eitaa logo
65 دنبال‌کننده
319 عکس
58 ویدیو
0 فایل
✍️ قلمی سزاوار مدح است که برای هدایت بنویسد، ضلالت را ذلیل کند، نادیدنی‌ها را در سطور، دیدنی کند و در برخورد و اصطکاک با محیط، صریرش به خروش آید. علی فراهانی @M_AliFarahani
مشاهده در ایتا
دانلود
1️⃣ 🔮 چه غریبانه و بی‌ادعا، چارقدهای ما را، چاره می‌کنی و همچون صدفی مشکی، مرواریدهای نفیس ما را صیانت می‌کنی. 🔮 ای چادر مشکی! جنابت بهتر داند که اگر اسم مقدس «چادر» را بر تو خواندند؛ چون جادُر بود؛ یعنی جا دُرّ، جای دُرهای قیمتی ما مردها. ✔️ آن‌قدر مرواریدهای ما با تو زیبا می‌شوند که دوست داریم بعد از یک دل سیر نگاه، چشمانمان را ببندیم😌 و آرام او را ببوییم. بَه! چه عطری! بی‌خود نیست که تو را منسوب به عطر مِشک می‌دانند و تو را چادر مِشکی می‌خوانند. تو با این حصنی که برای جواهر من ساختی، به من هیبت دادی، عزت دادی، غیرتم را جلا دادی؛ 😞ولی خیلی شرمسارتیم... 😔 ببخش که حقّت را ادا نکردیم، قدردان تو نبودیم. 😔ببخش که طعم شیرین تو را در کام برخی دخترانمان، تلخ کردیم. 😔ناز ضخامتت را به زبری نازکت فروختیم. 😔گوش‌هایت را به کنایه‌های اهل فرنگ، خاکی کردیم. 🔮 خلاصه بگویم، از هر جهت، برایت کم گذاشتیم؛ چه از تاروپود یا عرض و طول و حتی در حد ساخت یک ایموجی، کنار ایموجی‌های برهنه😒 و اکنون عفو خدا را خواهم🤲 که با آن‌که دُرّ عالم، 🌷فاطمه خاتم🌷 صلوات الله علیها به تو دَمید و به قدر هستی قداستت داد ولی من روسیاه، هنوز برای تو خیلی کم نوشتم. ❤️ ای چادر مشکی! از تو خواهش دارم که از خان نعمت‌های خانه ما بیرون نروی و در نسل ما باقی بمانی. ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
⃣ 🤔هنرجو: استاد، به نظر شما چرا اسلام تقویم قمری را انتخاب کرده است؟ اگر تقویم شمسی بود، روز عاشورا را در تاریخ دقیقش عزاداری می‌کردیم. رمضان را در همان وقت نزول قرآن، درک می‌کردیم. دیگر این اختلاف‌های دیدن هلال ماه نبود. مناسبت‌ها، شهادت‌ها و... در یک روز مشخص بود. آیا این به‌هم‌ریختگی، بی‌نظمی نیست؟ ✍️ معلم: نه عزیز، اگر اسلام تقویم قمری را انتخاب کرد؛ چون خدا می‌خواست، رمضان هم در بهار معتدل مرطوب باشد، هم در تابستان گرم و هم در پاییز معتدل خشک و هم در زمستان سرد. 🤔هنرجو: خوب چرا؟ ✍️معلم: تا تو را بیازماید و بپروراند. تو را از عادت برهاند و تحول دهد. عادت برای انسان نیست که حیوان به‌مراتب در پیروی از عادت، پیشتاز است. خدا این روزها بین مردم گردش داد تا آن‌ها عیارشان را بامعرفت نشان دهند نه با عادت. 🌸 [تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ (آل عمران/140)] خود تو اگر بخواهی یک بشقاب چینی را بسازی، آن را با سرما و گرما، می‌آزمایی تا مقاومت و کیفیتش را بیشتر کنی. 🌸 [فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ (فجر/15و16)] این بی‌نظمی نیست. تقدیر نظمی است برای تو 🌸 [فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ (انعام/96)]، [وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَديمِ (یس/39)] تسخیر عالم است برای تربیت تو. 🌸 [وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ (ابراهیم/33)] ✍️ معلم لبخندی زد و گفت: ضمناً، عاشورا و هر مناسبت دینی دیگر، ایام‌الله‌اند. تمام‌روزها و فصل‌ها، مخلوق خدایند. آن‌ها هم دوست دارند ایام‌الله را درک کنند. @Fanus_AliFarahani
صریر
👵🏻#حکایت‌های_ننه‌آقا 0⃣1️⃣ 👵🏻 ننه‌آقا خیلی حرف نمی‌زند ولی گاهی هم شمع سخنوری‌اش شعله می‌گیرد و اصر
👵🏻 1️⃣1️⃣ 👵🏻 ننه‌آقا به همان اندازه که برای روزهای سوگواری، حال ماتم به خود می گیرد، برای مناسبت‌های شادی، هم حال خودش را خوش می‌کند و هم حال دیگران را. ✅ مثلاً در ماه ربیع‌الاول که ولادت پیامبر اکرم و امام صادق علیهماالسلام می‌شود، حتماً شیرینی می‌خرد و پخش می‌کند. ✅ خانه‌اش را تمیز و مرتب می‌کند و نوه‌ها را به شوق اتفاقات خوشی که قرار بود در خانه‌اش بیافتد، جمع می‌کند. 👵🏻 یک‌بار در شب هفده ربیع، با چندی از نوه‌هایش هماهنگ شدم و به خانه‌اش رفتیم. به محضی که وارد خانه شدیم، بوی گلاب🌸 توجه‌مان را جلب کرد. نمی‌دانستیم وارد خانه ننه‌آقا شدیم یا وارد بهشت!😳 چون معمولاً در خانه ننه‌آقا، بوی کره و مربای بالنگ یا اسفند دودشده غالب بود. مشخص بود که برنامه‌ریزی کرده بود. 👵🏻 وارد اتاقش که شدیم، ننه‌آقا به استقبال ما آمد. پیراهن آبی روشن با گل‌های ریز و قرمز پوشیده بود و روسری سفیدی بر موهای حنا زده‌اش، انداخته بود. 🌺 ننه‌آقا لپ نداشت ولی گونه‌هایش که به‌اندازه گردو بود، آن‌قدر بامزه و شیرین بود که دوست داشتی، همان‌جا، گونه‌اش رو بکشی. 🌺خودنمایی دندان طلا در میان ردیف دندان‌های مصنوعی‌اش، ناخودآگاه دل ما را شاد می‌کرد. 🌺 قسمت جذاب، تنقلاتی بود که...⏸ 👇👇 @Fanus_AliFarahani
صریر
👵🏻#حکایت‌های_ننه‌آقا 1️⃣1️⃣ 👵🏻 ننه‌آقا به همان اندازه که برای روزهای سوگواری، حال ماتم به خود می گی
▶️ 👵🏻 1️⃣1️⃣ 🌺 قسمت جذاب، تنقلاتی بود که ننه‌آقا داخل کابینتش پنهان کرده بود و بنا داشت که هر وقت ما احساس خستگی کردیم، به‌یک‌باره ما را غافلگیر کند و برایمان بیاورد. (هرچند ما این را می دانستیم😉) 🌺پشتی‌های قرمز و طرح قدیمش را روی کناری ها، به دیوار تکیه داده بود و ظرف میوه و کاسه‌های تخمه هم مقابلش گذاشته بود. 🌺 خانه ننه‌آقا تلویزیون داشت ولی نمی‌دانم چرا اصلاً میل نداشتیم تلویزیون ببینیم. انگار چیدمان و شکل خانه ننه‌آقا، با حال مهمانش کاری می‌کرد که بیشتر با گفت‌وگوهای دورهمی، لذت ببرد. 🌺 پیش از نشستن، صدای غلغل سماور ننه‌آقا، ما را شیفته خوردن چای ایرانی با همان طعم گس می‌کرد. 🌸 ولی هنوز بوی گلاب و عطر گل محمدی بر هر بویی، غلبه داشت. 🤔 از ننه‌آقا پرسیدم: ننه، چیکار کردی که انقدر بوی گلاب میاد؟ حال ما رو معنوی کردی. 👵🏻ننه‌آقا خنده‌ای کرد و گفت: خُب تو خونه که گلاب زیاد پاچیدم ولی علت اصلیش دستگیره‌های دره. ننه‌آقا با همان حال خنده جوری که تو چشمانش خنده موج می‌زد به ما خیره شد و بعد از قدری مکث گفت: «روی دستگیرۀ درها، عطر محمدی زدم.» این را گفت و یک‌مرتبه یک کف زد و بلند گفت: بر محمد صلوات. صل الله علیه و آله و سلم علیه السلام @Fanus_AliFarahani
🌄 روی پلاکارد پسربچه طرفدار پاریس‌سن‌ژرمن: لئو پیرهنت رو بمن بده و منهم مادرم رو به تو میدهم! بیچاره این کودک😔 مادرش که کنار او نشسته، چه چیزی را به او می‌آموزد!؟ که پسرم درست است که مادر، در نگاه تو امنیت است، آرامش است،منبع محبت و عشق است ولی سرت بالا بیاور و افتخار کن و مادرت؛ یعنی مهم‌ترین داراییت را هم به‌خاطر رسیدن به هَوَسَت، فدا کن. هیچ چیز برای تو ارزش ندارد(چه مادرت، چه خالقت) جز رسیدن به پیراهن مسی☹️ و آنچه مادر به دیگران می‌آموزد: درست است که فرزند، در نگاه مادر، منبع احساس و محبت است، آرامش است، امید است و پاک‌ترین عشق است و... ولی سرت را همچون من بالا بیاور و افتخار کن که فرزندت؛ یعنی بهترین داراییت را هم به‌خاطر رسیدن به شهوتت، فدا کن. فکر و باورش را به لجن بکش که هیچ چیز برای تو ارزش ندارد جز رسیدن به مسی😣😓 @Fanus_AliFarahani
سلام خدمت دنبال‌کنندگان گرامی میلاد بزرگ و با برکت موسس دین اسلام و موسس مذهب تشیع (صلوات‌الله علیهما) را خدمت شما عزیزان و خانواده محترمتان تبریک عرض میکنم. ✅ این مصادفت به این معناست که اسلام محمدی، همان مذهب جعفری است. این چراغی است که نشان می‌دهد اسلام اهل تسننی محترم است که محبت اهل بیت عصمت علیهم السلام را داشته باشد. هفته وحدت مبارک. صل الله علیه و آله وسلم علیه السلام @Fanus_AliFarahani
صریر
#مرواریدهای_مشکی 1️⃣ 🔮 چه غریبانه و بی‌ادعا، چارقدهای ما را، چاره می‌کنی و همچون صدفی مشکی، مروارید
2️⃣ 🌺 در زمان رسول خدا صلوات الله علیه و آله مردی بود بسیار زشت. به خاطر لکه‌های روی صورتش، به او «ذو النَّمِرَة» می‌گفتند؛ نمرة در لغت به معنای لکه‌های شبیه پوست پلنگ است؛ اما قصه این مرد: 🍀 روزی ذوالنمره، دلش گرفت. دیگر نمی‌توانست خودش را به بی‌خیالی بزند. دنیا برایش تنگ و رنج‌آور شده بود. با خودش می‌گفت: «چرا من؟ چرا انقدر زشت؟ مگر خدا، هم خالق من و هم خالق زیبارویان نیست؟ مگر خزائن خدا کم شدنی بود که من را چنین آفریده؟.» 🍀او گمان می‌کرد خالقش تنها در حد داشتن ضروریات خلقت، به او عطا کرده و زیبایی را که مرتبه برتر خلقت است، از او محروم داشته است. پس تصمیمش را گرفت و نزد رسول خدا رفت. 🌹در محضر جناب مصطفی صلوات‌الله‌علیه‌وآله، مؤدب نشست. به پیامبری‌ او اعتقاد داشت. خدا را دوست می‌داشت ولی از خدا انتظار بیشتری داشت. 🌿 به محبوب خدا عرض کرد: «ای پیامبر خدا، برایم بگو که خدا بر من چه چیزهایی را واجب کرده است؟» بعدازآن که خاتم‌الانبیا، واجباتش را نام برد. ذوالنمره ناامیدانه به رسول خدا نگاهی کرد و بادلی شکسته گفت: «سوگند به‌آن خدایی که به‌حق، تو را به نبوت مبعوث فرموده، من برای پروردگار خود بیشتر ازآنچه بر من واجب کرده، چیزی انجام نخواهم داد.» 🌹 حضرت رحمةللعالمین فرمود: چرا ای ذو النمرة؟ عرض کرد: برای آنکه او مرا این‌قدر زشت آفریده! آن‌قدر زشت که مردم برای تمسخر همدیگر، از نام من استفاده می‌کنند. ذوالنمره را ضرب‌المثل برای افراد زشت قرار داده‌اند. این‌ها خواری نیست؟ 🌿ذوالنمره با سخنانش، قلب رسول مهربانی را به درد آورد و بلکه بالاتر، عرش خدا را لرزاند. در آسمان ملکوت، هنگامه‌ای برپا شد و جبرئیل، آن فرشته زیبا، بر پیغمبر اسلام، نازل شد و عرض کرد: 💐 ای رسول خدا، پروردگارت به تو دستور می‌دهد که از جانب او به ذوالنمره سلام کنی و به او بگویی: پروردگارت تبارک‌وتعالی می‌فرماید: آیا راضی نیستی که در روز قیامت تو را به زیبایی جبرئیل محشور کنم.💐 🌸 رسول خدا با خرسندی به ذوالنمره رو کرد و فرمود: این جبرئیل است که به من دستور داده که سلام خدا را به تو برسانم و به تو بگویم: آیا خوشنود نیستی که من می‌خواهم تو را در روز قیامت به زیبایی جبرئیل محشور کنم؟ آن‌قدر که دیگران به حال تو غبطه خورند. 🌿 ذو النمرة با خوشحالی گفت: «راضی‌ام خداجان. به عزتت سوگند من هم برای تو در کارهای خیر، بدان اندازه بیفزایم تا تو خوشنود شوی.» ✍️ و ای‌کاش آن خواهر یا دختر گرامی که در تلاش اثبات زیبایی خود به دیگران است، می‌دانست که اگر خدا را راضی کند، نیازی به خودآرایی برای بیگانگان ندارد. 🌿 او زیباست حتی بی نقش و نگار بر صورتش. 🌿 او زیباست چه در این دنیا، چه در آن عالم؛ 🌿 او زیباست مادام که حیا دارد. اگر در ظاهرش نقصی هم دارد، از خدا نیست که از طبع دنیا است که با یک بِه، چهره نیکو و با مشتی پِه، چهره زشت می‌شود . ✍️علی فراهانی ✔️ پردازشی بر روایتی از روضه کافی، حدیث الفقهاء و العلماء ✔️بِه: منظور میوه بِه است که خوردن آن در دوران بارداری، باعث زیبایی کودک می‌شود. ✔️پِه: مخفف پیه و به معنای شحم است. وجود چربی‌های اطراف صورت گاه باعث زشتی چهره می‌شود. صل الله علیه و آله و سلم @Fanus_AliFarahani
هدایت شده از سرباز
یکی از روزهای ماه رمضان،به آقا گفتم دیگر هیچ چیز برای سحر و افطار نداریم. حتی نان خشک. ️فقط لبخندی زد. این مطلب را چند بار تا وقت استراحت آقا تکرار کردم. وقت سحر هم آقا برخاست آبی نوشید و گفتم دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم. باز آقا لبخندی زد. بعد نماز صبح تا غروب مرتب گفتم که هیچی نداریما اذان مغرب شد. آقا نماز خواند و فرمود: سفره افطار نداریم؟ گفتم پس از دیشب تا حالا چه عرض می‌کنم؛ نداریم. آقا لبخند تلخی زد و فرمود یعنی آب هم در لوله‌های آشپزخانه نیست؟ خندیدم و گفتم : صد البته که هست. با عصبانیت سفره‌ای انداختم، پارچ آب را گذاشتم جلوی آقا که ناگهان صدای در آمد. پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند. آقا فرمود تعارف کن بیایند بالا. همه آمدند و نشستند. آقا فرمود : خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند. من هم گفتم بله آب در لوله‌ها به اندازه کافی هست. رفتم و آوردم. آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند. در همین هنگام باز صدای در آمد. به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم: برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهدند. الحمدلله آب در لوله ها هست. مرحوم نواب چیزی نگفت. یوسف، در را باز کرد. وقتی برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد. گفتم اینا چیه؟ گفت: همسایه بغلی بود؛ امشب افطاری داشته ولی مهمانی شان بهم خورده. خانمش گفته چه کسی بهتر از اولاد زهرا (س) غذاها را بدهند خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارد. @mnabizade
صریر
▶️ 👵🏻#حکایت‌های_ننه‌آقا 1️⃣1️⃣ 🌺 قسمت جذاب، تنقلاتی بود که ننه‌آقا داخل کابینتش پنهان کرده بود و ب
👵🏻 2️⃣1️⃣ 3️⃣ 👵🏻 دریکی از دورهمی‌های فامیلی، تمام بزرگ‌ترها، در پذیرایی خانه ننه‌آقا، جمع بودند. بچه‌ها هرکدام در گوشه‌ای گعده گرفته بودند. بحث بزرگ‌ترها درباره تفاوت علاقه‌های خانم‌ها با آقایان بود که 👴🏻آقا ناصر (یکی از پسرهای ننه‌آقا) رو به دختر کوچک ننه‌آقا کرد و با خنده‌ای طعنه‌آمیز گفت: «ببین آبجی، خودت بگو، الآن تو بازارا، زن‌ها تو مغازه‌های آرایشی بیشتر جمع‌اند یا تو کتابخونه‌ها؟» چشم‌های آقا ناصر که انگار اتم کشف کرده بود گرد شد🤩 و با کلی ذوق‌زدگی منتظر جواب آبجی فاطمه‌اش بود که ننه‌آقا👵🏻 به میدان مباحثه آمد و گفت: «آقا ناصر، ان‌شاءالله که ناصر دین باشی. راست می‌گی، زن‌ها تو مغازه‌های آرایشی بیشترن ولی اگر اونجا بیشتر پرسه می زنن، به خاطر مردهاشونه که از سرخاب سفیداب خوششون میاد. گیر کار، شما مردایید. اگه کتاب دوست داشته باشید، زن‌ها هم همونور می‌رن. خدا رحمت کنه شهید مطهری رو، به زنش بابت هر کتابی که می‌خوند، هدیه می‌داد آقا ناصر.» 👴🏻 آقا ناصر که خشکش زده بود، لب‌های شکفته‌اش رو جمع‌وجور کرد و به مبل تکیه داد و هیچ نگفت. 🔹🔹🔹🔹🔹 ✍️ ننه‌آقا راست می‌گوید: 🌿 وقتی به ذهن دختران ما از همان نوجوانی، دیکته نانوشته‌ای تحمیل می‌شود که باید در جنگ دزدیدن نگاه پسرها، پیروز شوند، 🌿 وقتی زنان متأهل ما در تلاش‌اند که با تمام حربه‌های زنانه، چشم و دل شوهر خود را حفظ کنند تا مبادا اسیر دزدی فتانه شود، 🌿 وقتی بی‌دین، زنان را در حد یک کالای ویترینی تنزّل می‌دهند، 🌿 وقتی در قالب شوخی و ترویج دین، با طرح مباحث ازدواج مجدد و استحباب متعه، ته دل آن‌ها به یکباره خالی می‌شود، 🍁 باید هم رتبه نخست بگیرد. 🍁باید هم طی صدسال گذشته، پوشش خانم‌ها در مقایسه با آقایان، بیشترین تغییر را کند. 🍁 باید در سردر مغازه‌ها بخوانیم: «برای فروشندگی، به یک خانم با ارتباط عمومی بالا نیازمندیم.» 🍁 و دور از انتظار نیست که دختران فریب‌خورده، مروارید عفتشان را همراه با توهین و تحقیر، برای پسران هرزه به حراج بگذارند. 🌺 اگر دختران و زنان ما قدر خودشان را نمی‌دانند، چون ما پدران و آقایان قدردان آن‌ها نبودیم. علاقه‌های خود را به سمت چیزهایی بردیم که تاوان آن را خانم‌ها باید بپردازند. 🌺 و همسران برای هم، از دین است همان‌طور که حفظ ارزش و آن‌ها از سوی هم، از دین است. ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
🔻ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشین ﺷﺨﺼﯽ‌ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ‌ﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ‌ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ چَرﺍ. 🔻ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟ 🔻ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ می‌زنم ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ می‌شوند. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا می‌زند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم. ✨بانوی بهشتی 🆔 @banoo_beheshti
صریر
#هنر_جو_با_قرآن1⃣ 🤔هنرجو: استاد، به نظر شما چرا اسلام تقویم قمری را انتخاب کرده است؟ اگر تقویم شمسی
⃣ 🌴روزی معلم لیوانی را که نیمی آب داشت روی میز گذاشت و به هنرجو گفت: «چه می‌بینی؟» 🌱هنرجو چون این مثال معروف را برای تفاوت نگاه انسان‌های بدبین و خوش‌بین می‌دانست فوراً گفت: «لیوانی که نیمی از آن پر است.» 🌴معلم لبخندی زد و گفت: «متوجه‌ام که تو خوش‌بینی ولی می‌خواهم خلاق باشی. یک‌بار دیگر نگاه کن و بگو چه می‌بینی؟» 🌱هنرجو درنگی کرد و گفت: لیوان را پر می‌بینم، نیمی از آن آب و نیمه دیگر، هوا» 🌴- آفرین! خیلی خوب، قدری بزرگ‌تر نگاه کردی؛ ولی می‌توانی یک‌بار دیگر برگردی و بگویی چه می‌بینی؟ 🌱هنرجو هرچه اندیشید، چیزی به ذهنش نرسید. 🌴 معلم دست هنرجو را گرفت و نزدیک لیوان برد و گفت: از بالای لیوان نگاه کن، حالا بگو چه می‌بینی؟ 🌱- لیوان را پر از آب می‌بینم. 🌴 معلم لبخندی زد و گفت: می‌بینی؟! با یک تغییر در جهت دید، توانستی نگاهی نو خلق کنی. خیلی از نعمت‌های خالق را ما نمی‌بینیم؛ چون فقط ازآن‌جهتی می‌بینیم که همه می‌بینند. ✅ و چه زیبا خداوند می‌فرماید: «الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى‏ في‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ (ملک/آیات ۳و۴) ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
صریر
👵🏻#حکایت‌های_ننه‌آقا 2️⃣1️⃣ #مرواریدهای_مشکی 3️⃣ 👵🏻 دریکی از دورهمی‌های فامیلی، تمام بزرگ‌ترها، در
️⃣ 🍀 گفتم: تو را چادر خوانند؛ چون جای درّهای مایی. پناه مرواریدهای مایی. 🍁 گفتند: چرا با ریسیدن چادر، جادرّ می‌بافی؟ از یک لچک، صدف می‌سازی؟ 🍀 گفتم: مگر به زن پارسا، حُصان نگویند؟ مگر معنای دیگر حُصان، مروارید درشت و مرغوب نیست؟ آیا جز این است که چادر، دژی محکم برای زنان عفیف ما و صدفی برای مرواریدهای گران‌قدر ما است؟. 🌹 آن‌ها که تو را نشناختند، قدر خود را ندانستند. آن‌ها که از تو غافل شدند، حیات خود را باختند. ✔️ شخصی نچید غنچه پنهان به برگ را ✔️ از بی حجابی است اگر عمر گل کم است. ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
هدایت شده از نوربین
🌻 "حیا" مستور و باعظمت است. به آسانی در فهم نمی‌گنجد. با تکرار طوطی‌وار این واژه‌ و دعوت هزار باره به آن، "باحیا" بار نمی‌آید. شاید بهتر آن باشد، که به حیا عینیت ببخشیم. تصویرسازی کنیم، از توصیف و استعاره و داستان و خیال کمک بگیریم و حیا را دیدنی و بوییدنی و ملموس روی اذهان و افکار ثبت کنیم. 🔹 هنوز یادم نرفته، نوجوان بودم و با یکی از دوستان مشغول گفتگو؛ موضوع صحبت‌مان دختری بود که پس از کلی تحقیق و مطالعه به تازگی چادر را با دل و جان پذیرفته بود و محجبه شده بود. دوستم می‌گفت او را در خیابان دیده است، می‌گفت نمی‌دانی چقدر قشنگ چادر سر کرده بود، چقدر متین راه می‌رفت، انگار که روی ابرها قدم می‌گذاشت! 🔸 باقی صحبتهای دوست عزیزم خاطرم نمانده، آخر آنقدر غرق این توصیف دل‌انگیزش شده بودم که دیگر از شنیدن ادامه‌ی ماجرا بازماندم. قدم گذاشتن روی ابرها! عجب راه رفتنی! 💫 از آن گفتگوی دوستانه تا این لحظه که مشغول نوشتنم، بارها با پای اندیشه روی ابرها راه رفتن را تمرین کرده‌ام. به راستی راه رفتن روی ابرها چگونه است؟ شاید برای راه رفتن روی ابر باید گام‌هایت را آهسته و آرام و کوچک برداری. سرت این طرف و آن طرف نچرخد و فقط روی راهی که میروی متمرکز شوی. مراقب باشی که پایت را جایی نگذاری که سست و خالی باشد، نکند زیر پایت خالی شود و سقوط کنی. برای راه رفتن روی ابرها نه می‌توان کند رفت و نه تند، نه شل و وارفته نه با تبختر و تکبر. نمی‌دانم شاید موقع راه رفتن روی ابرها بد نباشد که ذکری را هم زیر لب زمزمه کنی و به آن دل بسپاری. و چه راه رفتنی است قدم گذاشتن روی ابرها! به گمانم برای خود عبادتی باشد در خور پاداشِ بهشت! حیا را باید به تصویر کشید... با حیا راه رفتن، با حیا خندیدن، با حیا رفتار کردن، حرف زدن، نگاه کردن و با حیا پوشیدن را باید مثل یک نقاش چیره دست، با تمام جزئیات و زیبایی‌هایش روی بوم ذهن و فکر ثبت کرد. باید اجازه داد که ذهن و دل بارها به تماشای بوم حیا بنشینند و آنقدر آن را مرور کنند که آخر عاشق و دلداده‌ی حیا، او را صدرنشین عمل کنند. 📝 https://eitaa.com/joinchat/2693202036Cf186d75d32
✅ در آستانه روز ملی مبارزه با استکبار جهانی و تسخیر لانه جاسوسی آمریکایی‌های خبیث ✊ فرزندان دلاور این مملکت، چند تو دهنی محکم به هیمنه پوشالی آمریکایی‌ها زدند.👊 اصرار زیاد آمریکایی ها برای تصرف نفت‌کش، گویای وحشت آن‌ها😱 از پیامد این افتضاح نظامی بوده است. @Fanus_AliFarahani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 📛 سوال های عجیب مجری از بچۀ پنج ساله😳😳‼️ بخندیم... با نام سرگرمی و خنده، بخندیم به بزرگ‌کوچکان خود، بخندیم، که او بازی ما را جدی می بیند و ما جدی او را بازی. او به قصد نمایش بلوغ شخصیتش پاسخ می دهد و ما قصد ارتقای بلوغ جنسی‌اش. چه خوب یواشکی، لواشکی های او را تبدیل به رفتارهای یواشکی می‌کنیم. بخندیم😂، چون می توانیم جامه تنش را کوچکتر کنیم و غریزه های تنش را بزرگ. بخندیم😂، تا ببینیم بالاخره کِی او در بازی دنیایش، به نیازهای جدی پدرومادر سالخورده اش می خندد و برای سرگرمی، کوچک‌بزرگانشان را یواشکی داخل لانه سالمندان، می‌برند. بیشتر بخندیم🤣 که عاقبت همه بازی ها، برد برد است. باری تو می بری و باری فرزندت. @Fanus_AliFarahani
صریر
#مرواریدهای_مشکی4️⃣ 🍀 گفتم: تو را چادر خوانند؛ چون جای درّهای مایی. پناه مرواریدهای مایی. 🍁 گفتند:
️⃣ 🌹دختران، رحمت‌اند، مادام که دختری کنند. 🌹دختران، زیبایند، مادام که زیبا بیندیشند. 🌹 دختران، محتاج به خط‌وخال‌های قرمز و سیاه نیستند، مادام که محجوب بمانند. 🌹دختران زیبا، محجوب‌اند، مادام که بدانند، محبوب خدایند؛ ان الله جمیل و یحب الجمال، و خداوندِ زیبا، محجوب است و زیبای محجوب را دوست دارد. 🌹چگونه ممکن است دختری زشت باشد، در حالیکه خالقش زیبا است. 🌹چگونه ممکن است نعمت خدا، زشت باشد وقتی حضرت زینب🌷 سلام‌الله علیها، آن‌همه نقمت زشتیان را در کربلا زیبا می‌بیند. (ما رأیت الا جمیلا). 🌺 آری، دختران ما زیبایند، مادام که خدا را زیبا بدانند... . @Fanus_AliFarahani
▶️ یک تجربه مفید👌 در یکی از جلسات داستان نویسی، افراد حاضر هرکدام داستانی نوشته بودند. من که داستانم رو خوندم، (درباره سرگذشت یک هندوانه که همسایه یک موز متکبر شده بود) یکی از حاضران، بعداز اتمام داستان، می‌گفت در وقت خوندن داستان، دقیقا بوی موز رو احساس می کردم. او می گفت خوب توصیف کردی ولی متوجه راز موفقیت نوشته من نشده بود. اما آن راز و فن هنری چه بود؟ 👇👇👇
صریر
▶️ یک تجربه مفید👌 در یکی از جلسات داستان نویسی، افراد حاضر هرکدام داستانی نوشته بودند. من که داستانم
✅ نوشته‌های ما با آفرینش ما، شخصیت پیدا می‌کنند. آن‌ها آینه خالقشان هستند. اگر به‌آن‌ها درست شخصیت بدهیم و توانایی لازم رو به آن‌ها بدهیم، حتماً می‌توانند در دل‌ها نفوذ کنند. ✅شاید براتون جالب باشه که اندیشمندان علوم روان‌پزشکی، دوازده حس کشف کردند که ما انسان‌ها تنها از پنج تای آن‌ها، به‌طور غریزی استفاده می‌کنیم. و جالب‌تر آنکه، دانشمندان اسلامی ما، متوجه شدند که در زیارت اربعین، 🌸حضرت سیدالشهدا🌸 علیه‌السلام از هر دوازده حس، برای توصیف نعمت‌های خداوند، استفاده کرده‌ است. ✅ موضوع بحث من، اهمیت به‌کارگیری پنج حس معروف در نوشته‌هایمان است. اگر نوشته‌های ما با خلاقیت ما تشخص پیدا می‌کنند و جلوه‌ای از خالقشان می‌شوند، پس سعی کنیم آن‌ها را یک‌چشم نیافرینیم. دو چشم بینا، لازمه هستی آن‌هاست. بهتر این است که آن‌ها را بدون حواس چشایی، شنوایی، بویایی و لامسه، نیافرینیم. هرچقدر استفاده شما از تعداد حواس بیشتر شود، واقع‌نمایی نوشته‌تان، بیشتر خواهد شد. 👈نوشته‌ای که می‌شنود، می‌بیند، می‌بوید، از نوشته‌ای که فقط می‌بیند، به‌مراتب، در برقراری ارتباط با خواننده، موفق‌تر خواهد بود.👉 ✅ پس بیافرینید ولی ناقص خلق نکنید که خالق ما، حضرت باری‌تعالی، ما را ناقص خلق نکرده است. اگر شخصی، معلول خلق شده باشد، خدای رحمان، آن‌قدر حواس دیگر او را قوی می‌آفریند تا او بتواند جبران نداشته‌هایش را بکند. ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
✔️نه به سیاست های غرب ✔️نه به WHO ✔️نه به کاسبان واکسیناسیون ✔️نه به بازی‌گردان‌های کووید_۱۹ ✔️نه به سیاست‌های استکبار جهانی ✅ اما ✔️نه به تفرقه؛ ✔️نه به بازی‌ در زمین دشمن؛ ✔️نه به تشویش اذهان عمومی با ایجاد تردیدها؛ ✔️نه به برهم زدن امنیت ذهنی مردم؛ ✔️نه به ایجاد بی‌اعتمادی به نظام بین مردم؛ ✔️نه به ساده‌لوحی و چماق بی‌بی‌سی شدن برسر کسانی که صرفا از رهبرشان تبعیت می‌کنند. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 سرلشگر سپاه حسین‌بن‌علی علیهماالسلام است؛ نوک پیکان قدرت سپاه است؛ وجودش مایه وحشت دشمن است؛ مایه فخر بنی‌هاشم است؛ سرداران، جنگیدن کنار او را افتخار می‌دانند اما... اما ولیّ به او فرمان داد که سقایی کند، فقط گفت: چشم؛ در آخر هم جان گرانش را در سِمَت همین سقایی فدای امامش کرد. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 ✅ روزها و ماه‌ها و بی‌خواب‌های مشتی جوان مخلص را برای تولید واکسن ندیدیم، ✅و با بازی دانستن کورنا، مسخره‌شان کردیم، ✅امام امت دومرتبه واکسن زد، ندیدیم، ✅در مرئای میلیون‌ها بیننده، ماسک می‌زند، نمی‌بینیم؛ ✅سفارش به بصیرت می‌کند، ✅توصیه به وحدت می‌کند، ✅تأکید بر قانون‌مداری می‌کند، نمی‌شنویم... مطالبه را از مسیر مجامع علمی طلب می‌کند، نمی‌پذیریم. با تحصن و جلوگیری از واکسن زدن دیگران و کانال زدن و پخش پیام‌های اضطراب‌زا، ایمنی روان و جسم مردم را تراشیدیم؛ آنقدر که نه با واکسن، آن ایمنی بر می‌گردد و نه با کندر و گلاب و داروی امام کاظم علیه‌السلام. حقا که در آخرالزمانیم... . ✍علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
صریر
👵🏻#حکایت‌های_ننه‌آقا 2️⃣1️⃣ #مرواریدهای_مشکی 3️⃣ 👵🏻 دریکی از دورهمی‌های فامیلی، تمام بزرگ‌ترها، در
👵🏻 3️⃣1️⃣ یک روز ننه‌آقا، به من مأموریت خطیری داد؛ انداختن لحاف روی کرسی و روشن کردن منقل برقی. چون می‌خواستم زود کارم را تمام کنم و سراغ بازی خودم بروم، سریع منقل را روشن کردم و لحاف را به‌جای آن‌که روی کرسی بیاندازم، پرتاب کردم. ننه‌آقا داخل آشپزخانه مشغول بود و من هم داخل سالن سرگرم بازی بودم. مدتی گذشت تا اینکه متوجه بوی سوختنی شدم. سرم را بالا آوردم. سالن پر از دود شده بود.😱 با صدای کشیدۀ «یا ابالفضل» به سمت کرسی جستم و لحاف را از منقل دور کردم. فقط خداخدا می‌کردم که ننه‌آقا وارد سالن نشود. مثل قورباغه از این‌سو به‌آن سو پریدم و هرچه در و پنجره بود، باز کردم. چادرنماز ننه‌آقا را برداشتم و همچون فنر بالا و پایین می‌پریدم و چادر را در هوا می‌چرخاندم. بوی دود بیش‌ازحد پخش شده بود. در همان هنگام که من مشغول بال‌بال زدن بود و احساس می‌کردم شبیه نیروهای جهادی در حال خاموش کردن جنگل‌های گلستانم، ننه‌آقا سر رسید.😓 👵🏻- یا پیغمبر! چی کار کردی بچه... - چیزی نشده ننه، خودم حلّش می‌کنم. نگران نباش ننه. 👵🏻- فقط بگو چی شده؟ - هی هی چی. انگار منقل لحاف رو سوزنده. 👵🏻- بچه چرا حواست نیست... - تقصیر من نبود. انگار منقل درست داخل کرسی نرفته بوده، لحاف افتاده روش. ننه‌آقا از طرفی خدا را شکر می‌کرد که اتفاقی برای من و خانه نیفتاده و از طرفی به من شِکوِه می‌کرد که چرا حواست نبود. از ننه‌آقا اصرار بر حواس‌پرتی من و از من انکار. ننه‌آقا بعد از پافشاری من بر بی‌تقصیریم، دیگر چیزی نگفت و سرش را پایین انداخت و رفت داخل آشپزخانه. مدتی که گذشت و فضا آرام شد، 👵🏻ننه‌آقا به من گفت: برای اشتباهت توجیه نکن که مجبور میشی برای توجیهت هم توجیه بیاری. بعد می‌بینی پشت سرت، کلّی توجیه آبکی جمع کردی. حالا دیگه مجبوری به خاطر غدگری‌ات از همه‌شون هم دفاع بکنی. ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
🔻 یک ماه از شروع جنگ خندق گذشته بود. 🔻شهر در محاصره قرار گرفته بود و به خاطر خندق‌های اطراف شهر، عملاً رفت‌وآمد ناممکن شده بود. 🔻غذا و مایحتاج شهر و سپاه اسلام رو به اتمام بود. 🔻تعداد مسلمانان تنها سه هزار نفر بود و در مقابل، تمام حزب‌ها و قبایل مشرکان و یهودیان باهم متحد شده بودند. تعداد سپاهیان آن‌ها بیش از سه برابر مسلمانان بود. 💨 ابر سیاه خستگی و ناامیدی بر امیدهای تفتیده سایه انداخته بود. 🔻 سرمای ترس، جان‌ها را به گلوگاه‌ها رسانده بود. 🔻چشم‌های لرزان به سپاه بزرگ دشمن خیره شده بود. 🔻حال عده‌ای به وعده خدا تردید می‌کنند. 🔻برخی هم با تردید آن‌ها، به لبه کفر نزدیک می‌شوند. 🔻خبر می‌رسد که قبیله بنی قریظه معاهده خودشان را با مسلمانان پاره کرده‌اند و به سپاه دشمن پیوسته‌اند. 🔻کم‌کم اهل نفاق، نفاقشان را آشکار می‌کنند. 🔻🔻می‌گویند: خدا و رسولش ما را با وعده‌هایشان، فریب داده‌اند. 🔻🔻گروهی که ایمانشان سست شده بود، نزد پیامبر آمدند و به‌دروغ گفتند: خانه‌های ما حفاظ ندارد. اجازه دهید برگردیم... و خداوند نظاره‌گر آن‌ها بود. 🔻🔻🔻در این هنگامه ترس و ناامیدی، عمربن‌عبدود، پهلوان نامی، آن‌کس که به‌تنهایی با پنجاه نفر جنگیده بود و شکست داده بود، جلو آمد و فریاد «هل‌من‌مبارز» داد. پیامبر رو کرد به سپاهش و فرمود: چه کسی می‌رود؟ 🔴 چشمان مسلمانان به یکدیگر خیره شد. جلودارها، سرهایشان را از نگاه پیامبر پنهان کردند. هیچ امیدی نبود. خبری از رویش نبود، فقط ریزش بود... 🔺 تا به‌یک‌باره کوهی قد برافراشته رخ نشان می‌دهد. 🔺تیز غیرتش از ابر سیاه می‌گذرد. او جوانی از بنی‌هاشم بود. غیرتمندانه فریاد می‌زند که من آماده‌ام. 🌸 پیامبر او را از کودکی بزرگ کرده بود. او جان پیامبر بود. عزیز و چشم‌روشنی رسول خدا بود. پیامبر فرمود: بنشین. دومرتبه پرسید: چه کسی می‌رود؟ 🔺 دوباره همان جوان برمی‌خیزد و می‌گوید: من آماده‌ام. پیامبر می‌گوید: می‌دانی او کیست؟ عمربن عبدود است. جوان دستش را محکم بر روی سینه‌اش می‌گذارد و می‌گوید: من هم 🌷علی بن ابی‌طالب🌷 هستم. 🔺غیرت علوی او، ابر سیاه را پاره می‌کند و با رعدی غرّان، ابر را می‌گریاند. او می‌رود و عمرو را شکست می‌دهد. سپاه اسلام در اوج ناامیدیِ نهال‌هایش، پیروز می‌شود. در این لحظه بود که ریزش‌ها جان گرفتند و رویش‌ها آغاز شدند. هنر «غیرت دینی است که تهدیدها را به فرصت تبدیل می‌کند.» با عنایت از آیات ده تا پانزده سوره احزاب. ✍️علی فراهانی https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
آرزو کوچیک‌تر که بودم وقتی می‌پرسیدن:«می‌خوای وقتی بزرگ شدی چیکاره بشی؟» بدون لحظه‌ای درنگ می‌گفتم:«معلومه می‌خوام مامان بشم» بهم می‌خندیدن و می‌گفتن:«می‌خوای چه شغلی داشته باشی؟» مجبور بودم کمی فکر کنم آخه مگه مادری شغل نبود؟ انتخاب بعدی‌م معلمی بود. چون معلم‌ها هم مثل مامان‌ها درس می‌دادن. اون وقت می‌گفتن آفرین معلمی خیلی خوبه! مگه مامان بودن خوب نبود؟ اون روزها دوستام دلشون می‌خواست دکتر بشن، مهندس بشن، معمار و نقشه کش ساختمون بشن! اون‌ها توی بازی‌هاشون ساختمون سازی می‌کردن، دکتر می‌شدن، نقشه می‌کشیدن و من با عروسک‌هام تمرین مادر بودن می‌کردم. براشون شعر می‌خوندم، قصه می‌بافتم، مواظبشون بودم، لباس گرم تنشون می‌کردم بهشون کارای خوب یاد می‌دادم. سال‌ها گذشت. دوستام رفتن دانشگاه و من ازدواج کردم. هنوز خیلی از دوران نوجوانی فاصله نگرفته بودم که به آرزوم رسیدم و مادر شدم. دوستام مدرک دانشگاهی‌شون رو گرفتن و من سومین فرزندم رو به آغوش کشیدم. اون‌ها بعد قاب گرفتن مدارک دانشگاهی مادر شدن و از اینکه حالا که مادرن نمی‌تونن آرزوهاشون رو دنبال کنن غصه دارن. و من در کنار بچه‌هام به موفقیت‌های بزرگی رسیدمو آرزوهایی که شاید برای خیلی‌ها محال به نظر برسه دنبال کردم. حالا من یه مادر موفقم که به آرزوهاش رسیده. الهی شکرت🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه ما، در مادر بودیم وقتی هنوز مادرمان، همه دنیایمان بود. و آنگاه که مادر را یافتیم، یافتیم که مادر، در ما بوده است وقتی هنوز گوشتی به تنمان نروییده بود. و مادر در ما بود تا گوشتی دیگر در تنمان نبود. روزت مبارک 💐مادر💐 علی فراهانی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 همه ما، در مادر بودیم...: نوزاد بطن مادرش را همه دنیایش می‌داند. وقتی از آن دنیای تاریک بیرون آمد، درمیابد که وقتی هنوز گوشتی در بدن نداشت، مادر بود که از خون و گوشت خودش، او را تغذیه می‌کرد. یادگاری‌های مادر در وجود او هست تا وقتی بدن فرزند زیر خاک برود. 🎊🌸روز مــا❤️در مبـااااارک🌸🎊