤال؟ ــ قضیه ی عکس. همانطور که سرم پایین بود گفتم: – ما که کلی عکس انداختیم، هم دوتایی، هم با خانواده هامون. دستم را با محبت فشار دادو گفت: — الان که مَحرمیم، میشه وقتی حرف می زنی تو چشم هام نگاه کنی؟ سرم را بالا آوردم و به یقه ی لباسش چشم دوختم. ــ یکم بالاتر. نگاهم را سُر دادم سمت لبهایش. لبخند عمیقی زدو گفت: – اونجا هم خوبه، ولی منظور من بالاتر بود. بالاخره نگاهش کردم و گفت: –حالا اصل قضیه رو بگو. دوباره چشم هایم را نقش زمین کردم و گفت: – ای بابا، این همه زحمت رو هدر دادی که. با خجالت گفتم: – آخه سعیده می گفت بیاییم توی اتاق دوتایی عکس بندازیم، منم چون معذب بودم اخم کردم. ــ دوتایی یعنی تو و سعیده؟ مگه با اونم معذبی؟ می دانستم از روی عمد این حرف ها را می زند، نگاهم را روی صورتش چرخاندم وگفتم. – نخیر، من و شما. –بله، همون موقع منظور سعیده خانم رو متوجه شدم، خیلی هم دلم می خواست دوتایی خصوصی عکس بندازیم، ولی وقتی اخم تو رو دیدم ترسیدم. اخم می کنی ترسناک میشی ها. زمزمه وار گفتم: ــ‌شما که جای من نیستید، خب سختم بود. گوشی را از جیبش درآوردو گفت: –ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس. دوربین گوشی را فعال کرد و شروع کرد به عکس انداختن. چند تا عکس اول را که انداخت گفت: – باید اولین لحظات محرم شدنمون، ثبت بشه. برای من یکی از نایاب ترین لحظات زندگیمه. عکس های بعدی را که انداخت، کمی خودش رو متمایل کرد به طرف من، من هم دلم می خواست این کار را انجام دهم ولی، به این سرعت نمی‌توانستم. همه ی موهایم را جمع کرد یک طرف شانه‌ام و یک عکس تکی گرفت و گفت: –می خوام این عکست رو به مژگان نشون بدم، دلش رو آب کنم. از این که اسم مژگان را بدون پسوندو پیشوندگفت، خوشم نیامد. با استرس گفتم: –لطفا تو گوشی خودتون نشونش بدید. گوشی را گذاشت روی میزو روبرویم زانو زدو دستهایم رو گرفت و گفت: – نگران نباش، من حواسم به همه ی این چیزها هست. عکس خانم مثل یه تیکه ماهم رو برای کسی نمی فرستم، خیالت راحت. لبخندی زدم. –می دونم. تو این مدت متوجه شدم که چقدر ملاحظه می کنید.  کنارم نشست و گفت: – راحیل همش می ترسیدم که قسمتم نباشی، فقط خدا می دونه امروز چقدر خوشحالم. ــ قراره امروز نذرتون رو بگید که چی بود. ابروهایش را بالا داد و نچی کردو گفت: خرج داره. یک لحظه احساس کردم یکی سوزن برداشته وتمام رگهایم را سوزن میزند، می خواستم از اتاق بیرون بروم، ولی نمی دانستم چه بهانه ای بیاورم. بدون این که نگاهش کنم بلند شدم و گفتم: – برم براتون میوه بیارم. دستم را گرفت کشیدو دوباره کنار خودش نشاندو گفت: –الان با این قیافه ی تابلو نری بیرون بهتره. ببین چه سرخ و سفیدم شده، بعد دستی به موهایم کشیدو گفت: –بیا موهات رو برات ببافم، تا راحت باشی، بعد دوتایی می ریم بیرون. " وای خدایا این چرا اینقدر راحت است، هنوز چند ساعت بیشتر از محرمیتمان نگذشته چه درخواستهایی دارد." با شنیدن صدای اذان که از گوشی‌ام می‌آمد گفتم: –نه، ممنون با گیره می بندمشون. بعد از بستن موهایم، گفتم: – می خواهید شما برید توی سالن بشینید. من نماز بخونم میام. نگاهی به تخت انداخت و گفت: –این تخت توئه؟ ــ بله. دراز کشید رویش و گفت: – همین‌جا دراز می کشم تا نمازت تموم بشه. وضو داشتم. سجاده را پهن کردم و شروع کردم به نماز خواندن. برای این که منتظرم نماند، تعقیبات نماز مغرب را نخواندم و فوری نماز عشا را شروع کردم. سلام نماز را که خوندم، دیدم کنارم نشست و  تسبیحم را از روی سجاده برداشت وشروع کردباانگشتش دانه‌هایش راجابه جا کردن. منم با انگشت هایم ذکر تسبیحات را گفتم. با تعجب نگاهش را بین صورتم و دستم می گرداند. در آخر همانطور که سجاده ام را جمع می کردم گفتم: –باید به دست همسری که تسبیحات میگه بوسه زد. سرش را پایین انداخت. دوباره تسبیح را در دستش جابه جا کرد. وقتی دید سجاده را جمع کردم و در کمد گذاشتم. تسبیح را گرفت بالاو گفت: – اینم بی زحمت بذار. ((نویسنده:لیلا فتحی پور🌝)) با اندکی ویرایش ✅ 💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙
💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙💍 ــ پیش خودتون باشه.تربت کربلاست... لبخندی زد و تشکر کرد موقعی که سجاده را می گذاشتم توی کمد، یادم افتاد هدیه ای که آرش به من داده بود را همانجا  گذاشته‌ام. نایلونی که هدیه داخلش بود را بیرون آوردم و رو به آرش گفتم:  –میشه این رو برام نصبش کنید رو دیوار. وقتی قاب سیلور، با گل های طلایی را نشانش دادم، لبخندی زدو گفت: –فکر کردم انداختیش دور. ــ راستش گذاشته بودم کنار تا بهتون برگردونم، ولی انگار قسمت چیز دیگه ای بود. جا کلیدی قلبی را هم روی کلید کمدم نصب کردم و گفتم: – اینجا هر روز می بینمش. قاب را از من گرفت وپشتش را نگاه کردو گفت: –اگه یه میخ کوچیک با یه چکش بیاری حله. از اتاق بیرون رفتم وازاسراپرسیدم: –چکش و میخ کجاست؟ چون او معمولا این جور کارهارا انجام می داد. به دقیقه نکشید که برایم آوردو باخنده گفت: – می ذاشتی این بدبخت روز اولی با خاطره خوش بره خونشون. یه امروز رو ازش کار نمی کشیدی، آخه چه زود خودت رو نشون می دی. چشمکی بهش زدم وگفتم: –باید گربه رو دم حجله کشت. میخ و چکش را به طرفم گرفت و گفت: – حالا که داری ازش سو استفاده می کنی، بگو پرده اتاق رو هم در بیاره، یه دستی هم به شیشه ی اتاق بکشه. با چشم های گردشده نگاهش کردم ونچ نچی کردم و گفتم: – به من میگی سوء استفاده چی؟ خودت که آخر استثمار گری، خدا به داد شوهرت برسه. خندیدو گفت: –پس چی، آدم رو به کسی می زنه حداقل ارزشش رو داشته باشه، اون تابلو رو منم می زدم دیگه ،حالا آقا دومادو انداختی تو زحمت که چی بشه. مامان اسرا را صدا کردوگفت: – اگه گذاشتی بره دنبال کارش. وارد اتاق که شدم دیدم آرش وسایل روی میز را مرتب کرده و نگاهشان می کند. بادیدنم، اشاره ای به لاک های رنگارنگی که روی میز بودکردو گفت: –مگه از این جور چیزها هم استفاده می کنی؟ ــ بله، خیلی کم. مگه اشکالی داره؟ ــ نه، آخه هیچ وقت ناخن هات رو رنگی ندیدم. ــ آهان منظورتون بیرون از خونس؟ ــ آره دیگه. ــ نه اصلا. فقط توی خونه، گاهی واسه دل خودم. میخ رو گرفت و گفت: –  کجا نصبش کنم؟ تابلوی قدیمی روی دیوار رو برداشتم و گفتم: –اینجا لطفا. با تعجب گفت: –چرا برداشتید؟ تابلو را داخل همان نایلونی که تابلوی گلهارا از آن درآورده بودم گذاشتم و گفتم: – حالا بعدا یه جا براش پیدا می کنم. نگاهی به جای خالی تابلو انداخت و گفت: –پس دیگه نیازی به میخ و چکش نیست. بعد تابلوی گلهارا همانجا آویزان کرد. اسرا و مامان شام رو بر خلاف همیشه روی میز چیدند و هر بار که می رفتم کمکشان مامان می گفت: –تو برو پیش آرش بشین. وقتی دور میز نشستیم و خواستیم غذا را شروع کنیم، اولش مثل همیشه کمی نمک دریا چشیدیم، برای آرش هم جالب بودو بعد از این که مامان برایش دلیلش را توضیح داد، دلش خواست که امتحان کنه. مامان سوپ و قیمه بادمجان درست کرده بود. به همان سبک و سیاق خودش، آرش اول از رنگ غذاها تعجب کرده بود، ولی وقتی امتحانشان کرد مدام می خوردو از دست پخت مامان تعریف می کرد. وسط های غذا خوردن بودیم که آرش آرام زیر گوشم گفت: – فکر کنم آب یادتون رفته. بلند شدم و برایش بطری آب با لیوان آوردم و گفتم: – ببخشید، ما چون بین غذا آب نمی خوریم، یادمون میره واسه مهمونامونم آب بذاریم سر سفره. وقتی آرش دلیلش را پرسید، مادر هم  عذر خواهی کرد که حواسش نبوده آب بیاورد، بعدهم مضرات آب خوردن بین غذا را برایش توضیح داد. بعد از شام بلند شدم و میز را جمع کردم آرش هم به کمکم آمد. بعد هم در شستن و خشک کردن ظرف ها و... همراهیم کرد. اصرارهای مادر هم برای این که آرش برود و بنشیند تأثیری نداشت. آرش گاهی با اسرا هم کلام میشد ولی اسرا خیلی کوتاه و مختصر جواب می داد. آرش چشمکی به من زد وآروم گفت: –برعکس خودت، خواهرت زیاد زبون دار نیست ها. از حرفش زدم زیر خنده و گفتم: –بهتون قول میدم به هفته نکشیده از حرفتون پشیمون می شید. او هم خندیدو گفت: –آهان، پس الان داره ملاحظه ام رو می کنه. بعد پیش خودم فکر کردم، من کی پر حرفی کردم یا زبون دار بودم که آرش این حرف را زده... ((نویسنده:لیلا فتحی پور🌝)) با اندکی ویرایش ✅ 💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙
((نویسنده:لیلا فتحی پور🌝)) با اندکی ویرایش ✅ 💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙