گفت:بدونامامزمان(عج)چهمیکنید؟!
گفتم:مُردِگی..!
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
مردبرخلافآنچهابتداتصورمیشود
درعمقروحخویشازابتذالزنو
ازتسلیمورایگانیاومتنفراست
#استادشهیدمطهری
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
همهیمابایدبرویمکهاناللهواناالیهراجعون
فقطچگونهرفتنمهماستوباچهتوشهایرفتن
#شهیدتورجیزاده
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
Γ📲🍃••
#استوری| #پروفایل| #خام
.
.
|تورسیــــدۍبہآرزوۍخــودت♥️|
|چـہڪنداینجهاݩتبــــاهےرا؟!🥀|
.
.
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
گفت:بدونامامزمان(عج)چهمیکنید؟! گفتم:مُردِگی..! ┏━━━━━━━━🇮🇷┓ @sardaranbieddea ┗🕊━━━━━━━━┛
اگہدردداریـم
اگہخستہایم
دوایتمومشظهـورتـوئه....
به رفاقت معنای دیگری دادین ...
ﮐﺎﻣﻞ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻋِﺸﻖ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ؛
ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪ ﻧﺎﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ...
..................🌷🕊
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 💐
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
"قسمت هجدهم"🌱 «#تنهامیانداعش» عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری اش میداد که حیدر ا
"قسمت نوزدهم"🌱
«#تنهامیانداعش»
حرف دلش را خواندم که پیش از
آنکه چیزی بگوید، گریه ام گرفت. رو به عمو کرد و با
صدایی که به سختی بالا میآمد، مردانگی اش را نشان
داد :»من میرم میارمشون.« زنعمو ناباورانه نگاهش کرد،
عمو به صورت گندم گونش که از ناراحتی گل انداخته بود،
خیره شد و عباس اعتراض کرد :»داعش داره شخم میزنه
میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط
خودتو به کشتن میدی!« اعتراض عباس قلبم را آتش زد
و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو
دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه اش
به وضوح شنیده میشد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و
شیرین زبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به
حیدر التماس کرد :»داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!« و طوری معصومانه تمنا میکرد که
شکیبایی ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد.
حیدر حال همه را میدید و زندگی فاطمه در خطر بود که
با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :»نمیبینی این زن
و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی میکنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر داعشیها بشه؟« و
عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :»پس
اگه میخوای بری، زودتر برو بابا!« انگار حیدر منتظر
همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس
زنعمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش
کشید. سر و صورت خیس از اشکش را میبوسید و با
مهربانی دلداریاش میداد :»مامان غصه نخور! انشاءالله
تا فردا با فاطمه و بچه هاش برمیگردم
سید علی خامنه ای :
واردات واکسن از غرب ممنوع....
نتیجه...
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛