eitaa logo
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
2.9هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2هزار ویدیو
205 فایل
شهیدان راه درست روانتخاب کردند خدا هم برایِ رسیدن به مقصداونا رو انتخاب کرد:))✨ . "اومدیم تا درکناره هم مبارزه به سبک شهدا رو یادبگیریم:(( . در صف لشکر علی منتظر اشاره ایم منتظر فدا شدن در حرم سه ساله ایم((❤️‍🩹 پشت خاکریز: @Sarbazharm
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨✨✨ ⊰᯽⊱┈──╌❊╌─⊰᯽⊱ جزو آرزوهایش بود در خانه روضه هفتگی بگیریم ، اما نشد چون خونه مان کوچک بود و وسایلمان زیاد .. می گفت :«دوبرابر خونه تیرو تخته داریم !» فردای روز پاتختی ، چند تا از رفیقاش را دعوت کرد خانه ، بیشتر از پنج شش نفر نبودند . مراسم گرفت . یکی شأن طلبه بود که سخنرانی کرد و بقیه مداحی کردند زیارت عاشورا و حدیث کسا هم خواندند این تنها مجلسی بود که توانستیم در خانه برگزار کنیم . چون هنوز در آشپزی راه نیفتاده بودم ، رفت و از بیرون پیتزا خرید، برای شام البته زیاد هیئت دونفری داشتیم . برای هم سخنرانی می کردیم و چاشنی اش چند خط روضه هم می خواندیم بعد چای ، نسکافه یا بستنی می خوردیم ، می گفت : « این خورد دنیا الان مال هیئته!» هر وقت چای می ریختم می آوردم ، می گفت : «بیا دوسه خط روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم!» زیارت جامعه کبیره میخواندیم اما اصرار نداشتیم آن را تا ته بخوانیم یکی دو صفحه را با معنی می خواندیم . چون به زبان عربی مسلط بود ، برایم ترجمه می کرد و توضیح می داد کلا آدم بخوری بود موقع رفتن به هیئت ، یک خوراکی می خوردیم و موقع برگشتن هم آبمیوه ، بستنی یا غذا .. گاهی پیاده می رفتیم گلزار شهدای یزد در مسیر رفت ‌و برگشت ، دهانمان می جنبید . همیشه دنبال این بود برویم رستوران ، غذای بیرون بهش می چسبید من اصلا اهل خوردن نبودم ، ولی او بعد از ازدواج مبتلایم کرد عاشق قیمه بود و از خوردنش لذت می برد . جنس علاقه اش با بقیه خوراکی ها فرق داشت چون قیمه ، امام حسین (ع) و هیئت را به یادش می انداخت کیف می کرد هیئت که می رفتیم ، اگه پذیرایی یا نذری می دادند ، به عنوان تبرک برایم می آورد خودم قسمت خانم ها می گرفتم ، ولی باز دوست داشت برایم بگیرد بعد از هیئت رأیة العباس با لیوان چای ، روی سکوی وسط خیابان منتظرم می ایستاد . وقتی چای وقند را به من تعارف می کرد ، حتی بچه مذهبی ها هم نگاه می کردند چند دفعه دیدم خانم های مسن تر تشویقش کردند و بعضی هاشون به شوهرهایشان می گفتند :«حاج آقا یاد بگیر ، از تو کوچک تره ها !>> 📝به روایت همسر شهید محمدحسین محمدخانی ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱ ✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨ ⊰᯽⊱┈──╌❊╌─⊰᯽⊱ خیلی دوست داشتم پشت سرش نماز را به جماعت بخوانم از دوران دانشجویی تجربه کرده بودم. همان دورانی که به خوابم هم نمی آمد روزی با او ازدواج کنم در اردوها،کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه، آقایان می ایستادند ما هم پشت سرشان ، صوت و لحن خوبی داشت بعداز ازدواج فرقی نمی کرد خانه خودمان باشد یا خانه پدر مادر هایمان، گاهی آن ها هم می آمدند پشت سرش اقتدا می کردند مواقعی که نمازش را زود شروع می کرد، بلندبلند می گفتم: (وَاللهٌ یٌحِبٌ الصـابِرِین.) مقید بود به نماز اول وقت درمسافرت ها زمان حرکت را طوری تنظیم می کرد که وقت نماز بین راه نباشیم. و زمان هایی که در اختیار ماشین دست خودش نبود ودباکسی همراه بودیم، اولین فرصت در نمازخانه های بین راهی یا پمپ بنزین می گفت:((نگه دارین!)) اغلب در قنوتش این آیه از قران را می خواند: ((ربنا هب لنامن ازواجنا وذریاتنا قرة اعین واجعلنا للمتقین اماما.)) قرآنی جیبی داشت وبعضی وقت ها که فرصتی پیش می آمد، میخواند. گاهی اوقات هم از داخل موبایلش قرآن می خواند. باموبایل بازی می کرد. انگری بردز! و یکی دیگر هم هندوانه ای بود که با انگشت آن را قاچ قاچ می کرد، که اسمش را نمی دانم . و یک بازی قورباغه که بعضی مرحله هایش را کمکش می کردم اگر هم من در مرحله ای می ماندم، برایم رد می کرد 📝به روایت همسر شهید محمدحسین محمدخانی ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱ ✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨ ⊰᯽⊱┈──╌❊╌─⊰᯽⊱ می گفتم:((نمی شه وقتی بازی می کنی،صدای مداحی هم پخش بشه؟)) بازی را جوری تنظیم کرده بود که وقتی بازی می کردم به جای آهنگش، مداحی گوش می دادیم اهل سینما نبود، ولی فیلم اخراجی هارا باهم رفتیم دیدیم. بعداز فیلم نشستیم به نقد و تحلیل. کلی از حاجی گیرینف های جامعه را فهرست کردیم، چقدر خندیدیم! طرف مقابلش را با چند برخورد شناسایی می کرد و سلیقه اش را می شناخت. ازهمان روزهای اول، متوجه شد که جانم برای لواشک درمی رود هفته ای یک بار راحتما گل می خرید ، همه جوره می خرید گاهی یک شاخه ساده،گاهی دسته تزیین شده. بعضی وقت ها یک بسته لواشک، پاستیل یا قره قورت هم می گذاشت کنارش اوایل چند دفعه بو بردم از سرچهار راه می خرد. بهش گفتم:((واقعا برای من خریدی یا دلت برای اون بچه گل فروش سوخت؟)) از آن به بعد فقط می رفت گل فروشی دل رحمی هایش را دیده بودم ، مقید بود پیاده های کنار خیابان را سوار کند، به خصوص خانواده هارا .. یک بار در صندوق عقب ماشین عکس رادیولوژی دیدم ، ازش پرسیدم: ((این مال کیه؟)) گفت:((راستش مادر و پسری رو سوار کردم که شهرستانی بودن واومده بودن برای دوا درمون. پول کم آورده بودن و داشتن بر می گشتن شهرستون!)) به مقدارنیاز، پول برایشان کارت به کارت کرده بود و دویست هزار تومان هم دستی به آن ها داده بود بعد برگشته بود وآن ها را رسانده بود بیمارستان. می گفت:((ازبس اون زن خوشحال شده بود،یادش رفته عکسش رو برداره!)) رفته بود بیمارستان که صاحب عکس را پیدا کند یا نشانی ازشان بگیرد و بفرستد برایشان. 📝به روایت همسر شهید محمدحسین محمدخانی ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱ ✨✨✨✨✨✨✨
³پارت تقدیم نگاهتون🌷
_گویند زیاࢪت تو حج فقࢪاست . . ؛ "بࢪگنبدوبآࢪگاه‌توازدوࢪسلام...:)!💔" ..🌹 🕊
05_Mostanade_Soti_Shonood_Aminikhaah.ir.mp3
17.87M
◘تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتـے مستند صوتی شنود🎙 ◘در بیمارستان بقیة الله تهران🙂🖤 ⎙کتابش هم چاپ شده رفقا🙂🍁 توصیه میکنم حتما گوش کنید خیلی به تقویت ایمانتون کمک میکنه 🙂🍂 ⛗اما قراره در این کانال هر قسمت از فایل صوتـےرو که با صدای خود فردی که تجربه کرده هست روزانه اینجا گذاشته بشه♲ ⌂حتــــما حتــــما گوش کنیــــد خیلـے تاثیر گذاره🙃🍂   قسمت⁵ ◌برای گوش دادن قسمت های بعدی میتونین در کانال کمیل باشید 🍂🙂 🚫فلا دوستان ۱۳+ یا ۱۴+ به بعد گوش بدن _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ➔"@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
_
یاد حرف حاج قاسم افتادم ڪہ میگفت↓ بایـد بہ این برسیم کہ نباید دیده شویم آنکس کہ باید ببیند می‌بیند اݪحق کہ راست میگفتـــ 🌱
امیدوارم ۱۴۰۳ به اندازه جمع اعدادش [ ۱+۴+۳] که میشه « 8» ، به همین تعداد زیارت امام حسین قسمتمون شه💔 و همچنین ۸ ب معنی امام هشتم ان‌شاءالله مشهد هم نصیبمون بشه .. یه الهی آمین بگید💔🥲
سالی‌که‌باتولدشماشروع‌بشه؛ قطعاختم‌به‌خیرمیشه... تولدتون‌مبارک‌سرداردلها:)♥️؛ ¹³³⁵.⁰¹.⁰¹ ؛
تولدت مبارک عزیزدل مردم ایران♥️ "@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
😎✌️🏼 "@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ